مهدی عاطفراد: آنتون چخوف در سال ۱۸۸۴ (در سن ۲۴ سالگی) دورهی دانشکدهی پزشکی دانشگاه مسکو را به پایان رساند و دانشنامهی دکترایش را دریافت کرد و شد دکتر آنتون چخوف. او از سالهای آخر دبیرستان شروع به نوشتن داستانهای کوتاه فکاهی و انتشارشان در روزنامههای دیواری دبیرستان و روزنامهها و مجلههای شهرشان (تاگانروگ) کرده بود. در سالهای دانشجویی هم به داستاننویسی ادامه داده و داستانهای کوتاهش در چند هفتهنامه و ماهنامه، در مسکو و پترزبورگ، با چند نام مستعار که پرکاربردترینشان “آنتوشا چخونته” بود، چاپ شده بود. بنابراین در سال ۱۸۸۴ او داستاننویسی بود که پزشک شد. او در نامهای به برادر بزرگش- الکساندر- در ۱۷ ژانویه ۱۸۸۷ نوشت:
“سوای همسرم- پزشکی- دلبری هم دارم- ادبیات.”
(چخوف-ص ۹۳)
بنابراین پزشکی همسر قانونی و ادبیات دلبرش بود و میبایست وقت و زندگیاش را به نسبتی منصفانه و طوری که رضایت خاطر دو طرف را فراهم کند، بینشان تقسیم کند.
دکتر آنتون چخوف، پس از به پایان رساندن دانشکدهی پزشکی شور و شوق زیادی برای فعالیت در حوزهی پزشکی داشت و درگیر مطالعه دربارهی آن بود.
“در واقع، سخت درگیر مطالعات پزشکیاش بود. از بیمارستانها بازدید میکرد. در جراحیها حضور مییافت، و دوستان بیپول را به رایگان معاینه میکرد…. عشق به پزشکی چنانش فریفته بود که به فکر افتاد دربارهی رابطههای جنسی میان خانوادههای مختلف جانوران بررسی کند و کتابی به نام “تاریخ سلطهی جنسی” گرد آورد، اما زود این طرح را کنار گذاشت.”
(چخوف- ص ۶۷)
“تابستان آن سال، در مقام پزشک مراقب، به بیمارستان چیکینو بازگشت… وقتی شنید جنایتی نزدیک وسکرسنسک روی داده است، اجازه گرفت تا برای کالبدشکافی در آنجا حضور یابد. این عمل در فضای آزاد انجام شد- در سایهی بلوط جوانی کنار راهی بیرون از شهر.”
(چخوف- ص ۶۹ و ۷۰)
مدت کوتاهی در یک بیمارستان دولتی در مسکو به کار پزشکی پرداخت و دو هفتهای هم، به طور موقت، جانشین مدیر مرخصی گرفتهی بیمارستان ولایتی در زونیگورد (zvenigord) و سرپرست این بیمارستان بود. نامههای رسمی و اداریاش را “دکتر و پزشک بخش- آ. چخوف” امضا میکرد.
“روزانه سی- چهل بیمار را معاینه میکرد و پی در پی به زخم چرکی و اسهال و سینهپهلو و کرم کدو برمیخورد. تنآزردگی همگانی دهقانان و پلشتی آنان، نادانی و مستیشان، افسردهاش میکرد.”
(چخوف- ص ۷۰)
پس از مدت کوتاهی کار در بیمارستان دولتی، چخوف کار پزشکی در بیمارستان را کنار گذاشت و به کار پزشکی در خانهاش، در کنار رفتن به خانهی بیماران، پرداخت. اتاقی از خانه را به اتاق دیدار با بیماران و معاینهی آنان اختصاص داد و لوحی مسین که بر آن حک شده بود “آنتون چخوف- دکتر در پزشکی” بر درب خانهشان نصب کرد.
“سنجش دقیق جوانب امر، طی چند ماه بعد، او را به این نتیجه رساند که پزشکی سرچشمهی درآمدیست مطمئنتر از نویسندگی.”
