کتابچی: بعد از مدت طولانی فاصله با کتاب خواندن به دلایل شخصی بالاخره فرصتی پیدا کردم تا دوباره سیر مطالعاتی خودم را از سر بگیرم و با وجود اینکه در یک سال گذشته به صورت مداوم در حال مطالعهی مقالات و مطالب سیاسی و تاریخی بودم، اما این بار به صورت خیلی اتفاقی و از سر یک توفیق اجباری شروع به خواندن یک رمان کوتاه از ایتالو کالوینو کردم. اگر با کالوینو و قلماش آشنا باشید خوب میدانید که ظرافتهای فلسفی و روانشناختی زیادی در آثار غالباً طنز محورش وجود دارد که اجازه نمیدهد به راحتی از روی نوشتههایش گذر کرد. این کتاب کوتاه و کم حجم هم از این قاعده مستثنی نیست. قصد بررسی کتاب را در مجلهی کتابچی نداشتم، اما بعد از اینکه داستان را به سرانجام رساندم. تفکر و حسی در من ایجاد شد و من را مجبور به نگرش جدیتری نسبت به مفهوم خیر و شر کرد. برای اینکه بهتر و کاملتر بتوانیم به بررسی این کتاب بپردازیم ترجیح میدهم ابتدا به صورت خلاصه کتاب را معرفی کنم و اگر اطلاعاتی از نویسندهی کتاب یعنی ایتالو کالوینو ندارید با ایشان بیشتر آشنا شوید.
برای اینکه ایتالو کالوینو (۱۹۲۳-۱۹۸۵) را بیشتر بشناسیم بهتر است که به فعالیتها و نوشتههایی که طی سالهای حیاتش داشته نگاه دقیقتری بیاندازیم. زمانی که کالوینو وارد دانشگاه میشود همزمان با دوران بنیتو موسولینی و جنگ جهانی دوم بوده؛ زمانی که خیلی از هم نسلهای کالوینو محکوم به طرفداری از یک جناح سیاسی بودند. فاشیستهای افراطی و یا متفقینی که در برابر آنها صف کشیدند. ایتالو کالوینو هم در آن زمان تصمیم میگیرد که در جنبش مقاومت عضو شود و با حکومت فاشیستی ایتالیا مبارزه کند. این مبارزه از همان ابتدا و بنا به استعدادش با قلم شروع شد و بعد از جنگ و فروپاشی حزب فاشیست هم با ورودش به حزب کمونیست ادامه پیدا کرد. کالوینو به خاطر دشمنی که با راست گرایی افراطی داشت تمایل زیادی به نگرش کمونیست پیدا کرد و حد فاصل سالهای ۱۹۴۶-۱۹۵۷ عضو حزب کمونیست بود. در همین زمان هم بود که اولین رمانش با نام کوره راه لانهی عنکبوتها (The Path to the Nest of Spiders)عرضه کرد. نوشتههای کالوینو در ابتدا درون مایهای رئالیستی داشتند و بیشتر یا تجربیاتی از دوران عضویتاش در گروه مقاومت بود و یا مطالب و مقالاتی سیاسی که در نشریههای کمونیستی به چاپ میرسید.
اما در ادامه تغییری در روند نوشتههای کالوینو ایجاد شد که امروزه ما بیشتر به این نوشتهها او را به خاطر میآوریم. سبک نوشتاری ایتالو از ابتدای دههی ۵۰ میلادی سمت و سویی فانتزی با المانهای پست مدرن پیدا کرد و در سال ۱۹۵۲ کتاب ویکنت دو نیم شده (The Cloven Viscount) از سهگانهی معروفش به نام نیاکان ما به چاپ رسید. در ادامه کتاب مورچهی آرژانتینی و افسانههای ایتالیایی را منتشر کرد و سپس جلد دوم سهگانهی نیاکان ما یعنی بارون درخت نشین (The Baron in the Trees) را در سال ۱۹۵۷ و دو سال بعد یعنی در سال ۱۹۵۹ آخرین قسمت از سهگانهاش را با نام شوالیهی ناموجود (The nonexistant Knight) عرضه کرد. از آثار محبوب و پرطرفدار دیگر کالوینو که بعد از این ۳ کتاب به چاپ رسیدند هم میتوان به کتابهای «چرا باید کلاسیکها را خواند؟» «شهرهای ناپیدا» «شوخیهای کیهانی» و «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» اشاره کرد. نگاه امروز من در این مطلب به کتاب اول از سهگانهی نیاکان ما یعنی «ویکنت دونیم شده» است.
