img
img
img
img
img

آیا جادو نجاتمان می‌دهد؟

فاطمه آل‌آقا

آوانگارد: کتاب آئورا نوشتهٔ کارلوس فوئنتس و یکی از مشهورترین آثار این نویسنده است و قدرت قلم او را به همگان نشان می‌دهد. وی در طول داستان جذابش، مخاطبان را با خود همراه می‌کند و ذهن آنان را تا مدت‌ها به بازی می‌گیرد. داستان این کتاب به‌نحوی است که حتی بعد از پایان اثر در خاطر خوانندگان باقی می‌ماند. فوئنتس از سبک رئالیسم جادویی برای روایت داستانش بهره برده است و کوشیده با پرداختی قوی، خاص و اثرگذار، قصه‌ای خارق‌العاده را در اختیار دوست‌دارانش قرار دهد.

«همان شب آن کاغذهای زردرنگ را که با جوهری خردلی‌رنگ نوشته شده می‌خوانی. بر برخی‌شان سوراخ‌هایی است برجامانده از جرقه سیگاری افتاده از سر بی‌دقتی، برخی دیگر آغشته به لکه‌هایی برجامانده از مگس‌ها. زبان فرانسهٔ ژنرال یورنته درخور ستایش‌های همسرش نیست. با خود می‌گویی می‌توانی تا حد زیادی سبک او را اصلاح کنی و روایت‌های پریشان از رویدادهای گذشته را انسجام بخشی: کودکی او در مزرعه‌ای در اواخاکا، تحصیلات نظامی‌اش در فرانسه، دوستی‌اش با دوک دو مورنی و نزدیکان ناپلئون سوم، بازگشتش به مکزیک در شمار فرماندهان ماکسیمیلین، جشن‌ها و ضیافت‌های سلطنتی، نبردها، شکست سال ۱۸۶۷، تبعید به فرانسه. در این‌ها چیزی نیست که پیش از این گفته نشده باشد. لباست را که درمی‌آری به تصورات نادرست پیرزن و ارزشی که بر این خاطرات می‌نهد فکر می‌کنی. لبخند بر لب به بستر می‌روی و به چهارهزار پسو می‌اندیشی. خوابی آرام داری تا آن‌که سیلان نور در ساعت شش صبح بیدارت می‌کند. این سقف شیشه‌ای پرده‌ای ندارد. سر به زیر بالشت می‌کنی و می‌کوشی باز به خواب روی. ده دقیقه بعد منصرف می‌شوی، برمی‌خیزی و به حمام می‌روی و در آن‌جا لوازم خود را می‌بینی که مرتب بر میزی چیده شده و لباس‌های معدودت در گنجه آویخته است. تراشیدن ریشت را تازه تمام کرده‌ای که جیغ‌های دردناک و نومیدواری سکوت صبحگاهی را می‌شکند. می‌خواهی بدانی این صدا از کجا می‌آید: در راهرو را باز می‌کنی اما از آن‌جا چیزی شنیده نمی‌شود، این جیغ‌ها از بالا می‌آید، از سقف شیشه‌ای. روی صندلی می‌روی، از صندلی روی میز، پایت را که بر قفسه کتاب بگذاری به سقف می‌رسی. یکی از پنجره‌ها را باز می‌کنی و خود را بالا می‌کشی تا به حیاط کناری نگاه کنی، چهارگوشه‌ای با درختان سرخدار و خاربوته‌ها که در آن، پنج، شش، هفت گربه_ نمی‌توانی بشماری‌شان، نمی‌توانی بیش از دمی خود را بالا نگاه داری_ پیچیده درهم در شعله‌های آتش پیچ و تاب می‌خورند.»[۱]

