img
img
img
img
img
مریم مشرف

در باب ابن‌عربی

مریم مشرف

اطلاعات: محیی الدین ابن عربی قهرمان عرفان نظری است و تحول ژرفی در  مباحث عرفانی و تصوف اسلامی پدید آورد.   بنا به دلایلی بیشترین شرح بر آثار او به قلم دانشوران ایرانی است و از آن میان، شاعرانی همچون عراقی و جامی آوازه متفاوتی دارند. آنچه در این نوشتار می آید، تنها به یک مقوله مورد نظر ابن عربی می پردازد.

تفکرات وجودی ابن عربی وقتی از صافی ذهن ظریف عارفان ایرانی عبور کرد، رنگ و بوی عشق انگیز عرفان شرقی به خود گرفت، یا بهتر است بگوییم رنگ و بوی آن با مزاج ایرانی دمساز گردید. ابتدا فخرالدین عراقی آمد و به جای کلمه «وجود»، کلمه «عشق» را قرار داد. او در کتاب «لمَعات»، کل ماجرای آفرینش را به زبانی عشق آمیز و لطیف بازگفت، البته چون پیشینه‌ای مانند کتاب «سوانح» احمد غزالی داشت، بر همان راه و روش رفت و زبان رمزی را به کار گرفت. او استعاره‌هایی چون جام و شراب و آینه را در بازی رنگ و نور به نقش آفرینی واداشت. همزمان شاعر مصری، ابن فارض هم به کار تدوین نظریه عشق مشغول بود و همان مفاهیم را در قالب استعاره‌های برگرفته از سنت میخانه می‌ریخت. مفاهیم مرتبط با عشق الهی البته بسیار پیش از ابن عربی در ادبیات فارسی و نزد عارفان ایرانی سابقه داشت و قرنها در کلام شاعرانی همچون سنایی و عطار و سعدی و حافظ به کار رفته بود. در قرن نهم، عبدالرحمن جامی حلقه رابط و واسطه‌ای شد تا با شرح نویسی بر این سنت عرفانی مکتوب و بازگفت آن در قالب شعر و به ویژه در قالب رباعی، زمینۀ تداوم آن را فراهم آورد.
جامی در کتاب «لوامع»، به شرح یکی از سروده‌های شرابی (خمری)، ابن فارض پرداخت. (لوامع جمع لامعه به معنی برق شهود است). او در مقدمه کتاب خود جایگاه عشق را در عالم هستی بیان می‌کند و می‌کوشد شرح دهد که چرا عارفان و نویسندگان و شاعران، «عشق الهی» را به شراب مانند کردند. برای این منظور، جامی ابتدا شرحی می‌آورد درباره اینکه آغاز همه حب‌ها و مهر و محبت‌ها، عشق خداوند است به اسما و صفات خودش؛ زیرا خداوند به کمال و استغنا و بی‌نیازی خود علم داشت و خواست که خود را در آینه‌ای ببیند؛ زیرا علم به چیزی داشتن، غیر از دیدن آن در آیینه است، پس این میل به ظهور حق تعالی، سرچشمه همه عشقها و خمیرمایه همه محبت‌هاست. در اینجا جامی دو رباعی آورده تا مطلب را روشن کند.
معشوق که کس سرّ جمالش نشناخت
در ملک ازل، لوای خوبی افراخت
نی طاس سپهر بود و نی مهرۀ مهر
او هم با خود نرد محبت می‌باخت
*
بر شکل بتان همی کنی جلوه‌گری
وز دیدۀ عشاق در آن می‌نگری
هم جلوه حسن از تو، هم جذبه عشق
باشد ز غبار غیر، کوی تو بری
اما این عشق ذاتی خداوند برای همه کس قابل ادراک نیست؛ زیرا باز به گفته جامی:
ز آغاز ازل، عشق بوَد پیشه ما
 جز عشق مباد شیر در بیشه ما 
 بس مرد که گِرد شد در اندیشه عشق 
حاشا که رسد به گَردش اندیشه ما
اما عاشقان و عارفان با همه تعریف ناپذیری عشق، می‌کوشند تا بویی از آن به مشام جان آرزومندان برسانند، و نوری از این رؤیای رنگ آمیز در دل مشتاقان بتابانند. جامی می‌کوشد این مطلب را شرح دهد که عشق خود مراتبی دارد، یعنی دلبستگی‌ها و عشقها همه در یک پایه نیست. و نیز محبان و عاشقان همه در یک درجه و مقام نیستند. مقام عاشق بسته به آن چیزی است که مطلوب اوست‌. گاه هست که طالب بی‌آنکه خود بداند چرا، در طلب مطلوب معنویِ‌ ناپیدایی، چون گم کردۀ شیدایی می‌بوید و می‌موید؛ اما خود، حال خود را شرح نمی‌تواند کردن، و گاه ممکن است صفت عشق در آینۀ معشوق زمینی جلوه کند که این معشوق و زیبایی او هم‌چون تمام زیبایی‌ها، وامدار جمال اصلی روحانی‌اند:
خوبان جهان طفیلی خوان من اند  
هیهات که من طفیلی کس باشم!
شراب محبت
اما اینکه چرا محبت به شراب مانند شده، جامی شرحی در این باره آورده است که خالی از لطف نیست. وی می‌گوید: عشق و محبت را با شراب صوری (یعنی می انگوری) شباهتی تمام است. پس الفاظ و عباراتی که در عربی و فارسی مرتبط با شراب است، «برای عشق استعاره می‌کنند». و از عشق و محبت به شراب و می تعبیر می‌نمایند.‌ سپس جامی به وجوه این مشابهت می‌پردازد؛ یعنی وجه شبه چه بوده و چرا این استعاره به وجود آمده است؟