ابتدای داستان ویکنت دونیم شده به مصائب و پلیدیهای جنگ اشاره دارد. جنگی میان ترکهای عثمانی و کشورهای اروپایی درگرفته و شوالیهای بزرگمرتبه به نام ویکنت مداردو دیترالبا برای کسب افتخار و احترام همراه مهترش پای به این جنگ گذاشته است. کالوینو از ابتدا تا انتهای این جنگ را آنقدر مشمئزکننده و زشت تصویر کرده که ناخودآگاه هنگام خواندن قسمتهای ابتدایی داستان انزجاری شدید از مفهوم جنگ با خوانندهی داستان همراه میشود. صحنههایی از جنازههای رها شده در میان باتلاقها و مهمانی کرکسها بر فراز دریایی از جنازههای فاسد شده؛ نگاهی به اردوگاههای ارتش و نحوهی زیست سربازان در میانهی جنگ در این اردوگاهها و…
اما این جنگ به چه شکل در کتاب پایان مییابد؟
این شوالیهی مغرور و پرادعای داستان در میانهی میدان نبرد توسط یک توپ جنگی عثمانی از وسط به دونیم تقسیم میشود. در ادامهی داستان عنصر سورئال داستان شروع به کار میکند و میبینیم که نیمهی چپ مداردو دیترالبا به طرز حیرتانگیزی جان سالم به در برده و مانند سیبی که از وسط نصف شده باشد دقیقاً نیمی از بدنش را از دست داده و پزشکان با تمام تلاشی که به خرج دادهاند توانستند ویکنت داستان ما را زنده نگه دارند. این ویکنت شقه شده که فقط نیمهی چپ بدنش باقی مانده بعد از درمان و با همان وضعیت باندپیچی شده به منطقهی آبا و اجدادی خود یعنی ترالبا برمیگردد تا دوباره بر مسند حکمرانی منطقهاش بنشیند. این بازگشت در واقع شروع داستان اصلی ویکنت دونیم شده است و از اینجاست که صحبت من از مقدمهی کلی که به نحوی پیش درآمد داستان است به پایان رسیده و بنمایهی اصلی کتاب شروع میشود. داستان با روایت خواهرزادهی ویکنت مداردو دی ترالبا ادامه پیدا میکند. زمانی که خبر بازگشت کنت از جنگ فریاد زده میشود و همه دوان دوان به استقبال او می روند. روایت این پسر بچه روایتیست سرشار از نگاه معصوم کودکانه؛ تمامی احساساتی که از زبان او بازگو میشوند همه رنگ تازگی و کشف بودن میدهند. انگار که واقعاً کودکی دارد دنیا را رفته رفته کشف و تجربه میکند. نگاه این کودک در تک تک زوایای روایت کالوینو از داستان جریان دارد و انگاری به دنیا و مراوداتش به نحوی زیرکانه و از دید یک کودک بیطرف نگاه میکند. نگاهی که در انتهای داستان حرف زیادی در مورد آن خواهم داشت.
این ویکنت مغرور ما از قضا بسیار شرور هم هست و به طرز عجیبی میل به نیمه کردن هر چیز که بر سر راهش قرار دارد او را به یک مجنون تمام عیار تبدیل کرده است. گلها، برگها، میوهها، پروانهها و هر چیزی که ویکنت از کنار آن گذر کرده به شکل دقیقی مانند خودش از میان به دو نیم شده است. مداردو به قدری شرارت به خرج میدهد که تمام اهالی ساکن ترالبا از هر قشری با ترس حضور او که در هیبت سواری سیاهپوش سر زده به روستاهای مختلف سر میزند. همیشه چشم به راه بلایی ناشناخته هستند. از این ویکنت شقه شده هر چیزی بر میآید. انگاری که شرارت تمام در وجود او نهادینه شده و چیزی جز شرارت نمیبیند و درک نمیکند. حتی عشق او به دختری روستایی هم به تمامی نشانهی شرارت درونی اوست. روزی خانههای روستایی را آتش میزند. روزی دامهایشان را سلاخی میکند. روز دیگر انبار غلاتی را پر از موش میکند و هر کاری میکند و از هر جایی که میگذرد رد پایی از شر پشت خودش بر جای میگذارد. اما در این میان پسربچهی راوی داستان ما روایتی از متفاوت از شر داییاش دارد. برخلاف روستاییان سخت کوش پروتستان که نگرشششان به شر بودن این ویکنت دو نیم شده، این پسربچهی راوی داستان ما حسی کاملاً خنثی به اینگونه رفتارهای ویکنت دو نیم شده دارد. یکی دیگر از نکات مهم داستان کتاب در رابطه با پزشکی فراری است که گذارش به این منطقه افتاده و تصمیم گرفته برای فرار از مشکللات و مصائبی که گرفتار آنها بوده به این سرزمین پناه ببرد که هر کسی او را نمیشناسد و هم اینکه به عنوان یک پزشک برای او که گویی مقدار زیادی جنون هم در کولهبارش به همراه آورده احترام قائلاند؛ زیبایی داستان از آنجایی به چشم خواننده میآید که آن پسرک معصوم و از همه جا بیخبر دستیار این پزشک مجنون میشود. ترکیبی استثنایی و ایدهآل برای ایتالو کالوینو تا داستانش را به طور کامل در حضور این دو شخصیت بپردازد و نتیجه و کارکردی که انتظار دارد را از نوشتهاش دریافت کند.