(چخوف- ص ۷۱)
در ۳۱ ژانویهی ۱۸۸۵، در نامه به عمو میتروفان نوشت:
“پیشهی پزشکی من خوب میچرخد. طبابتی پررونق دارم. هرروز بیش از یک روبل خرج کرایهی درشکه میکنم. دوستانی بسیار دارم و، بنابراین، بیمارانی بسیار. نیمی از آنان را رایگان درمان میکنم، نیم دیگر به من سه یا چهار روبل میپردازند. (در مسکو پزشکان در ازای معاینهی هر بیمار کمتر از سه روبل دریافت نمیکنند. در اینجا همه چیز از تاگانروگ گرانتر است.) البته هنوز سرمایهای نیندوختهام، در آیندهی نزدیک هم نخواهم اندوخت، اما دستم به دهانم میرسد و به چیزی نیازمند نیستم. اگر وضع مزاجیام امان دهد، خانواده تأمین خواهد بود.”
(چخوف- ص ۷۲)
در ۲۱ ژوئن ۱۸۸۷ در نامه به برادر بزرگش- الکساندر- در پاسخ به پرسش او دربارهی طولانی شدن بیماری آننا ایوانونا (همسر الکساندر) که مبتلا به حصبه شده و از او درخواست نظر مشورتی کرده بود، نوشت:
“منحنی درجهی دمای بدن آننا ایوانونا به من این حق را میدهد تا خاطرنشان سازم که هنوز حصبهی همسر تو ادامه دارد و تمام نشده است. چنین درجهی دمای بدنی مخصوص بیماران مسلول و حصبهای است و در دوران التیام زخم روده این اتفاق میافتد. غذاهای جامد در حکم باروت هستند. پرهیز کن. بگذار آننا ایوانونا تا زمانی که درجهی دمای بدنش عادی نشده، مایعات غلیظ بخورد. البته تو احمقی و گاهی در نبوغ پزشکی من شک میکنی. تو میپرسی: چرا حصبه اینقدر طول میکشد؟ تو عجب ابلهی هستی که نمیدانی که حصبه به ندرت بدون عود مجدد مرض خوب میشود، ای خرفت احمق!”
(مجموعهی آثار چخوف- جلد هشتم- نامهها- یک- ص ۶۶)
با شروع سال ۱۸۹۰ دکتر آنتون چخوف، به انگیزههایی که یکی از آنها ادای دین به حرفهاش- پزشکی- و، دیگری، گریز از یکنواختی زندگی و احساس بطالت ناشی از آن، و، سومی، شاید، گریز از افتادن به دام عشق دوست خواهرش و خودش، لیدیا (لیکا) میزینوای زیبارو و افسونگر، بود، تصمیم گرفت که به جزیرهی ساخالین که تبعیدگاه محکومان دادگاههای روسیه بود، برود و وضعیت زندگی و سلامتی و بهداشت این محکومان را از نزدیک بررسی کند.
در ۹ مارس ۱۸۹۰، در نامه به دوستی که میکوشید تا او را از این سفر منصرف و فکر این سفر خطرناک و پر دردسر را از ذهنش بیرون کند، نوشت:
“به آنجا خواهم رفت با خیال پاک راحت که سفرم هیچ کمک ارزشمندی به ادب یا علم نخواهد کرد… میخواهم دست کم صد یا دویست صفحه بنویسم تا بخشی از دِینی را که به پزشکی دارم و – چنانکه میدانی- در قبال آن چون خوکی رفتار کردهام- پرداخته باشم… وانگهی، این سفر، چنانکه میبینم، به معنای شش ماه کار دشوار جسمی و فکری مداوم است، چیزی که سخت به آن نیاز دارم، زیرا من اهل جنوبم و به تنبلی خو کردهام. نیاز دارم که خود را باانضباط کنم. میپذیرم که ممکن است سفرم بیهوده، دشوار و بولهوسانه باشد، اما آنی بیندیش و به من بگو از ماندن چه نصیبم میشود که با رفتن از دست بدهم… برای نمونه، مینویسی که ساخالین نه سودی دارد نه به درد کسی میخورد. آیا به راستی چنین است؟ ساخالین میتواند تنها به کار جامعهای نیاید که هزاران تن از مردمش را به آنجا تبعید نکرده باشند و میلیونها پول خرج آن نشده باشد. به استثنای استرالیای دوران پیشین و کاین، ساخالین تنها جایی است که در آن میتوان بیگاری محکومان را برای استعمار مورد مطالعه قرار داد… ساخالین جایگاه رنجی است طاقتسوز- آنگونه رنجی که تنها انسان- خواه آزاد یا بندی- میتواند تحمل کند. کسانی که در این جزیره یا نزدیک آن کار میکنند، کوشیدهاند تا مسائل مربوط به مسئولیت وحشتناک را حل کنند- هنوز هم میکوشند. متأسفم که احساساتی نیستم وگرنه میگفتم ما باید از جاهایی چون ساخالین همانگونه زیارت به جای آوریم که ترکان از مکه. افزون بر این، دریانوردان و کیفرشناسان هم باید ساخالین را به همان شیوه بنگرند که ارتش، سواستوپل را. از راه کتابهایی که خواندهام، و هنوز هم میخوانم، بر من آشکار شده است که ما روا داشتهایم تا میلیونها تن از مردم در زندانها بپوسند. از روی بیفکری و بربرمنشانه روا داشتهایم تا بی هیچ دلیلی بپوسند. مردم را از طول دههاهزار ورست و در زنجیر از میان یخبندان گذر دادهایم. به سفلیسشان آلودهایم. به هرزگیشان کشاندهایم. بزهکار پروردهایم، و تقصیر را همه بر گردن سرپرستان سرخبینی زندان افکندهایم. اکنون همهی اروپای فرهیخته میداند که ما را، نه سرپرستان زندان را، مقصر باید دانست، اما این مسائل هنوز به ما ربطی ندارد، مورد توجهمان نیست. سالهای پرجلال شصت [دورهی اصلاحات] برای بیماران و زندانیان هیچ کاری انجام نداد و بدین ترتیب فرمان بزرگ مدنیت مسیحی را نقض کرد. به روزگار ما کاری چند برای بیماران انجام میگیرد اما برای زندانیان یکسره هیچ. چگونگی ادارهی زندان توجه حقوقدانان ما را هیچ برنمیانگیزد. نه. به شما اطمینان میدهم که ساخالین سودی عظیم دارد و درخور توجه است و تنها بخش غمناکش همین است که من به آنجا میروم و نه کسی آگاهتر از مسائل، و توانا به برانگیختن توجه عموم. من خود به بهانهای ناچیز روانهی آنجا میشوم.”
(چخوف- ص ۱۳۷ و ۱۳۸)
در ۲۱ آوریل ۱۸۹۰ دکتر آنتون چخوف راهی جزیرهی ساخالین شد و پس از بیش از دو ماه و نیم که در سفر بود، در یازدهم ژوئیه، در بندر الکساندرف، پایتخت اداری جزیرهی ساخالین و مرکز دستگاه کیفری آن، از کشتی پیاده شد و تا ماه اکتبر این سال در جزیرهی ساخالین بود و در این مدت به تک تک محکومان تبعیدشده به ساخالین سر زد و به کمک پرسشنامهای که تهیه کرده و آن را در اختیار محکومان قرار میداد، آماری از تعداد تبعیدشدگان و مشخصات و علت تبعیدشدن و سایر اطلاعات تهیه کرد:
“چخوف همچنان بر آن بود که مطالعهای دقیق به انجام برساند. او چون پژوهشگر به ساخالین رفته بود نه در مقام سیاحتگر. توجه عمدهاش تهیهی آماری از زندانیان بود. طرحی که بیشتر این امتیاز را داشت که به بهانهی گردآوری آمار به او امکان میداد با محکومان، حتا با آنان که سنگینترین جرم را داشتند، تماس شخصی بگیرد. با این قصد پرسشنامهای سیزده مادهای تنظیم کرد و به چاپخانهی زندان دستور داد آنها را روی برگههایی چاپ کند. هر صبح، ساعت پنج، تنها یا با سربازی مسلح، زندانها و پادگانها، کپرها و کانها را گشت میزد، و پرسشهایش را با جانوران بیسوادی در میان مینهاد که با چهرههای مات به او خیره میشدند.- جانیانی با ریختهای هیبتانگیز، دزدانی با نیشهای باز اما بدگمان، و مشتی سادهلوح. شیوهی برخورد و سخن نرم و در عین حال روراست او در اندک زمانی اعتماد آنان را جلب میکرد، و پس از چند دقیقه با او همچون یک رفیق حرف میزدند. هنگام ترک گفتن آنجا، کموبیش دههزار برگه را با دست خویش پر کرده بود. کاری بود بینهایت فرساینده. به اختلاج (پریدن خودبهخودی) ماهیچهی صورت دچار آمد و به میگرنی حاد مبتلا شد، اما از کوتاه آمدن تن زد. هرچه در تحقیقات خود پیشتر میرفت، آشکاراتر درمییافت که … ساخالین مالامال است از ستمگری و دروغ.”
