گسترش: «تنهایی؛ در فلسفه، روانشناسی و ادبیات» کتابی است نوشتهی بن لازار میجوسکوویچ که انتشارات نگاه آن را به چاپ رسانده است. انسان موجودی اجتماعی و سیاسی است. به عبارتی، حیوانی اشتراکی است. بدون تمایل به معاشرت (یا حداقل بدون بدیلِ معناداری برای فقدان همصحبت)، انسان بهتدریج، انسان بودنش را از دست میدهد.
تنهایی بهطور فراگیری، بیان قدرتمندش را در همهی آثار ادبی بزرگ، اغلب در لباسی مبدل و چهرهای تغییریافته اما اغلب کاملاً آشکار، جعل میکند. بنابراین در کتاب «تترا خوردون میلتون»، صدای او را میشنویم که به تفصیل تشریح میکند که «برای آدمی خوب نیست تنها باشد… تنهایی نخستین چیزی است که از چشم خداوند خوب نیست». با این اعتقاد، میلتون فقط فریادی حزین را که در تونل اعصار پیش از او طنینانداز بود، تکرار میکرد. و از آن زمان تاکنون هیچچیز در تهیگاهِ زمان تغییر نکرده است. درواقع هنر معاصر ما به تکرار، چنین صدای مشابهی در باب تنهایی بشری را نجوا میکند و فریاد میزند، آنجا که در شعر اقامتگاه امیلی دیکنسن خود را نشان میدهد یا که از طریق اشعار متبحرانهی تی. اس. الیوت آشکار میشود. یا با استعارهای متفاوت، تنهایی همچون منشوری است که در خلال آن میتوانیم طیف کامل زندگی بشری را که در کوششهای چندوجهی بازتاب یافته، مشاهده کنیم تا با معاشرت، از آن احساس انزوا بگذریم. از دورهی کودکی آگاهی غربی، از افسانههای هزوییدی (برای نمونه، دیکالیئون و پرا) تا داستانهای محبوب دوران کودکی ما (برای نمونه، شازده کوچولوی سنت اگزوپری)، این امر بدین منوال بوده، یعنی ایدهی تنهایی پیوسته بر آگاهی انسان، حکمفرما بوده است.
اینکه انسان خودش را کاملاً تنها احساس میکند، انکارناپذیر است. همچنین، اینکه معنای انسان با مبارزهای مداوم و بیهوده علیه حالت منزوی وجود آگاه او شکل گرفته است، به همان اندازه آشکار بود. اما چرایی اینکه آدمی تنهاست، یا اینکه خودش را تنها احساس میکند، رویهمرفته روشن نیست. در نتیجه تلاش برای گستراندن نظریهای در باب آگاهی است، یک فلسفهی ذهن که بهتنهایی میتواند شرح دهد بنا به سطوح مختلف متافیزیکی، هستیشناختی، معرفتشناختی، پدیدارشناختی، اگزیستانسیال، روانشناختی، عاطفی و…) که چرا آدمی محکوم به انزوایی مأیوسانه است و اینکه چگونه خودش را چنین محکوم احساس میکند.
کتاب حاضر از نظریهی روانشناختی فراگیری در باب انگیزهی بشری دفاع میکند و مدعی است اندیشهها و به همان صورت، اعمال آدمیان را میتوان تمایلی برای اجتناب از احساس انزوای وجودی (اگزیستانسی) بشری تفسیر کرد. در به ثمر رساندن این برنهاد، این اثر عمدتاً از شیوههای فلسفه، روانشناسی و ادبیات استفاده میکند. بهاینمعنا، بهتمامی به رویکردی میانرشتهای متکی است.
قسمتی از کتاب تنهایی؛ در فلسفه، روانشناسی و ادبیات:
مهم نیست چقدر با شخصِ دیگری ارتباط نزدیکی برقرار میکنیم، ما در پوستی صرف زندگی نمیکنیم، یک سیستم عصبی به اشتراک نمیگذاریم یا که در ساختار جسمانی، کارکرد یا احساس فیزیولوژیکی به هویت دست نمییابیم.
