وینش: تاریخ تکامل انسان با تاریخ سفر گره خورده است. انسان غارنشین در جستجوی غذا و زیستگاه بهتر، به سفر میپرداخت. سفرهایی عمدتا در محدودههای جغرافیایی کوچکتر و احیانا با دامنهی زمانی کوتاهتر و یا حتی به ضرورت، سفرهایی با مسافتهای طولانیتر. تحولات اقلیمی و زمینشناسی نیز به این پدیده یعنی سفر به منظور دستیابی به زیستگاههای مناسبتر، کمک کردند. تا جایی که قبیلههای انسانی طول قارهها را برای رسیدن به مکانهایی امن و مناسب درنوردیدند.
به مرور زمان، سفر تبدیل به رویهای ثابت و پایدار در زندگی اقوام بشری تبدیل شد. تا جایی که قبل از شکلگیری ساختار یکجانشینی، شاهد سبک زندگی کوچنشینی در تاریخ تکامل انسان و جوامع بودهایم. بعد از مرحلهی شکلگیری روستاها و شهرها و به تعبیر کلیتر، یکجانشینی، تاریخ سفر به نقطه پایان نرسید بلکه همچون خود انسان و جامعهی انسانی، تحول و تکامل پیدا کرد.
اگر در دورهی ماقبل یکجانشینی، سفر به قصد یافتن اقامتگاه بهتر و قلمروی جغرافیایی مناسب برای زندگی صورت میگرفت و اگر سفرها عمدتا جمعی بوده و به قصد کوچ صورت میگرفتند، در این دوره یعنی عصر تمدن و یکجانشینی، سفرهای جمعی عمدتا به قصد گسترش قلمرو حاکمیتی و با اهداف اقتصادی، سیاسی و نظامی انجام میشدند. ضمن اینکه در این دوران، شاهد هستیم که دیگر، سفر، منحصرا در خدمت اغراض جمعی نبوده بلکه کارکرد فردی نیز پیدا کرده است.
به تعبیر دیگر، در دورهی ماقبل تمدن، سفر عمدتا پدیدهای جمعی، قبیلهای و در خدمت اهداف و نیازهای گروهی بود. در حالی که در عصر شکلگیری تمدنهای بشری، رفتهرفته، شاهد تغییر صورت و معنای سفر از شکل جمعی و قبیلهای به سمت گروههای کوچکتر و حتی فردی بودهایم. ضمن اینکه از این دوران (عصر تمدنی) به بعد، بیش از اغراض جمعی و اجتماعی، اغراض فردی، محرک سفر شدهاند.
اصولا نقش و جایگاه سفر در تاریخ تکامل انسان و تمدنهای انسانی، آنچنان پررنگ است که مرا متقاعد میسازد، آن را یکی از مهمترین عوامل و علل رشد و توسعه فردی و اجتماعی انسان و جوامع قلمداد کنم. از منظر جامعهشناسی و همچنین روانشناسی، عوامل متعددی برای تبیین تکامل انسان و شکلگیری تمدنها در نظر گرفته میشوند؛ عواملی همچون نیاز، تعامل و ارتباط، خرد و تفکر انسان، خلاقیت و توانایی ابزارسازی.
در این میان، سفر، پدیدهای است که به همه این عوامل گره خورده است. همانطور که گفته شد، در آغاز، سفر حرکتی بوده برای پاسخ به نیازهای زیستی، ضمن اینکه، تعامل و ارتباط، محصول سفر است. خرد انسان نیز ویژگی تعاملی دارد. به تعبیر بهتر، خرد، مفهومی ارتباطی و دیالکتیکی است. پس تا گفتوگو، ارتباط و تعامل نباشد، خرد شکل نمیگیرد و تا سفر نباشد، ارتباط و گفتوگو، توسعه پیدا نمیکند. خلاقیت و ابزارسازی نیز، عواملی قایمبهذات نیستند.
لازمهی رشد این توانمندیهای انسانی، آنچنان که دیویی -فیلسوف مشهور آمریکایی در قرن بیستم- اذعان داشته، تجربه و بازسازی تجربه است. بازسازی تجربه نیازمند روبهرو شدن با وضعیت جدید، غیرمعمول و ناآشنا است. وضعیتی که در قالب طرحوارههای ذهنی، شناختی، رفتاری و عاطفی فرد نمیگنجد و در نتیجه برایش نامانوس و ناشناخته است و به همین دلیل او را دچار تعارض میکند. چنین شرایطی عمدتا در تجربهی سفر روی داده و همچنان روی خواهد داد.
بدینترتیب میتوان سفر را به لحاظ اجتماعی و از منظر تاریخی و جامعهشناسی، تمدنساز تلقی کرد. علاوهبرآن، سفر از منظر فلسفی دارای کارکردی معرفتی است. چرا که زمینهی شناخت «دیگری»، «طبیعت» و «جهان هستی» را برای انسان فراهم آورده است. انسانها همواره از طریق سفر، دیگرانی را که با خودشان تفاوت داشته و به همین دلیل، «دیگری» محسوب میشدهاند را شناختهاند. شناختی که میتواند منجر به درک دیگران و در نتیجه همدلی با آنها گردد.