همهٔ ما در زندگی خود آرزوهای مختلفی داریم و باید برای رسیدن به آن‌ها تلاش کنیم. بعضی‌اوقات این کوشش‌ها به نتیجه می‌رسند و گاهی با وجود تمام تلاش‌ها رویاهایمان به واقعیت تبدیل نمی‌شوند. نرسیدن به آرزوها یکی از عواملی است که حس ناکامی را در افراد زنده می‌کند و این سرخوردگی‌ها کم‌کم به عقده‌های پررنگ روحی و روانی تبدیل می‌شوند. همهٔ ما باید بتوانیم احوالات درونی خود را در مواجهه با حس تلخ ناکامی مدیریت نماییم و به دنبال راهکارهایی اساسی برای حل این‌گونه مسائل باشیم. بعضی افراد در این شرایط به سراغ خلق رویاهای جدید می‌روند. برخی دیگر در جهت رسیدن به آرزوهای قدیمی خود گام برمی‌دارند و برخی برای عملی کردن رویاهایشان راه‌های عجیب و غریبی را امتحان می‌کنند. فوئنتس در کتاب خود از آرزوهای محقق نشده و نوع مواجههٔ افراد گوناگون با این آرزوها صحبت می‌کند.

با کارلوس فوئنتس بیشتر آشنا شویم

کارلوس فوئنتس در ۱۱ نوامبر سال ۱۹۲۸ در پاناماسیتی چشم به جهان گشود. پدر وی یکی از مشهورترین دیپلمات‌های مکزیک بود و کارلوس به علت شغل پدر، شانس زندگی کردن در شهرهای مختلف دنیا را پیدا کرد. او در سال ۱۹۳۶ به همراه خانواده به واشنگتن رفت و تا مدت‌ها در آن‌جا زندگی کرد و تسلط کاملی بر زبان انگلیسی پیدا نمود. وی در شانزده سالگی بار دیگر به کشور خود مکزیک برگشت و به دانشگاه ملی مکزیک قدم گذاشت و در رشتهٔ حقوق شروع به تحصیل کرد. کارلوس به ادبیات بسیار علاقه داشت. او از جوانی داستان‌های مختلف می‌نوشت و آن‌ها را در اختیار مخاطبانش قرار می‌داد.

وی بعد از پایان تحصیلاتش، تصمیم گرفت راه پدر را ادامه دهد و به حوزهٔ سیاست وارد شود. او برای اولین بار به‌عنوان سفیر مکزیک در لندن شروع به فعالیت کرد و بعد از آن در کشورهای دیگری مانند فرانسه، ایتالیا، هلند و پرتغال به کار خود ادامه داد؛ اما کمی بعد از این کار استعفا داد و برای همیشه از سیاست کناره‌گیری نمود. او در مقطعی استاد دانشگاه بوده است و تجربهٔ تدریس در دانشگاه‌های معتبری مانند پرینستون، کمبریج، هاروارد، پنسیلوانیا و… را دارد.

جایی که هوا صاف است، پوست انداختن، خویشاوندان دور، درخت پرتقال، آئورا و…  چند نمونه از آثار بی‌نظیر این نویسندهٔ خلاق هستند. فوئنتس در بیشتر آثار خود نسبت به تاریخ کشورش بی‌توجه نیست و به مسائل و دیدگاه‌های مختلف سیاسی می‌پردازد. او همچنین از اسطوره‌ها برای جذابیت آثارش بهره برده است.

کارلوس فوئنتس کتاب آئورا را در سال ۱۹۶۲ نوشت. این اثر به زبان‌های مختلف دنیا مانند انگلیسی، فرانسوی، فارسی و… ترجمه شده است. آئورا در سال ۱۳۸۶ به همت نشر نی و با ترجمهٔ خوب و گویای عبدالله کوثری منتشر شد.

 او یکی از نویسندگان مطرح آمریکای لاتین بوده و با استفاده از سبک جدید خود در روایت داستان‌ها، به ادبیات معاصر مکزیک روح تازه‌ای دمیده است. وی درنهایت در ۱۵ می ۲۰۱۲ از دنیا رفت.