هر کدام از ما در قشر حبابی منحصربهفرد، چون چیزی جداگانه وجود داریم. هیچ شخص دیگری نمیتواند به این حباب وارد شود یا هیچکدام از ما راه گریزی از آن نداریم. ما در آن محدوده متولد شدهایم، درون آن زیست میکنیم و آن را چون کفن جنازهی خود بر تن خواهیم کرد.
دشواری هوارد در حمایت از پارادایم «تنهایی جسمانی» این است که از نظرِ فلسفی نادرست است استدلال شود انزوای روانی به واسطهی «انزوای جسمانی» شکل گرفته است، همانطور که پیشتر، از نظر تئوری برای فیلسوفان در تصور نمیگنجید که استدلال کنند معیار هویت شخصی میتواند تنها با توسل به هویت جسمانی تعیین شود. اما رقابت ناخودآگاه با پارادایم فوق در باب تحلیل فیزیولوژیک، و مادهباورانه از تنهایی در مطالعهی جذاب هوارد مدلی کاملاً متفاوت و درواقع در تعارض و حتی در تناقض با مدل تنهایی (فیزیکی یا بیکسی) است. تفسیر دوم و کاملاً مخالف از وجود بشری به خواننده این فرصت را میدهد تا با استناد به الگویی از آگاهی در امتداد خطوطی که در همدلی با ایگوی بازتابی دکارتی یا موناد خودآگاه لایبنیتسی ترسیم شده است، احساس انزوا را درک کند. در نتیجه بنا به رأی هوارد، ما از دیگران به خاطر «احساسات تجربهشدهی درونی» خود، جدا شدهایم، به همان صورتی که بنا به یک «زبان درونی» شخصی جدا افتادهایم.
هرکدام از ما، احساسات (ذهنی) را خصوصی تجربه میکنیم… در قفسهای جداگانهمان، هر کدام از ما زبان درونی شخصی و منحصربهفردی برمیسازیم که تنها در این قفس منفرد تماماً قابل درک است. ما هیچ رابطهی متقابل واقعی با دیگرانی از نوع خودمان یا هر گونهی دیگری نداریم. در زمان درونی خودمان میتوانیم با خودمان به گفتوگو بنشینیم، خود را ابراز کنیم، از خودمان خرسند شویم و خود را فریب دهیم. هنگامیکه به دنبال به اشتراک گذاشتن این زبان با شخص دیگری هستیم، متوجه میشویم فقط میتوانیم جزئی با آن دیگری ارتباط برقرار کنیم. گفتار خصوصی ما هنگامیکه به زبان خصوصی دیگری وارد میشود، از نقصان در ترجمه رنج میبرد.
هماکنون، مشکل «تشخیص»، «درک» (نه تبیین علّی) تنهایی، با استفاده از این مدل دوم از یک «ذهنیت آگاهی» (کهنالگویی که با هوارد به اشتراک گذاشتم) این است که این (مدل دوم) وابسته به وجود واقعی «حوزههای» درونی، خصوصی، شخصی و کاملاً فردی و خاص شناختی است که ضرورتاً منحصربهفرد است؛ اما ایراد این است که این حالت ادعایی در باب امور «درونآگاهی» را پیشتر، برخی فلاسفه، بهخصوص ویتگنشتاین و رایل، متقن و شایسته، نقد کردهاند. هر چند، اگر ویتگنشتاین و رایل بر حق باشند (که به نظرم چنین نیست)، آنگاه نتیجه میشود که کسی نمیتواند به معنایی که معمولاً قصد بیان ما از این عبارات: «من تنها هستم: من احساس تنهایی میکنم» است، تنها باشد. بدین ترتیب، اگر کسی نتواند «اندیشههای درونی و زمانی خود» را خصوصی تجربه کند، آنگاه شخص از تجربه کردن خودش به مثابه فردی تنها محروم میشود. پس، اگر عواطف، احساسات، تجارب و زبان من، در اصل، همواره و ضرورتاً همگانی باشند، آنگاه چگونه امکان دارد به خودم، به مثابه فردِ تنها بیندیشم؟
مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»
معرفی رمان «کتابخواران»
نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشتهی آلکساندر گرین
نگاهی به کتاب «گورهای بیسنگ»
نگاهی به کتاب «نقطههای آغاز در ادبیات روشنفکری ایران»