(چخوف- ص ۱۵۰ و ۱۵۱)
دکتر آنتون چخوف در ۱۱ سپتامبر ۱۸۹۰، در آستانهی آخرین بخش سفر پژوهشیاش (دیدار از بخش جنوبی جزیرهی ساخالین) در نامه به دوستی، با غرور و افتخار، نوشت:
“محکومی یا مقیمی در ساخالین نیست که با من صحبت نکرده باشد.”
(چخوف- ص ۱۵۳)
سرانجام زمان بازگشت به خانه فرا رسید و در سیزدهم اکتبر ۱۸۹۰ دکتر آنتون چخوف سوار کشتی “پترزبورگ” شد و پس از نزدیک به هفت هفته سفر پرماجرا و سرشار از خطر- حتا خطر مرگ- که بیشتر آن در دریای موجآگین و گاه توفانی گذشت، در نهایت، در یکم دسامبر ۱۸۹۰ در ادسا از کشتی پیاده شد و بار دیگر پا بر خاک روسیه گذاشت و با مادرش و کوچکترین برادرش- میخاییل (میشا)- که به پیشوازش آمده بودند، با ترن راهی مسکو شد.
در ۱۸ مارس ۱۸۹۱ همراه با دوستی و پسر آن دوست راهی شهر وین شد. پس از چند روز اقامت در وین، سه نفره به ونیز رفتند. در ادامهی سفر، به شهرهای بوونیا، فلورانس، رم و ناپل رفتند. پس از ایتالیا به فرانسه رفتند و مدتی را در شهرهای نیس و مونتکارلو و پاریس گذراندند. سرانجام در دوم ماه مه ۱۸۹۱ دکتر آنتون چخوف به مسکو بازگشت.
پس از چند ماه اقامت در روسیه دکتر آنتون چخوف گرفتار احساس دلتنگی و کسالت شد. حس میکرد نه کار پزشکیاش را درست انجام میدهد و نه کار نویسندگی را، و در هردو ناکام و ناموفق است.
در ۲۰ اکتبر ۱۸۹۱، دکتر آنتون چخوف در نامهای از وضعیت موجودش شکایت کرد و با لحنی تلخ و تیره نوشت:
“اگر پزشکم، نیاز به بیمارانی دارم و بیمارستانی، اگر نویسندهام، نیاز دارم که در میان مردم زیست کنم، نه در خانهی مالایا دمیتروفکا با راسویی. نیاز به خردهای زندگی اجتماعی و سیاسی دارم- خردکی لااقل، و این زندگانی چاردیواره، خالی از طبیعت، مردم، یا روسیه، بیتندرستی یا اشتها، هیچ زندگانی نیست.”
(چخوف- ص ۱۷۱ و ۱۷۲)
در مارس ۱۸۹۲ دکتر آنتون چخوف ملکی بزرگ نزدیک به دهکدهی ملیخوو (روستایی در چهل مایلی جنوب شهر مسکو) برای اقامت خودش و خانوادهاش خرید و به کمک افراد خانواده، از پدر و مادر تا کوچکترین برادر، آن را تعمیر و نوسازی کرد و همگی در آن ساکن شدند. او از همان آغاز سکونت در کنار نظارت بر کار نوسازی و مرمت خانه، به کار پزشکی و درمان بیماران ساکن در ملیخوو و روستاهای اطراف شروع کرد:
“چخوف با همهی کامیابیاش در مقام نویسندگی کار پزشکی را رها نکرده بود و در ولایت حتا بیشتر از مسکو از او انتظار طبابت داشتند. بیش و کم همه روزه دهقانان و کارگران بیمار (مردان، زنان و کودکان) از شعاع بیست و پنج ورستی به سراغ او میآمدند. سپیدهدمان صف میبستند و دیری نمیگذشت که خانهی خوابآلود درمانگاهی میشد پر جنب و جوش. چخوف هر کدام از آنان را دقیق و روشمند معاینه میکرد و دریافتهای خود را روی برگههایی مینوشت و داروهایی را که از مسکو آورده بود به رایگان پخش میکرد. بهندرت بیمارانی پیدا میشدند که پاداش خدمات او را بدهند.