نگاهی گذرا به داستان آئورا

داستان کتاب آئورا از دل یک کافه شروع می‌شود. مرد جوانی به نام فیلیپ مونترو در کافه نشسته و قهوه‌ای تلخ می‌نوشد. او در همین حال روزنامه می‌خواند که ناگهان یک آگهی نظرش را به خود جلب می‌کند. یک پیرزن به دنبال ویراستاری ماهر می‌گردد تا خاطرات شوهر مرحومش را بخواند و بعد به بازنویسی و ویراستاری نوشته‌های او بپردازد. وی برای این کار مبلغ خیلی‌زیادی را به عنوان دستمزد پیشنهاد داده است؛ اما ویراستار باید دو شرط اساسی را بپذیرد. اول این‌که وایراستار کتاب، تا تمام شدن اثر اجازهٔ خروج از منزل پیرزن را ندارد و باید در همان خانه به کار خود مشغول شود و شرط دوم این است که به زبان فرانسوی مسلط باشد. فیلیپ تصمیم می‌گیرد ویراستاری کتاب را برعهده بگیرد و برای پرسیدن شرایط کاری به خانهٔ پیرزن می‌رود. او در آن‌جا با پیرزنی فرتوت و بیمار مواجه می‌شود که همراه با برادرزادهٔ زیبایش، آئورا، در خانه‌ای عجیب زندگی می‌کنند. خانه‌ای تاریک در محله‌ای قدیمی که به‌شدت مرموز است.

«دراز کشیده بر تخت دو سیگار دود می‌کنی، پس برمی‌خیزی، کت می‌پوشی و مویت را شانه می‌زنی. در را باز می‌کنی و می‌کوشی راهی را که از پی پیموده‌ای، به یاد آری. می‌خواهی در را باز بگذاری تا نور لامپ‌ها راهنمایت باشد، اما این نشدنی است؛ زیرا در با فشار فنرها پشت سرت بسته می‌شود. می‌توانستی با این در بازی کنی، گاه به جلو، گاه به عقب برانی‌اش. این کار را نمی‌کنی. این خانه همواره در تاریکی خواهد ماند و تو باید با دست سودن راه و چاه آن را بیابی و باز بیابی. کورمال‌کورمال به دست‌هایی به تمامی گشاده راه خود را از کنار دیوار می‌یابی، و به تصادف کلید برق را می‌زنی. می‌ایستی و در میانه روشن آن تالار دراز خالی پلک برهم می‌زنی. در انتهای آن، نرده‌ها و پلکان مارپیچ را می‌بینی. پایین که می‌روی پله‌ها را می‌شماری: کاری دیگر که در خانه خانم یورنته باید به آن خو کنی. چشمان سرخگون خرگوش را می‌بینی که پشت به تو می‌کند و جست‌زنان دور می‌شود، پله‌ای به عقب برمی‌گردی. فرصت آن نداری که در راهرو پایین درنگ کنی، چرا که آئورا شمعدان به‌دست کنار در نیمه‌باز با شیشه‌های رنگین به انتظارت ایستاده.»[۲]

فیلیپ تمام شرایط را می‌پذیرد و استخدام می‌شود. او در خانهٔ قدیمی ساکن شده و روزانه یکی از دفترهای خاطرات شوهر پیرزن را می‌خواند و با گذشتهٔ این خانواده بیشتر آشنا می‌شود. روزها می‌گذرد و فیلیپ عاشق و دلباختهٔ آئورا می‌شود. او احساس می‌کند پیرزن همواره در حال سوءاستفاده از مهربانی این دختر زیبا است و او را به اجبار نزد خود زندانی کرده است. فیلیپ آرزو دارد بعد از اتمام کتاب، آئورا را با خود ببرد و او را از شر زندگی با عمهٔ پیرش نجات دهد تا طعم آزادی و نشاط را بچشد؛ اما از آرزوها، برنامه‌ها و نقشه‌های پیرزن خبر ندارد. تمام پیش‌بینی‌های فیلیپ اشتباه از آب درمی‌آیند و او گرفتار شرایطی عجیب و غریب می‌شود. کتاب آئورا داستان این شرایط پیچیده و استثنایی است.

