انصاف نیوز: از تورم شعر و تراکم شاعر، به خصوص از نوع مدیحه سرا و صلهگیرش، درتاریخ و فرهنگ ایران چندان خوشحال و خرسند نمیتوان و نباید بود، بالاخص از مباهات خشک و خالی به انبوه شعر و شاعر، و ادعای مهربانی و مهمان نوازی، غلیان احساس، عاطفه، عشق، هیجان، و فخرفروشی به مملکت گل و بلبل و باستانی و غیره. به عنوان یک علاقمند به فلسفه – که بی شعرناب زیستن نتوانم – دوست داشتم قدری فلسفه و علم و هنرهایی غیر از شعر و اندک شماری فیلسوف و منتقد و هنرمند و دانشمندهم وجود میداشت تا شاید تعادلی در روح فرهنگ به وجود میآمد. حتی ازبزرگانی مانند ابن سینا و سهروردی و صدرا که فیلسوف به شمارمی آیند اشعاری به جا مانده و رغبت و اشتیاق وافرآنان به عرفان برکسی پوشیده نیست. ازآنان تفسیرآیه وحدیث هم باقی مانده است.
اما، اهمیت نفوذ شعر و قوت شاعر را در یک موضوع نمیتوان انکار کرد و آن عبارت است از پیام رسانی به نسلها و عصرهای پسین و برانگیختن تخیل آنها و همعصر و همراه و همدرد کردنشان، یعنی توان گرد آوردن اندیشه و احساس حقیقی یک قوم یا ملت با کلمه و سخن ارجمند در زمانهای مختلف. شاعر راستین حلقۀ وصل نسلها و عصرها میتواند باشد. شعر اصیل و شاعر سخن پرداز و تیزبین روایت حیات یک دوره از تاریخ یک قوم یا ملت را میتواند به آیندگان چنان منتقل کند که گویی همین امروز رخ دادهاند. این چیزی نیست که تاریخ نگاری و واقعه نگاری وروزنامه نویسی بتواند از عهدهاش برآید زیرا نه عمق و اصالت شعر راستین را میتوانند داشته باشند و نه اثرگذاری بی واسطه و شدید روحی آن را.
ایجاد دگرگونی در جانها و وجدانها به واسطۀ شعر و شاعری آسانتر از هر صناعت و شیوۀ دیگری امکانپذیر است. شاعر میتواند رخدادهای دورانساز و نقطههای عطف را که قدرت غالب در زمانه در اختفایشان میکوشد و از اظهارشان ممانعت میکند، با زبان خاص خود و با استمداد از انواع صنایع ادبی و فنون لفظی به نسلهای آینده برساند. کلام اگر برخاسته از اندیشه و احساس ژرف، در قالب و محتوای سنجیده، دردمندانه و مسئولانه به بیان درآمده باشد چنان زنده و پرحرارت میماند که گویی همین امروزشکل گرفته است. چنانکه ممکن است شعری همین امروز سروده شده باشد اما مخاطبان اصلیاش را نیم قرن بعد بیابد، درزمانی که گوش سلطۀ بلامنازع روزگار سرایشاش دیگر کاملاً کر است و احتمالاً در خاک مدفون.
شاعر ممکن است خود قهرمان نباشد و حتی از سجایا و خصایص شخصیتهای نامکرر بهرهای هم نبرده باشد اما قهرمانان و شخصیتهای نامکرر میتوانند در شعرا زنده بمانند و به دست نسلها وعصرهای دیگر سپرده شوند و جاودانه گردند.
حدود سی سال پیش دو بیت شعر را حفظ کرده بودم که نمیدانم چرا هرگز فراموش نمیشد و به مناسبتهای مختلف به زبانام میآمد و برای خود میخواندم. نه شاعرش را میشناختم و نه انگیزه و ماجرا و مناسبت سرایش را. اما این دو بیت روح و روان و به تعبیری درستتر کل وجود یا اگزیستانس مرا درگیر کرده بود از بس که زنده و حاضر و نیرومند و شورآفرین بود.
بعدها به مناسبتی به یک شرافت مجسم و مجسمۀ شرافت برخوردم به اسم “باسکرویل”: معلم جوان آمریکایی – مسیحی در تبریز و از شهدای نهضت مشروطیت ایران. تازه فهمیدم که چرا آن دوبیت “بنیاد هستی مرا زیر و زبر” کرده بود. “سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی / ما را ز سر بریده میترسانی؟ / گر ما ز سر بریده میترسیدیم/ در محفل عاشقان نمیرقصیدیم”.