آوازهی او در مقام پزشک چندان سریع میگسترد که در ژوییهی ۱۸۹۲، آنگاه که منطقه با شیوع وبا تهدید میشد، شورای برزن از او درخواست کرد برای فرونشاندن بیماری وظایفی به عهده بگیرد. او هم بیتأمل پذیرفت و به مطالعهی آخرین کارها در آن زمینه پرداخت. نخستین اقدام او احداث پایگاههایی بود برای این بیماری که در بیست و پنج دهکده و چهار کارخانه در آن نزدیکی واگیر شده بود. چون خود او از پس پرداخت هزینهها برنمیآمد، با یاری جستن از “شیوایی زبان گدایان” به دوستان و همسایگان و کارخانهداران ثروتمند ناحیه روی آورد. با کالسکهای فکسنی، لق لق زنان، از دهی به دهی میرفت و به دهقانان نگران آموزش میداد که دفع بلا کنند و، افزون بر آن، چهگونه به درمان محرقه (تیفوس) و خناق و مخملک بپردازند. در فاصلهی چند هفته حدود هزار بیمار را دید.”
(چخوف- ص ۱۸۷)
در ماههای آخر سال ۱۸۹۳ مجلهی “اندیشهی روس” به چاپ بخش-بخش پژوهش دکتر آنتون چخوف دربارهی “جزیرهی ساخالین” در شمارههای پیاپیاش پرداخت. دکتر آنتون چخوف در دوم ژانویهی ۱۸۹۴ نوشت:
“پیشهی پزشکی دیگر نمیتواند مرا به خیانت متهم کند. من دِینم را به دانشاندوزی و به آنچه نویسندگان قدیم “طب علم” میخواندند، پرداختهام.”
(چخوف- ص ۱۹۵)
“بیتردید خوانندگان با شور بسیار کتاب ساخالین را میخواندند، ولی بیشترشان سَر میخوردند. اینان انتظار کتابی داشتند چشمگیر، پرشور و هیجانانگیز- تکملهای بر “خاطرات خانهی مردگان”، نوشتهی داستایوسکی. اما آنچه مییافتند، گزارشی بود متین و بیطرفانه (برخی میگفتند خشک) از همنشینی با محکومان. خشک بود یا نبود، این اثر بیدرنگ توجه مقامات رسمی را جلب کرد. هیئتی گسیل شد تا ادعاهای چخوف را رسیدگی کند، و اصلاحاتی که آن هیئت توصیه کرد تا حد بهبود اوضاع و احوال محکومان پیش رفت. از اینرو، چخوف میتوانست خاطر جمع باشد که به بیهوده زحمت نکشیده است.”
(چخوف- ص ۱۹۵)
از سال ۱۸۹۴ به بعد- یعنی در ده سال آخر عمر دکتر آنتون چخوف- دیگر من نشانی از پرداختن او به کار پزشکی ندیدهام و چیزی در این باره نخواندهام. بنابراین، بر اساس آنچه من میدانم، دورهی پرداختن دکتر آنتون چخوف به کار پزشکی ده سال بود: از سال ۱۸۸۴ تا سال ۱۸۹۴.
□
منبعها:
یک-چخوف- نویسنده: هنری ترویا- برگرداننده به زبان فارسی: علی بهبهانی- ویراستار: جهانگیر افکاری- ناشر: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی- چاپ اول- ۱۳۷۴
دو- مجموعهی آثار چخوف- جلد هشتم- نامهها-یک- برگرداننده به زبان فارسی: ناهید کاشیچی- ناشر: انتشارات توس
چرا مردان بیشتر از زنان احساس انزوا میکنند؟
بررسی کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»
بررسی سه مغالطهی حالگرایی و نسبیگرایی اخلاقی
مهمترین پروژه فکری فیرحی ناتمام ماند.
ما وارد تاریخ شدهایم و دیگر منتظر نمیمانیم که درباره ما بنویسند.