اعتماد: کتاب «چرا هنرمندان فقیرند» میخواهد نگرشی باشد بر آنچه «اقتصاد هنر» میخوانیم اما همانطور که در عنوان فرعی کتاب هم آمده، پیشاپیش با این پیشفرض سراغ موضوع میرود که بناست «درآمدی به اقتصاد استثنایی» هنر باشد. به این معنا که وقتی پای عبارت «اقتصاد هنر» به میان میآید، تو گویی با مقولهای بینارشتهای روبهرو هستیم که قواعد خاص خود را دارد که – به قول مترجمان کتاب- «با روایت کلی دانش اقتصادی سازگار نیستند.»
هانس ابینگ در این کتاب نگاهی پدیدارشناختی دارد. او در گذشته در دانشگاه اراسموس روتردام اقتصاد فرهنگ درس میداده و از نظریهپردازان بنام این حوزه است. این البته جدای از وجه هنری شخصیت اوست؛ چراکه در هلند هنرمندی شناختهشده به شمار میرود.
هانس ابینگ در مقدمهای که بر چاپ دوم کتاب نوشته، آورده است که اگر نبود تماس حمید شش جوانی در مقام مترجم کتاب که میخواست خبر برگرداندن «چرا هنرمندان فقیرند» به فارسی را به او بدهد، تصورش از ایران – تحتتاثیر اطلاعات نادرست رسانههای غربی- «کشوری عقبمانده» بود که هیچ حرفی در عرصه هنر و اقتصاد هنر برای گفتن ندارد. او البته به سفرش به ایران به دعوت فرهنگستان هنر هم اشاره میکند که سبب شد به دریافت دیگری هم از ایران برسد: «سربلند از تاریخی غنی با میراث فرهنگی بسیار».
کتاب مشتمل بر ۱۲ فصل و یک پسگفتار است. شاید بتوان گفت ایده محوری این فصول پاسخ دادن به پرسشی است که نویسنده در پیشگفتار کتاب طرح کرده: «چرادرآمد هنرمندان اینقدر کم است؟» او تنها به این پرسش بسنده نمیکند با قرار دادن پرسش بعدی در امتداد این پرسش، از ایده محوری کتابش رونمایی میکند. او میپرسد: چرا با وجود این درآمد اندک هنوز بسیاری از مردم هنرمند میشوند؟
او از منظر این دو پرسش سعی میکند به پرسش اساسی سوم برسد با این مضمون که آیا ادامه دادن به کار هنری با وجود درآمد ناچیزش، به معنای آن است که هنرمند خود را فدای هنرش کرده است؟
آنچه از برآیند طرح آیین پرسشها به عنوان کلیترین پاسخ مطرح میشود این است که «اقتصاد هنر ماهیتی استثنایی دارد.»
پیداست که برای چنین موضوعی، مولف ناگزیر باشد رویکردی بینارشتهای به خرج دهد، چراکه از یک مساله اقتصادی در زندگی هنرمند نمیتواند با مناسبات اجتماعی او بیارتباط باشد؛ از سوی دیگر از آنجا که هنر محصول شهود هنرمند و فینفسه مقولهای رازآمیز است و محصول رویارویی هنرمند با این رازآلودگی، طبعا جنبههای روانشناختی نیز در این بین دخیلند. بنابراین ما با اثری روبهرو هستیم که مولفش وامدار علوم انسانی و بهطور مشخص جامعهشناسی و روانشناسی است و خود نیز این وامداری را در پیشگفتارش تصریح میکند. با این حال او مخاطبان اصلی کتاب را خود هنرمندان میداند.