 یکی «جوشش» است، یعنی می از قعر خم جوش می‌زند و سِرّ عشق نیز در تنگنای سینه عشاق نمی‌گنجد. جوش می‌زند و می‌خواهد ظاهر شود و بیرون بریزد. برای هر یک از اینها جامی یک یا چند رباعی هم آورده که بعضی از آنها را نقل می‌کنیم.
وجه دوم شباهت این است که شراب شکل معینی ندارد، بلکه شکل آن بسته به ظرفش است؛ هر شکل که ظرفش باشد، اگر خمره یا پیاله یا کدو باشد، شراب به همان شکل درمی‌آید. همچنین است محبت حقیقی که ظهورش در ارباب محبت به حسب استعداد و قابلیت آنهاست و اصل عشق یک چیز است، اما در هر کس به شکلی جلوه می‌کند. بعضی در مرتبۀ معنویت عاشق صفات و دلبستۀ جمال حق تعالی می‌شوند و بعضی دیگر در مرتبۀ صورت، عاشق جلوه او در مظاهر عالم.
عشق ارچه به سوی هر کسش آهنگ است
 با هیچ کسش نه آشتی نی جنگ است
بس بی‌رنگ است باده عشق و در او
این رنگ ز شیشه‌های رنگارنگ است
وجه دیگر شباهت عشق به شراب، «سرَیان می» است؛چنان که شراب در همۀ اعضای بدن و سلسله اعصاب اثر می‌کند و هیچ عضو از تأثیرش برکنار نیست، عشق نیز در تمام وجود آدمی ساری و جاری است و حتی یک رگ بدن، از تأثیر آن بی بهره نیست؛ چنان که می‌گویند طبیبی بر بالین مجنون آمد تا برای مداوایش از او خون بگیرد، مجنون گفت: می‌ترسم نشتر بزنی، به جای خون، لیلی بیرون بریزد، چون تمام وجودم لبا لب از معشوق است‌‌.
فصّاد به قصد آنکه بردارد خون
 شد تیز که نشتری زند بر مجنون
مجنون بگریست، گفت: از آن می‌ترسم
کاید بدل خون، غم لیلی بیرون!
وجه دیگر شباهت شراب و عشق به گفته جامی، صفت کرَم و بذل و ایثار است که عشق و شراب هر دو پدیدآورندۀ چنین صفتی هستند. می، نوشنده خود را هرچند خسیس باشد، دست و دلباز می‌کند. مست می درهم و دینار به آسانی می‌بخشد، و مست عشق نقد دو جهان به یک بار درمی‌بازد و از سر جان برمی‌خیزد.
وجه دیگر این است که مست عشق و مست می هر دو بی‌باک اند و دلیر و از جان سیر، با این فرق که شجاعت مستِ می، برای آن است که عقل عاقبت‌اندیش از سرش پریده؛ اما دلیری مستِ عشق برای غلبۀ نور یقین در دلش است که می‌داند حیات جاودان با اوست و ترسی از مرگ ندارد.
ما مست و مُعَربدیم، رند و چالاک
در عشق نهاده پا به میدان هلاک
صد بار به تیغ عشق اگر کشته شویم
آن مایۀ عمر جاودانی ست، چه باک؟
وجه دیگر تواضع و نیاز است. مستی عشق آدمی را از غرور و سرافرازی به تواضع و نیازمندی می‌اندازد و مستی شراب نیز چنین حالتی دارد که نیازِ مست، غرور او را زایل می‌سازد و چه بسا مستان که از اوج عزت به خواری و ذلت می‌افتند. و نیاز زایل کنندۀ خودبینی تواند بود.
بس تخت نشین که شد ز سودای تو پست
در خیل گدایان تو بر خاک نشست
مستی و بیهوشی نیز چنین حالتی دارد که شخص، خود را فراموش می‌کند و از قید خودپرستی رها می‌شود؛ هرچند مستی عشق کمال آگاهی به معشوق است و مستی می غایت جهل و غفلت!
وجه دیگر افشای اسرار است، که این همه اسرار محبت که در جهان فاش گردیده از آثار مستی عاشقان است. مست، زبان به اسرار می‌گشاید و اثری از عالم ذوق و مستی به هوشیاران نمایان می‌سازد.
وجه دیگر شباهت می و عشق، سیراب نشدن است. عاشق از معشوق سیر نمی شود و بر اثر دیدن، اشتیاقش افزون شود. «می را نیز هر چه نوشند، در جستجوی آن بیش کوشند». در اینجا جامی یک رباعی آورده: 
حاشا که دگر در پی ساغر بروم
   یا در طلب باده احمر بروم
آن جام لبالبم که گر خود به مثل
یک قطره شود زیادت از سر بروم
 و خود در جواب، این بیت معروف را آورده است:
شربت الحبَ کاساً بعد کاسٍ
 فما نفد الشرابُ و لا رویت
و بعد در معنی این بیت می‌گوید:
من بحری‌ام تشنه لب و بی‌پایاب
هان ای ساقی، تشنه لبی را دریاب
عمری است چو آب می‌خورم باده ناب
نی باده شود تمام، نی من سیراب

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  اپیدمی «تنهایی مردانه»

چرا مردان بیشتر از زنان احساس انزوا می‌کنند؟

  انزوای مرد زیرزمینی

بررسی کتاب «یادداشت‌های زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»

  انسان معیار همه‌چیز نیست

بررسی سه مغالطه‌ی حال‌گرایی و نسبی‌گرایی اخلاقی

  مصلح مسلح یا مصلح قرارداد؟

مهم‌ترین پروژه فکری فیرحی ناتمام ماند.

  همه معمولی هستیم

ما وارد تاریخ شده‌ایم و دیگر منتظر نمی‌مانیم که درباره ما بنویسند.