پراکسیس: هنگامی که دانشجویان خواستار معرفیِ کتابِ مقدماتیِ خوبی برای فلسفه بودند، استادِ قدیمیِ فلسفهام عادت داشت تا نامِ «نقدِ عقلِ محضِ کانت»را نعره بکشد. در نظر اول، این پیشنهاد ممکن است نامعقول به نظر برسد: متونِ کانت، بهویژه آثار متأخرش، شهره به سختخوانی هستند و در بسیاری از کسانی که در خوانششان تلاش میکنند، هراس از فلسفه را پدیدار میسازند. حتی دوستِ کانت، موزس مندلسون، یکی از اندیشمندانِ بزرگِ قرنِ هجدهم، اظهار کرد که نقدِ عقلِ محض «جوهرهی اعصاب را میخشکاند» بااینحال، به نظر میرسد استادِ قدیمیِ اینجانب، نکتهی ویژهای را مدنظر داشته است. وقتی راهی برای خوانشِ کانت یافتید، متونِ وی شما را بهخوبی برای فلسفیدن، ورزیده میکنند. آنها بهطرزِ رضایتبخشی پیچیده، نظاممند و انتقادی هستند و با وسوسه، از شما دعوتی برای مخالفت کردن و گلاویز شدن به عمل میآورند. خب، چگونه میتوان این آثار را شروع کرد؟ متنِ حاضر کمک میکند تا اندکی دربارهی زمینه، علایق و روشِ اندیشیدنِ کانت و همچنین مفاهیمی که او با استفاده از آنان فلسفهورزی میکرده، آگاه شوید.
برخلافِ بسیاری از فلاسفهی بزرگِ روشنگری که هنوز دربارهشان سخن میگوییم، امانوئل کانت، چهارمین فرزند از نه فرزندِ خانواده، در ثروت و رفاه به دنیا نیامد. پدرش یک افسارساز بود که از لحاظِ اقتصادی و اجتماعی بهطرزِ قابلِ توجهای پایینتر از جایگاه حقیقیِ خود و مشتریهای بالقوهی یک زینساز، به نظر میرسید. خانوادهی کانت عضو فرقهی زُهدباوری بودند، بخشی از جنبشی دینی که در قرنِ هفدهم، بهقصدِ احیای زیستِ پروتستانی و اصلاحِ کلیسا، ظهور کرده بود. اگرچه کانت در بزرگسالی اهلِ مذهب نبود، اما این «دوری از مذهب» او چنان شهره گشت که بسیاری در آینده نیز انگشتِ اتهام خود، بابتِ کلیساهای متروکِ فزاینده در کونیگسبرگ را، بهسویِ این فیلسوفِ مؤثر نشانه گرفته بودند. کانت همواره آرامشِ روان و مثبتاندیشیای را که بر سبکِ زندگیِ زهدباوری حاکم بود، گرامی میداشت، چراکه وجود چنین چیزی برای او یادآور زندگیِ حکیمانهی رواقی بود. در تمامِ زیست این فیلسوف، او تأثیرِ اولیهی روشِ اندیشیدنِ عقلانیِ «طبیعیِ» مادرش، و همچنین اصولِ اخلاقیِ مستحکم وی را صمیمانه تصدیق میکرد. پس از مدتی، با حمایتِ دوستان و همسایگانی که استعداد و هوش کانت را بازشناخته بودند، هزینههای تحصیل جمع شد تا او را به مدرسهای خوب، هرچند بیشازحد سختگیر، بفرستند. اگرچه روندِ آموزش آنقدر خشک بود که به نظر میرسید برای «خفهکردنِ هر نوع علاقه»، حتی هیجانانگیزترین ایدهها و سؤالات، طراحی شده است، اما کانت از لحاظِ عقلانی توانست کنجکاویِ خود را حفظ کند. او در قامت یک دانشجو، در دانشگاهی نامنویسی کرد که از لحاظِ مالی با کار بهعنوانِ معلمِ خصوصی و همچنین پیروزی در بازیِ بیلیارد، میتوانست گلیم خود را از سیلِ پرداخت شهریه، بیرون بکشد – مهارتی که یاریاش کرد تا در سالهای ابتداییِ زندگیاش از خود [بهلحاظِ مالی] حمایت کند. کانت سرانجام در چهل و شش سالگی، مقامِ استادیِ منطق و متافیزیک، که آرزویش را داشت، به دست آورد و این شروع دورانِ امنیت مالی و رفاهی نسبی برای این متفکر بود.