کتاب بر آن است که بر بینارشتهای بودن نگاه پدیدآورنده خود در جایجای خود تاکید بگذارد. نویسنده این کار را از طریق نور تاباندن به وجوه تمایز میان نگاه اهالی هنر و نگاه اهالی اقتصاد انجام میدهد. با این حال در تعریف هنر، با همه مناقشاتی که بر سر چیستی این پدیده غامض وجود دارد و خود نویسنده نیز بر این پیچیدگی اذعان دارد، سعی میکند درنهایت با دیدگاهی جامعهشناختی کنار بیاید و به این گزاره قطعی برسد که «هنر چیزی است که مردم آن را هنر میدانند.» اما آیا میتوان ذات آنچه را که مردم هنر میدانند، به دست آورد و آن را متر و معیار تعریف هنر قرار داد؟ مسلم است که نمیشود! و اتفاقا هانس ابینگ هم به این ناممکن بودن اذعان دارد. با این حال دلایلی دارد که ترجیح میدهد که این ناممکن بودن را با اتکا به نسبیتی ممکن جبران کند. او میگوید: «معلوم است آنچه را مردم هنر میدانند نسبی است و بر کیفیاتی ذاتی استوار نیست. از آنجا که آنچه هنر نامیده میشود نسبی است، ترجیح میدهم از رویکردی جامعهشناختی استفاده کنم: هنر چیزی است که مردم آن را هنر میدانند. تعیین اینکه هنر چیست، مبتنی بر قضاوت مردم است؛ خواه گروه اندکی از افراد دخیل در هنر و خواه همه مردم. در رویکرد جامعهشناختی به هنر اغلب «جهانی هنری» وجود دارد که تعیین میکند چه چیزی در یک فضای هنرمندانه خاص هنر محسوب میشود.»
فصلهای کتاب عبارتند از: «هنر مقدس، انکار اقتصاد، ارزش زیباییشناختی یا ارزش اقتصادی، هنرمندان فداکار از خودگذشته، پول برای هنرمند، فقر ساختاری، بیماری هزینه، وظیفه اهدا کردن، دولت به هنر خدمت میکند، هنر به دولت خدمت میکند، موانع غیرررسمی به هنر سامان میدهند، اقتصاد بیرحم و آینده اقتصاد هنر». هر کدام از این فصلها به تناسب عناوینشان از منظری خاص به موضوع نگاه کردهاند. با این حال به نظر میرسد مهمترین و بنیادیترین بحث کتاب را باید در فصل سوم آن، یعنی «ارزش زیباییشناختی یا ارزش اقتصادی» جستوجو کرد. اولین و مهمترین تفاوتی که کتاب بین این دو نوع ارزش به آن اشاره میکند، نسبی بودن ارزش هنری و زیباییشناختی و دقیق و قطعی بودن ارزش بازاری و اقتصادی است. به این اعتبار ارزش زیباییشناختی بیشتر با جنبههای نسبی علوم انسانی پیوند دارد و ارزشهای بازاری را با متر و معیارها و ملاکهای علوم دقیقه میتوان ارزیابی کرد: «ارزش زیباییشناختی به میانگین وزنی شبیه است. در ارزش زیباییشناختی، برخلاف ارزش بازاری، تفاوت فقط ترتیبی است. برای نمونه، شاید برخی متخصصان ارزشهای زیباییشناختی نقاشی «الف» را بیشتر از نقاشی «ب» بداند اما نمیتوانند بگویند چقدر بیشتر… ارزش اقتصادی هر اثر هنری برمبنای پول است… اکثر اوقات «ارزش اقتصادی» مترادف ارزش بازاری است؛ یعنی میزان پولی که در خرید و فروش آثار هنری رد و بدل میشود. از آنجا که ارزش اقتصادی را براساس پول اندازه میگیرند، امکان مقایسه دقیق فراهم میگردد. برای مثال، ارزش بازاری نقاشی «الف» ۸/۱ برابر نقاشی «ب» است.»خواندن این کتاب به همه علاقهمندان مباحث بینارشتهای هنر توصیه میشود.
شما ای کتابها، روزگاری برای من دلیل و راهنما بودید و الآن که به وصال رسیدهام دیگر نیستید، حرفی برای گفتن ندارید. هذا فراق بینی و بینک.
کتاب «کری» با توجه به استقبال گسترده از آن، به یکی از آثار ماندگار در ادبیات وحشت تبدیل شد.
قصهی زندگی مردی که خود از جنس قصه است و کسی است که قصههای جادویی سرزمین پریان را روی کاغذهای کاهی برای کودکان آفرید.
نگاهی به کتاب «انسان برای خویشتن»
جستارهایی فلسفی دربارهی ازدواج