حالا داستان وارد پیچ اصلی خود میشود. گفتیم که مداردو دی ترالبا با شرارتهایی که رقم میزد همهی اهالی منطقه را از دست ویکنت عاصی کرده بود. با این وجود یک جای کار میلنگید. انگاری که اهالی ترالبا جدیداً رفتار متفاوت و عجیبی را از ویکنت دو نیم شده میدیدند و باور نمیکردند که این همان مداردو دیترالبای ظالم و بیدادگر است. کسی که تا دیروز مزارع دهقانان زحمتکش را به آتش میکشید و دام و طیور مردم نگون بخت را از وسط به دو نیم میکرد امروز که به آنها سر میزند پای درد و دلهایشان مینشیند، در مرمت خرابیهایی که انگار خودش به بار آورده دست یاری به مردم میدهد و از هیچ تلاشی برای کمک به بیماران و نیازمندان دریغ نمیکند. همه در تعجب تمام روی دیگری از آن ویکنت ظالم را مشاهده میکنند. اما دقیقاً کجای کار میلنگد که ویکنت مداردو دیترالبا اینگونه متفاوت از گذشته عمل میکند؟ پسربچهی راوی داستان زمانی که این اتفاق عجیب را روایت میکند متوجه میشویم که انگاری این ویکنت خوش اخلاق همیشه هم خوش اخلاق نیست و گاه گداری دوباره به همان شر مطلقی که از او سراغ داشتهایم برمیگردد؛ و درست در همین جای داستان است که عشق مداردو دی ترالبای درستکار به همان دختر دهقان که در گدشته راجع به او صحبت کردیم گره از ماجرا باز میکند. این شخص درستکاری که این روزها در منطقهی ترالبا در میان مردم میآید و به آنها کمک میکند در واقع همان نیمهی گمشدهی ویکنت دونیم شده در جنگ با ترکها است. نیمهی راست بدن مداردو بعد از اینکه به سختی جان سالم به در برده و دوباره سرپا شده است خودش را با هر مشقتی به ترالبا رسانده است. در این میان رقابتی عشقی میان این دو نیمهی ویکنت در مورد آن دختر دهقان شکل میگیرد و هر چقدر که این دو در مقابل هم قرار میگیرند انگاری که برای مصالحه هیچ راهی از پیش نمیبرند و به قول معروف آبشان توی یک جوی نمیرود.
همان طور که در ابتدای مطلب در مورد ایتالو کالوینو و گرایشهایش صحبت کردم و با هم متوجه این شدیم که نگرش او در آن سالهای منحوس جنگ جهانی و پس از آن چگونه بود، میتوان در همین سهگانهی معروف و مشهور او هم اثرات این اتفاقات تلخ را در داستان به وضوح مشاهده کرد. داستان با یک جنگ کثیف و مهوع شروع میشود و کالوینو تلاش بسیاری دارد تا در همان چند صفحهی ابتدایی داستان چهرهی زشت و کثیف جنگ را برای مخاطب به تصویر در بیاورد. وقتی که کمی موشکافانهتر هم به بن مایهی اصلی داستان نگاه میکنیم، متوجه این امر میشویم که انگار داستان سورئال کالوینو آنقدر هم بی حساب و کتاب و صرفاً برای سرگرمی به تحریر در نیامده است. اینکه شخصیت اصلی داستان یعنی داردو دی ترالبا در جنگ به دونیم تقسیم میشود انگار یک نماد سازی قوی از نگرش سیاسی و اقتصادی چپگرا و راستگرا را به تصویر میکشد. ویکنت دونیم شده در واقع یک داستان روزمره برای مخاطب تعریف میکند که انگاری کشمکش جناحی چپ و راست را در زندگی روزمره به تصویر میکشد. و دقیقاً این نگاه رادیکال از دو سمت این طیف را به نقد جدی میگیرد. درست در جایی از داستان دهقانان ارتودوکس از اینکه نیمهی خیر ویکنت دائماً از کم فروشی و احتکار آنان انتقاد میکند گله دارند و به این اشاره می کنند که نیمهی شر ویکنت قابل تحملتر از نیمهی خیر است. حتی در مثلث عشقی ویکنت دو نیم شده و دخترک دهقان هم کفهی ترازو به سمت هیچ کدام از نیمههای ویکنت سنگینی نمیکند و