در این دو بیت نه نام این شخصیت بی نظیر، “باسکرویل”، آمده و نه جزئیات سوانح زندگی کوتاه این قهرمان فراملی و فراقومی و این اسطورۀ متعلق به تمام بشریت، اما شاعرش اعم از آن که سروش اصفهانی باشد یا هر شاعر ناشناختۀ دیگر، توانسته است حقیقت معنا و مصداق این اسطوره را در سخن نافذ و سحرانگیزش به انسانهای یک قرن بعد برساند. اهمیت شعر راستین را درهمین جا باید جست و دید. کاملاً ممکن است کسی دیگر از راه مطالعۀ تاریخ با زندگی و ماجرای غم انگیزو درعین حال رشک انگیز و شوق انگیز این شخصیت آشنا شده باشد اما من که با شعر به ساحت وجودی او پی برده بودم یگانگی و اسطورگیاش در چشمام دو چندان شده بود زیرا شعر آن توان را دارد که وقتی از یک کوه میگوید گویی از کوه مطلق گفته است، وقتی از زیبایی میگوید گویی از زیبایی مطلق گفته است و وقتی از بدی میگوید گویی از بد مطلق گفته است. راز جادویی برخی کلام شاعرانه و سر اعجاز بعض شعر را درهمین جا باید جست و دید.
نزدیکتر میآییم. زمان احمد شاملو. در زمان او فناوری جدید همه جا را فرا گرفته بود و ابزارها و وسیلهها و رسانههای ارتباط جمعی گسترش فزایندهای یافته بود اما باز من قهرمانانی را ابتدا از طریق شعر شاملو شناختهام، کسانی را که “در برابر تندر میایستند/ خانه را روشن میکنند/ و میمیرند”. اگر شعر شاملو نبود شناخت من ازانسانهای بزرگی که برای روشنایی، شرافت، عدالت، انسانیت و آزادی مبارزه کردهاند و هستیشان را عاشقانه فدا کردهاند، بسیار مبهم و ناقص میبود. نخست در شعر شاملو بود که تصویر تقی ارانی و مرتضی کیوان، وارطان سالاخانیان و دیگر “شیر آهنکوه مردان”، به تعبیر خود شاملو، را دیدم و سپس به سراغ مطالعۀ حوادث زندگی و سیرتکوین اندیشهها و باورهایشان رفتم.
پس اگر شاعر نبود نه از “سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی” خبری بود و نه از عموهای فرزند شاعر، و نه از “کاشفان چشمه/ کاشفان فروتن شوکران/جویندگان شادی / درمجری آتشفشانها/ شعبده بازان لبخند/ در شبکلاه درد/با جاپایی ژرف ترازشادی/ در گذرگاه پرندگان”، و نه به طریق اولی از آرمانهای والایی که در جهان وجامعۀ کنونی ما روز به روز رنگ میبازند. جهان انسانیِ بی افق و بی آرمان جهان خوبی نیست و شاعر آرمان و افق را زودتر از دیگران میبیند و بهتراز دیگران درکلام شاعرانهاش حفظ میکند. جهان انسانیِ بی افق و بی آرمان جهانی ایستا و مستمند و نیازمند است.
امروزه لیبرالیسمِ ایرانی و البته “ایرانشهری” که مانند دیگر چیزهای ایرانی و “ایرانشهری” کاریکاتوری بیش نیست، از حیات واقع بوده، تاریخمندی و زمانمندی ایرانیان دردوره های اخیر چنان جاهلانه یا مغرضانه حرف می زند که گویی جز بهروزی و نیکبختی و شادکامی نبوده وگویی صرفاً آرمانخواهان بودهاند که همه چیز را خراب کردهاند!
هیچ اکنونی نباید ما را از دیدن گذشته و نگریستن به آینده بازدارد. اگر در اکنونی سیاهی کم نشده است هرگز دلیل بر این نیست که گذشته را نور و سرور فراگرفته بود و تنها شاعر سیاه نمایی کرده است. شاعر سیاه نمایی نمیکند اما رنگ سیاهیها در شعر او غلیظتر میشود و از این رو برانگیزانندهتر و اثرگذارندهتر. چه بسا صدای شاعری امروز شنیده نشود اما نیم قرن، یک قرن و حتی چند قرن بعد بتوان درشعرا و وضع روزگارش را بهتر و شفافتر از روایت مورخ و گزارش روزنامه نگار دید و شناخت. “نغمهام از زخمه بی پرواستم/ من نوای شاعر فرداستم”.
گفتوگو با البرز حیدرپور
یادی از فردریک جیمسون
شعری از برندهی نوبل ادبیات
اکهارت، مانند مولوی و عینالقضات در فرهنگ ما و بسیاری از عارفان در فرهنگهای دیگر، معتقد است که اخلاقی زیستن یعنی فراموشی خود و تنها اندیشیدن به دیگران.
نگاهی به کتاب «۲۰۶۵ تناقض در انتخاب»