کانت تمام عمرش را در کونیگسبرگ، که در زمان او مرکز تجاریِ بسیار پُررونقی در پروس بود، زندگی کرد. دوستانش متنوع بودند – بهترین دوست او، گرین، یک تاجرِ مهاجر انگلیسی بود، همچنین فارغ از رفقای بینالمللی، دانشجویان او نیز از سراسر پروس، روسیه و منطقهی بالتیک برای فلسفیدن به سراغ این فیلسوف مطرح، میآمدند. به همان میزان که زیستِ کانت به دانشگاه اختصاص داشت، نیمهی دوم روزِ خود را به معاشرت اختصاص داده بود: ناهار با دوستان، بیلیارد، کارت بازی و تئاتر. این زندگیِ سرگرمکننده تا حدودی توسط یک تغییر فرهنگی در طول اشغالِ کونیگسبرگ توسط روسیه در ۶۲-۱۷۵۸ تسهیل شد، که آن را لیبرالتر، و از لحاظِ اجتماعی دارای طبقهبندی و تعصبِ کمتر و در معرض تجملات قرار داد.
در زمینهی علوم طبیعی و همچنین متافیزیک، کانت در سال ۱۷۵۵ بهطورِ ناشناس «تاریخ طبیعیِ عمومی و نظریهی آسمانها»7را منتشر کرد. او در این اثر توضیحی کاملاً مکانیکی از آغازِ جهان ارائه داد که برای مدتزمانِ طولانیای بهعنوانِ پایهای جدی برای بحثهای نجومی به کار برده میشد. در زمانی که قرار بود نوشتههای نقادانهی کانت درموردِ دین منتشر شود، دوران سلطنت دو حاکم لیبرالِ روشنگری، فردریش ویلهلم اول و فردریک کبیر، پایان یافته بود و پادشاه جدید، فردریش ویلهلم دوم، تدابیر سختگیرانهتری را مجدداً اعمال کرد، که به معنیِ درگیری کانت با سانسورچیها برای مدت نسبتاً طولانیای بود. شایعاتی وجود داشت مبنی بر اینکه او ممکن است تبعید شود یا حداقل مانع از حرف زدنش شوند و مجدداً حق انتشار آثارش را از دست بدهد. درحالیکه چنین نشد، کانت شخصاً اخطاری جدی از سمت پادشاه دریافت کرد، که او را متهم به سوءاستفاده از موقعیت خود، بهعنوانِ مربیِ ذهنهای جوانی میدانست که به نظر میرسید در آیندهای نهچندان دور، تحتتأثیر آراء این متفکر، برعلیه آموزههای کلیسا بشورند. کانت به دور از ترس، تمام اتهامات را رد کرد؛ اما قول داد تا زمانی که پادشاه زنده است، دیگر نوشتهای دربارهی دین روانهی بازار کتاب نکند. باایناوصاف، اندکی پس از مرگ شاه، کانت تأملاتِ نقادانهی بیشتری درمورد دین منتشر کرد. کانت در سال ۱۷۹۶، در سن هفتاد و سه سالگی، برای آخرین بار در مقابل دانشجویان به سخنرانی پرداخت.
نقدهای سهگانه
تنها پس از دههها غوطهورشدن در علم، فلسفه و بسیاری از موضوعات مرتبط و نوشتن درموردِ آنها، کانت کار خود را بر روی پروژه «نقادیِ» خویش آغاز کرد. بهمحض اینکه فعالیتهای او برای تحقیق در بابِ معروفترین اثرش، نقد عقلِ محض، آغاز گشت، شیوهی زیستش دستخوش تغییر شد. او از یک روشنفکر جسور و اجتماعی به استادی منزوی تبدیل گشت که از یک سبک زندگی کاملاً قاعدهمند پیروی میکرد، که با دقت، نظم و انضباطی شخصی بر آن نظارت داشت. از «فلسفهی نقادانه» کانت، بهعنوانِ «فلسفهی استعلایی نیز یاد میشود. آموزههایِ این فلسفهی نقادانه مترادف با امرِ «متعالی» نیست: به بیان دیگر، به معنایِ فهمِ «خارج از تصور» یا به نحوی، آنجهانی. این کلمه در اینجا معنایی تخصصی و فنی دارد. تعریف فوق بیانگر پرسش دربارهی «شروط ضروری برای امکان» است. به عبارت دیگر، کانت در نقد عقل محض میپرسد: چهچیزی باید وجود داشته باشد تا دانش پدیدار شود؟ فلاسفهی دیگر پرسیده بودند: محتوای دانش ما چیست؟ چهچیزهایی را میتوان دانست؟ در مقابل، کانت دربارهی مقدمات معرفت بشری نیز دست به پرسشگری میزند. به همین ترتیب، در نقد عقل عملی، کانت درمورد شروط اخلاق، در نقد قوهی حکم در باب شروط زیباییشناسی و سایر کاربستهای قوهی حکم شروع به تولیدِ نظر میکند.