سبک کلی کتاب آئورا

کتاب آئورا سه بخش اصلی دارد. مخاطبان در بخش اول با داستان کم‌حجم و پیچیدهٔ فوئنتس مواجه می‌شوند. در بخش دوم کتاب نویسنده دربارهٔ چگونگی نگارش این اثر صحبت کرده است. او در این قسمت از اهمیت مسائل مختلفی مانند توجه به صداهای اطراف، خواندن کتاب‌های گوناگون، حضور در مکان‌های عمومی مانند کافه‌ها، اهمیت به افسانه‌ها و قصه‌های قدیمی و… سخن می‌گوید. بخش دوم این کتاب راهنمای بسیار خوبی برای افرادی است که به نوشتن داستان علاقه‌مند بوده و همواره در پی یافتن ایده هستند. خوانندگان در سومین قسمت کتاب آئورا با گاه‌شماری از زندگی فوئنتس روبه‌رو می‌شوند و با این نویسنده آشنایی پیدا می‌کنند.

کارلوس فوئنتس برای نوشتن کتاب خود از سبک رئالیسم جادویی استفاده کرده است. در این اثر رگه‌هایی از سورئالیسم هم دیده می‌شود. رمان آئورا از جمله کتاب‌هایی است که راوی دوم شخص دارد. استفاده از این راوی باعث شده خوانندگان کتاب خودشان را یکی از شخصیت‌های اصلی داستان تصور کنند و با قصه بیشتر همراه شوند. فوئنتس در کتاب خود چهار شخصیت اصلی و عجیب خلق کرده است. شخصیت‌هایی چندبعدی و خارق‌العاده که آن‌ها را کم‌کم در طول داستان به مخاطبان معرفی می‌نماید. نویسنده موفق شده با قدرت جادویی قلمش و استفاده از عنصر تعلیق خواننده را تا انتهای داستان با خود همراه کند. او از نظریات روان‌شناسی و دیدگاه‌های اسطوره‌شناسی در طول رمان جذابش بهره برده و با نشان دادن احساسات گوناگون مانند خشم، عشق، ترس، سرخوردگی و… قصه‌ای پر رمز و راز را برای مخاطبان به تصویر می‌کشد. فضاسازی فوئنتس در این رمان درخشان است. او برای ساخت موقعیت‌هایی قابل‌باور و واقعی از جزئیات فراوانی استفاده می‌کند و تصاویر بی‌نظیری ارائه می‌دهد. نثر کتاب به‌شدت زیبا و شاعرانه است و این مسئله باعث شده مخاطبان برای خواندن کتاب به تمرکز و دقت زیادی نیاز داشته باشند.

اگر به ادبیات آمریکای لاتین علاقه‌مند هستید و از مطالعهٔ داستان‌هایی که به سبک رئالیسم جادویی نوشته شده‌اند لذت می‌برید، خواندن این رمان دلنشین و رازآلود و پرالتهاب را از دست ندهید.


[۱]- (فوئنتس، ۱۳۹۴: ۲۸ و ۲۹)

[۲]- (فوئنتس، ۱۳۹۴: ۱۸ و ۱۹)

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  داستانی درباره‌ی سیاهی جنگ

ورشو چندی پیش داستان بی‌فضیلتی جنگ است و آسیب‌هایی که گاه تا نسل‌های آتی درمانی ندارد.

  اختلالات و آسیب‌های پیشِ روی این روزهای زنان

معرفی کتاب «زندگی زیر سقف دودی با لب خاموش!»

  تهوع، توتم و تابو

مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»

  یک فانتزی بسیار تاریک

معرفی رمان «کتاب‌خواران»

  آن‌ها می‌روند یا آن‌ها را می‌برند؟

نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشته‌ی آلکساندر گرین