ضمن اینکه، یادگیری از دیگران، از جمله تبعات این نوع شناخت است. از سوی دیگر، شناخت طبیعت و جهان هستی و قوانین حاکم بر آن یا به عبارت ساده، دستیابی به «علوم تجربی» از طریق سفر امکانپذیر شده است. بنابراین سفر، تلاشی است در جهت «دیگرشناسی و دیگرآگاهی» و همچنین «جهانشناسی و جهانآگاهی». اگر از منظر فلسفی و فیلسوفان برجسته تاریخ فلسفه همچون دکارت، فرانسیس بیکن، جان لاک، هیوم، کانت و امثالهم، خرد و تجربهی حسی مهمترین ابزار شناخت انسان محسوب میشوند، رشد، توسعه و بسط این هر دو ابزار در گرو مکانیسم سفر است.
به همین دلیل است که بسیاری از فیلسوفان عصر مدرن همچون فرانسیس بیکن و ژان ژاک روسو، همواره بر ضرورت سفر و تشویق به آن تاکید ورزیدهاند. این تاکید نه تنها از ناحیه فیلسوفان مغربزمین بلکه از ناحیه حکیمان مشرقزمین نیز صورت گرفته است. چنانکه سعدی شیرازی میفرماید: “بسیار سفر باید تا پخته شود خامی.” از نظر این حکیم پرآوازه، سفر مهمترین عامل رشد انسان است. رشد از جنبه اجتماعی، شناختی، عاطفی، اخلاقی و شخصیتی. در یک کلام، سفر انسانساز است.
همانطور که گفته شد، از دوران شکلگیری تمدنها در تاریخ جوامع بشری، سفر از شکل جمعی با کارکردهای اجتماعی و گروهی آن، به سمت خردتر حتی شکل کاملا انفرادی آن همراه با کارکردهای کاملا فردی، تحول پیدا کرده است. به طوری که در تاریخ چند صد سال پیش به این طرف شاهد شکلگیری و گسترش سفرهای کاملا انفرادی بودهایم. از سفرهایی که افراد به صورت فردی آغاز کرده و در طول سفر با گروههای مختلف و یا افراد دیگر همسفر میشدهاند تا برسد به سفرهایی که کاملا به شکل تنهایی صورت میگیرند.
این نوع سفرها علاوه بر کارکردهایی که پیشتر گفته شد یعنی دیگرآگاهی و جهانآگاهی، منجر به کارکرد سوم یعنی «خودشناسی و خودآگاهی» نیز میشوند. اگر سفرهای گروهی فرصت شناخت دیگران و یادگیری از آنها و همچنین فرصت شناخت طبیعت و جهان هستی را فراهم میآورد، تنهایی سفر کردن در شکلهای مختلف آن، به درجات متفاوت، شرایط را برای رفتن به دنیای درونی خویش و روبهرو شدن با آن فراهم میسازد. این نوع سفرها، مجالی پیش میآورد که انسان به جستجوی «خود» رفته و تلاش کند تا خویشتن خود را کشف نماید.
اگر در سفر به شکل گروهی آن، انسان در حال گفتوگو با دیگران است، تنهایی سفر کردن، شرایطی را فراهم میسازد که انسان با خودش به گفتوگو بپردازد. گفتوگویی که نتیجهی آن «خودیابی»، «خودشناسی» و فراتر از آن، رسیدن به «خودآگاهی» است. این نوع سفر هرچند ممکن است به قصد کشف برون انجام شود اما در اصل طریقی است برای کشف درون. به تعبیر عرفا، سیری است آفاقی که هدف و غایت اصلی آن، سیر انفسی است. به یک معنا، سفر تنهایی، در اصل شکلی از «خلوتگزینی عرفانی» و «سلوکی عارفانه» است (در معنای عام عرفان و نه مکتب و طریقتی خاص).
بدین ترتیب، سفر تنهایی از منظر فلسفی، کارکرد معرفتیاش معطوف به دنیای درون خویش و خودشناسی است. ضمن آنکه کارکرد روانشناختی آن به مراتب از کارکرد اجتماعی آن قویتر است. از این منظر، این شکل از سفر میتواند کارکردی درمانی نیز پیدا کرده و گونهای از «رواندرمانی» محسوب شود. موضوعی که البته پرداختن به آن نیاز به فرصت و مجال بیشتری دارد.
چرا مردان بیشتر از زنان احساس انزوا میکنند؟
بررسی کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» اثر «فئودور داستایفسکی»
بررسی سه مغالطهی حالگرایی و نسبیگرایی اخلاقی
مهمترین پروژه فکری فیرحی ناتمام ماند.
ما وارد تاریخ شدهایم و دیگر منتظر نمیمانیم که درباره ما بنویسند.