دخترک دهقان هر کدام از این مداردو دی ترالباها را به شکلی دوست میدارد. همین نگاههای منتقدانه که از سمت کالوینو و از زبان شخصیتهای داستان به این دوگانگی وجودی وارد میشود، مخاطب را به سمت پیچ انتهایی داستان هدایت میکند. جایی که دخترک دهقان برای اینکه با یکی از این دو نیمهی ویکنت ازدواج کند از آنها درخواست میکند که با هم دیگر دوئل کنند. صحنهی انتهایی داستان جایی است که نیمهی شر و نیمهی خیر در مقابل هم آمادهی دوئل هستند و تصویرسازی زیبای نویسنده این جدال را به یکی از ماندگارترین لحظات ادبی تبدیل میکند که من به شخصه تجربه کردهام. جایی که نیمهی چپ در مقابل نیمهی راست ایستادهاند و هر چه تلاش میکنند تا به هم دیگر حمله کنند، سلاحشان دقیقاً جایی را نشانه میرود که هر دو از آن محروماند؛ یعنی نیمهی دیگر خودشان؛ این ظرافت ادبی که در این صحنه به کار گرفته شده کارکردی را که کالوینو از خلق این داستان در ذهن داشته از مخاطب میگیرد. نیمهی شر و نیمهی خیر هر چه تلاش میکنند به هم ضربهای بزنند دقیقاً جای خالی خودشان را در نیمهی مقابلشان نشانه میروند. این دوئل در واقع یک نزاع درونی است که انسان در روزمرهی خود گاه و بی گاه با آن دست و پنجه نرم میکند و حمله به هر کدام از طرفین این نزاع انگار که حمله به خود وجودیمان است.
به شکلی اگر بخواهیم بگوییم تزی در درون من وجود دارد که خودم با آنتی تزی آن را زیر سوال میبرم و دقیقاً در همین چالش درونی است که سنتز شکل میگیرد و این تضاد درونی من تبدیل به یک نگرش واحد میشود. در انتهای این دوئل هم نیمهی خیر و شر بعد از مدت زیادی شمشیرپرانی تنها میتوانند مرزی که آنها را از وسط به دونیم تبدیل کرده بشکافند. در همین لحظه که این اتفاق میافتد، دکتر که انگاری آمادهی چنین اتفاقی است با نخ و سوزن جراحی و بخیه و با کلی باند و پانسمان به سمت هر دو نیمهی ویکنت میآید و با دوختن آنها به یکدیگر دوباره شخصیت واحد مداردو دی ترالبا متولد میشود.
شاید در نگاه ابتدایی به داستان ویکنت دو نیم شده خیلی دغدغه و نگاه نویسنده را متوجه نشویم؛ ولی باید اذعان کرد که کالوینو در این داستان به شکلی بسیار هنرمندانه و با همان درون مایهی طنزی که در آثارش از او سراغ داریم مخاطب را با یک مسألهی مهم و بنیادین مواجه میکند. اینکه در درون همهی ما انسانها خیر و شر به طور کامل وجود دارد و هیچ کس نمیتواند مدعی این باشد که ویکنت دو نیم شده است و نیمهی خیر یا نیمهی شر وجودش را از بین برده است. کشمکش درونی که برای همهی ما انسانها در جای جای زندگیمان اتفاق میافتد، امری کاملاً طبیعی است و هنر هر انسان این است که بتواند از این نزاع درونی همیشه سربلند بیرون بیاید. این را هم دقت کنیم که پیروز این نبرد همیشه نیمهی خیر وجودیمان نیست؛ و چه بسا جایی از زندگی نیمهی شر باید پیروز بشود. پس همیشه این را باید بدانیم که تعادل میان احساس و عقل و یا نیکی و پلیدی است که معنای وجودی انسان را شکل میدهد و باید در حفظ هر دو جناح وجودیمان تمام تلاشمان را به کار بگیریم.
ورشو چندی پیش داستان بیفضیلتی جنگ است و آسیبهایی که گاه تا نسلهای آتی درمانی ندارد.
معرفی کتاب «زندگی زیر سقف دودی با لب خاموش!»
مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»
معرفی رمان «کتابخواران»
نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشتهی آلکساندر گرین