اولین سؤال در برخورد با کتب کانت میتواند چنین باشد: چرا سه نقدِ معروف این متفکر، با چنین عناوینی شناخته میشوند؟ آنها چهچیزی را مورد انتقاد قرار میدهند و چرا؟ این آثار تأملی نقادانه درمورد حدود کاربست عقل و در عین حال، خطابهای برای سنت فلسفی خودِ کانت هستند. کانت را در آغاز میتوان عقلگرایی دانست که بهشکلی دقیق در سنتِ لایبنیتسی که توسط کریستین ولف بازنگری شده بود، مورد آموزش برای فلسفیدن قرار گرفت. عقلگرایان باور داشتند که دانش از عقل نشئت میگیرد. تردید درمورد صحت این ایدهی اساسی برای کانت، سالها قبل از دورهی نقادیِ او شروع شده بود؛ اما زمانی که آثارِ دیوید هیوم را خواند، کاملاً از «خواب جزماندیشی، بیدار گشت. واژهی «جزماندیشی تبدیل به پیکانی کانتی برای نشانه گرفتن و ارجاع به عقلگرایی شد، درحالیکه او از سنت هیوم و تجربهگرایی، بهمنزلهی «شکگرایی یاد میکرد. تجربهگرایان برخلافِ عقلگرایان معتقد بودند که تنها راه تحصیل دانش از تجربه است. یک تمایز بهخصوص برای روشن کردن این مسئله میتواند مفید واقع شود: تفاوتِ میان عقل و فاهمه . «عقل» توانایی انسان برای تفکرِ منطقی است و ربطی به هوش یا تحصیلکرده بودن ندارد. در این مسیر، روشهایی وجود دارد که میتوانید مهارتهای استدلالی خود را بهبود بخشید. کانت باور دارد که این توانایی برای همهی ما شدنی و موجود هستند؛ بنابراین هیچکس بیبهره از تفکر منطقی نیست. این به معنایِ تواناییِ استنتاج از دلایل و اجتناب از مغالطههایی مانند داشتن باورهای متضاد و متعارض است. بنابراین، «عقل» چیزی است که ما برای خوب فکر کردن از آن استفاده میکنیم، که قوهای مستقل از تجربه است. در مقابل آن، «فاهمه» به شیوهی درک ما از جهان مربوط میشود، بنابراین همهچیز بایست به تجربه مربوط باشد. این تمایز همچنین شکلی پیشینی – «قبل از تجربه» و پسینی – «پس از تجربه»، به خود میگیرد.
میانبُرِ نظری: کانت باور دارد که عقل، دریچهای ناکافی برای معرفت است. او فکر میکند که ما برای بهچنگدرآوردنِ دانش به صورتبندیِ ادراک و فهم خود از جهان نیازمندیم؛ بنابراین ادراک و روشهای پیچیدهای که عقل به کار میبندد و با حواس و جهانِ خارج ارتباط برقرار میکند، بخشی از معرفت را تشکیل میدهد. معرفت امری پسینی است و هر تلاشی برای دستیابی به آن، با اعتمادی مطلق به عقل، ما را در «تاریکی و تضاد» فرو میبرد.
در حوزهی اخلاق، که در نقد عقل عملی به آن پرداخته شده است، عقل حقیقتِ خود را نمایان میکند: کانت باور دارد که ما عقل را به کار میگیریم تا در تفکر خود دربارهی اصول اخلاقی، که پیشینی هستند، آزاد باشیم.
چرا سه نقد وجود دارد؟ آیا همان دو مورد اول کافی نبود؟ تفاوت در میزانِ تمرکز بین نقد عقل محض و نقد عقل عملی بهوضوح قابل مشاهده است. در نقدِ اول، کانت آنچه را که ما برای کسب دانش نیاز داریم، مورد بررسی قرار میدهد. بااینحال، با نگاهی بهطرز تفکرِ ما در مورد ارزشهای اخلاقی، بهزودی مشخص میشود که تفکر اخلاقی به شیوهای متفاوتی عمل میکند. این همان چیزی است که او در نقد دوم بیان کرده است. حال، وظیفهی نقد سوم، نقد قوهی حکم، چیست؟ نقدِ سوم هست شد تا میان قلمروهایِ دو نقد اول واسطه شود. با خواندن دو نقد نخست، قلمرویِ تجربهی حسی و قلمرویِ اخلاقی، طبیعت و آزادی، گسسته به نظر میرسند. در این میان، «حکم» بهمثابهی یک توانایی انسانی برای ترکیبِ دو نقدِ آغازین، وارد میدانِ بازی میشود. یک بررسی موردی خوب در این حوزه، میتواند در آغوشِ «زیباییشناسی» جان بگیرد. شرح زیباییشناختی با شرحِ معرفتشناختی متفاوت است: گزارهی «گل رز سرخ است» با گزارهی «گل رز زیباست»، تفاوت دارد. بااینحال، حکمِ امر زیبا نیز، با یک شرح اخلاقی، متباین است. احکامِ زیباییشناختی بایست نیازمند توجه به طبیعت، تجربهی حسی و بهکارگیری آزادیِ انسان و تخیل سوبژکتیو، باشند.
