وقتی قرار میشود از بهترین کتابهایی که خواندهام در یک بازهی زمانی اسم ببرم، میشوم دخترکی دبستانی که نمیداند بگوید کدام دوستش بهتر از آن دیگری است و روزها را توی ذهنش مرور میکند. البته که این روزها متاسفانه به دلیل شتابزدگی نویسندگان و مترجمان در انتشار کارهایشان در سنین پایین؛ کتابهایی هم میخوانم که نخواهم نام ببرم و حتی نتوانم تا پایان کتاب را بخوانم. سنت انتشار کتاب هم مثل بسیاری از موارد زندگی دچار تغییراتی شده که بعضی از آنها مطلوب نیست.
در میان کتابهایی که خواندهام چند کتاب خیلی در ذهنم ماندهاند و اگر فرصتی پیش آید به دوستان معرفی میکنم و چه فرصت مغتنمی است نوشتن از آنها.
کتاب گورستان کتابهای فراموش شده را سال گذشته خواندم و اگر عمر مجال دهد دوست دارم که یکبار دیگر آن را بخوانم. پیش از آن از این نویسندهی بزرگ چیزی نخوانده بودم. ثافون استاد چیدن قصهها به دنبال هم است. استاد ساخت شخصیتها و فضاهای عجیب. استاد در هم تنیدن ماجراها. استاد آنکه بیخوابت کند و تو هی دنبال کلماتش بدوی تا برسی به جایی که ببینی گدایی که به کتابفروشی پناهنده شدی فیلسوفی است که تو عاشقش شدهای. با این کتاب عاشق کارلوس ثافون شدم و چقدر از مرگش متاسفم. او نویسندهی بینظیری است. لازم میدانم از ترجمهی فوقالعادهی علی صنعوی هم تشکر کنم. بیتردید مترجمان دین بزرگی به گردن علاقهمندان کتاب دارند. تنها مشکل کتاب آن است که پنج جلد است و با توجه به سیر صعودی قیمتها کمی گران است.
کتاب کیت مرگ کتاب دیگری است که در سال گذشته خیلی ذهنم را درگیر کرد. راستش پنجاه صفحهی اول کمی سختخوان است، اما بعد از آن چنان درگیر قلاب خانم سانتاگ میشوی که سؤال کتاب چالش عجیبی در ذهنت ایجاد میکند. دیدی شحصیت داستان وادارت میکند به همهٔ پدیدهها شک کنی و تلاش کنی برای هستی معنای تازهای پیدا کنی. نوع روایت سوزان سانتاگ برایم تازه و عجیب بود. انگار که او برای گفتن حرفهایش هیچ قید و بندی ندارد (منظورم مواردی محتوایی نیست، بلکه نوع ساختار را مد نظر دارم) استفادهٔ خوب از کهنالگوی سفر قهرمان داستان با نگاهی فلسفی نویسنده چنان درهم تنیده شده است که خواننده را تا مدتها مبهوت میکند. سانتاگ در داستانی که درجهانی کافکایی و وهمناک میگذرد از شخصیت دیدی که انسانی معقول و منطقی است به شخصیتی میرسد که نمیتواند واقعیت را دریابد. گویی رمان میان فلسفه و رؤیا پیش میرود. جهانی مدرن و وحشتناک و شگفتانگیز که فقط میتواند کار نویسندهای چون سانتاگ باشد. ترجمهٔ خوب شیوا مقانلو خواندن رمان را دلنشینتر کرده است به خصوص موخرهٔ خوب مترجم برای فهم بهتر رمان کمک موثری است.
در میان کتابهایی که خواندهام و ذهنم را مشغول کردهاند، باید از دو رمان ایرانی هم بگویم که البته هر دو در سالهای پیش منتشر شدهاند:
کتاب قوها انعکاس فیلها اثر پیام ناصر یکی از کارهای ماندگار ایرانی است. نویسنده در سه فصل تعادل، خیال، سقوط؛ داستانی میسازد که مخاطب را به نگاهی دوباره به هستی و جهانی که در آن زندگی میکند، وامیدارد. شخصیتهای داستان همه عجیب و غیر معمولاند که به آدمی دنیایی از نبوغ و دیوانگی نشان میدهند. دنیایی که حکایت این روزهای ماست.
کتاب خیالباز نوشتهی احمد حسنزاده رمان دیگری است که در ذهنم جای خود را دارد. حسنزاده با استفاده از فردی که سلامت عقلی کمی دارد و شخصیتبخشی به اجسامی که مورد علاقه اوست دست به خلق جهانی شگفتآور میزند. جهانی که در آن بهسادگی زیرپای انسان مطمئن از جایگاه خویش خالی میشود. جهانی که حتی برای کوچکترین مسائل آدمی جوابی قطعی ندارد. نگاهی عمیق به کشوری که مردمانش علیرغم شرایط خوب طبیعی در فقری به سر میبرند که شاید تصورش برای مردمی که در شهر زندگی میکنند ممکن نباشد. مردمی که در کنار چاههای نفت دود میخورند، درد میبرند و پناهشان چوب سیگار یادگاری پدر است. پدری که نیست.
من هنوز همان کودک روزهای دورم. دلم میخواست از بقیهی کتابهایی هم که در سال ۱۴۰۲ خواندهام حرف بزنم؛ معلوم است که نمیشود. سپاسگزارم که فرصت نوشتن از کتابها را به من دادید.
زامبیها چگونه وارد دنیای ما شدند؟
به مناسبت زادروز بیژن جلالی
او در آینه خودخندی شخصیتهای دایی جان ناپلئون خودش را میبیند و در حقیقت به خود وجودیاش میخندد.
مگر میشود فرهنگ این کشور را تنها با دو سطر اینجا در «فیسبوک» و سه سطر آنجا در توییتر و تلگرام ارتقا داد؟
شوروی آدامس را سرگرمی کاپیتالیستی تلقی میکرد.