چرا نقدها تا این حد مهم هستند و برای چه تا امروز باقی ماندهاند؟ چرا شوپنهاور نقد عقل محض را «مهمترین کتابی که تا اکنون در اروپا نوشته شده است» میداند؟ همچنین، به چه علت سَمیوئل کولریج، هنگام خواندن آن، احساس کرد که «در دستی غولپیکر گرفته شده است»؟ آیا کانت در هر آنچه در سه نقد اظهار داشته، حقیقتِ جهان هستی را، تمام و کمال، بیان کرده است؟ البته که نه؛ اما این مسئله دقیقاً همان چیزی است که در هر نظامِ فلسفیای باید جستوجو شود. به عنوان مثال، بسیاری – به طور موجه – با نتیجهگیری کانت در نقد عقل عملی، که اظهار داشت اخلاق بر اساس قوانینی بنا شده است که هر فرد باید آزادانه برای خویش انتخاب کرده و پس از آن باید «مطلقاً» از آنها پیروی کند، مخالفت کردهاند. این بهِاصطلاح «امورِ مطلق»، بدون توجه به موقعیت، بهشکلی پیشینی الزامآور و همیشگی هستند. چراکه زندگی همراه با نگرشی «قراردادی» به اخلاق، بسیار دشوار مینماید. بااینحال، چیزهای زیادی برای گفتن وجود دارد، زیرا کانت امور مهمی را درمورد ماهیتِ اخلاق و تفکر اخلاقی بیان میسازد. او با این کار به شکلی چشمگیر، بحثی فلسفی را پیش کشید. اگرچه ممکن است بگوییم که نمیتوانیم از نظام او در زندگی خویش پیروی کنیم، بااینوجود، در فلسفه و ربط آن با اخلاقیات، توان نادیده گرفتن کانت را نداریم. همین امر در مورد نقد عقل محض نیز صدق میکند، که اندیشهی حاضر در آن، برای همیشه طرز تفکر ما درمورد متافیزیک و معرفتشناسی را تغییر داد. سرانجام، نقد قوهی حکم نیز، فعالیتِ پیشگام و برجستهای را در پِیریزیِ پایههای زیباییشناسیِ فلسفی انجام میدهد، که امروزهروز نیز صدق میکنند. بنابراین، برخلاف اینکه انتظار داشته باشیم هر اثر فلسفی، پاسخ نهایی در باب «چیستی هرچیزی» را برای ما به ارمغان میآورد، مفیدتر است که آن را به منزلهی دستاوردی بخوانیم که مناظرِ تازهای را برای بشر، در زیر نور آگاهیبخش خود، روشن میکند.
اکنون همهچیز مهیّاست!
اکنون ایدهی اولیهای از پیشینه و فعالیتهای کانت دارید؛ بنابراین در موضعِ مناسبی برای شروعِ آثار او هستید، حتی نقدهایِ دشوار این متفکرِ سختزبان. هرچیز دیگری که برای خواندن آثار او نیاز دارید، باید توسط خودِ شما و بهشکلی خودگران، فراهم شود. خواندن فلسفه همیشه روندی کُند و آهسته دارد و باید هم چنین باشد، پس صبر، آنچیزی است که بدون آن، توانِ انجام این کار را نخواهید یافت. کانت، مانند بسیاری از فلاسفهی بزرگ، ما را دعوت میکند تا بهنحوی نقادانه با ایدههایش درگیر شویم. پس آماده باشید تا پویاتر از همیشه فکر کنید. در انتها نیز، درمورد سهمِ آثار او در زمانهی کنونی، تصمیم بگیرید. این کار را به نحوی آگاهانه و مستدل انجام دهید. چراکه کانت اینچنین میفلسفید و ما نیز باید اینگونه فلسفهوزی کنیم.
در باب تصویر اصلی:
کانت و دوستان سرِ میزِ غذا – اثرِ امیل دورستلینگ
چرا مردان بیشتر از زنان احساس انزوا میکنند؟
بررسی کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»
بررسی سه مغالطهی حالگرایی و نسبیگرایی اخلاقی
مهمترین پروژه فکری فیرحی ناتمام ماند.
ما وارد تاریخ شدهایم و دیگر منتظر نمیمانیم که درباره ما بنویسند.