آوانگارد: دعوای دوستهای صمیمی کتابی است دربارهی دوستیها و فراز و نشیبهایشان. این داستان به چالشهایی اشاره میکند که در روابط دوستانهی کودکان رخ میدهند و همچنین حرفها، رفتارها، برداشتها و سوءتفاهمهایی که گاهی منجر به دلخوری میشوند.
در این کتاب داستان دوستی دو راکون را میخوانیم که طی یک بازی با اختلاف مواجه میشوند. دو شخصیت اصلی داستان به نامهای لیزی و هانا مشغول بازی پرتاب توپ بودند که هانا متوجه میشود در این بازی به اندازهی دوستش مهارت ندارد و با شنیدن جملهی «تو نمیتوانی مثل من توپت را به این دوری پرت کنی»[۱] از لیزی دلگیر میشود.
هانا که حسابی از دوستش دلخور شده، به سمت خانه میرود و به دنبال جایی میگردد که بتواند ناراحتیاش را ابراز کند. او ابتدا به سراغ برادرش میرود که مشغول نجاری در زیرزمین است و داستان دعوایش با لیزی را تعریف میکند. برادرش که متوجه احساس ناراحتی او شده، میگوید: «میبینم که دوستهای صمیمی با هم دعواشان شده. چطور است چند تا میخ بکوبی. این کار حالت را بهتر میکند.»[۲] هانا هم پیشنهاد برادرش را میپذیرد و پس از کوبیدن چند میخ روی چوب، کمی حالش بهتر میشود.
سپس به سراغ پدرش میرود که مشغول تمرین ساز برای اجرای کنسرت است. داستان را برای پدر تعریف میکند و از احساس ناراحتیاش و دلیل آن میگوید. پدر که متوجه ناراحتی هانا شده، به او پیشنهادی میدهد: «چطور است بروی سراغ جعبهی وسایل موسیقیات و هرکدام از سازهایت را که دوست داری، انتخاب کنی.»[۳] هانا پیشنهاد پدر را هم قبل میکند و به سراغ جعبهی سازها میرود و با نواختن ساز مورد علاقهاش حالش بهتر میشود.
سپس تصمیم میگیرد به سراغ مادرش برود. هانا داستان را برای مادرش نیز تعریف میکند و مادر به او میگوید: «بیا اینجا، چطور است آن سر میز کار من بنشینی و نقاشی بکشی. شاید بد نباشد نقاشیات را بدهی به لیزی و دوباره با همدیگر دوست بشوید.»[۴] هانا پیشنهاد مادر را قبول میکند و با مداد شمعیها یک نقاشی از لیزی میکشد؛ اما از آنجا که هنوز از لیزی دلخور است، دلش نمیخواهد نقاشی را به او بدهد.
هانا سرانجام به سراغ همسترش میرود و داستان را برای او هم تعریف میکند، اما همستر فقط نگاهش میکند و مشغول خوردن تخمههایش میشود. او بعد از اینکه کمی آرام شد، به کنار پنجره میرود و دوستش را میبیند که مثل خودش غمگین روی پلهها نشسته است. آنها با وجود دلخور بودن از یکدیگر، مشغول گفتوگو میشوند و هرچه بیشتر صحبت میکنند، ناراحتیشان کمتر میشود.
هانا از ناراحتیاش برای لیزی میگوید که ناشی از رفتار بد او بوده است. او از اینکه لیزی در همهی بازیها بهتر عمل میکرده، احساس خوبی ندارد. اما بعد از صحبت با لیزی متوجه میشود که این احساس مشترک است، چون در بعضی از فعالیتها لیزی بهتر عمل میکند و در بعضی دیگر هانا. هانا که حالا متوجه احساسات و افکار مشترکشان شده، لبخندی از سر رضایت میزند و میگوید: «پس توی بعضی کارها من بهتر از تو هستم و توی بعضی کارها، تو بهتر از من هستی. شاید بتوانیم دوباره با هم دوست باشیم.»[۵] بعد با هم حسابی حرف میزنند، بازی میکنند و آواز میخوانند. حالا آنها دوباره دوستهای صمیمی هستند.
نویسنده در این داستان از چالشهایی میگوید که ممکن هست همواره در زمان بازی و فعالیت کودکان رخ بدهند. کتاب راهکارهایی برای کنترل و بهبود احساسات منفی پیشنهاد میکند. صحبت کردن دربارهی دلخوریها و پیشنهادهایی مانند میخ کوبیدن، ساز زدن و نقاشی کردن راههایی است که میتواند غم و خشم کودک را تخلیه کند. در بخشی از داستان که هانا با همسترش صحبت میکند، میبینیم که گاهی فقط بیان کردن آنچه برای ما اتفاق افتاده، میتواند به بهتر شدن حالمان کمک کند. پناه بردن به اعضای خانواده و گفتوگو با آنها به کودک یادآوری میکند که همواره میتواند مشکلاتش را با خیال راحت با خانواده در میان بگذارد و با کمک هم راهکارهایی مناسب برای آنها پیدا کنند.
و در آخر به گفتوگو اشاره میشود که کلیدیترین راهکار برای حل مشکلات است. شخصیتهای اصلی داستان با وجود دلخوری، با یکدیگر وارد گفتوگو میشوند و همه چیز را شفاف و صادقانه بیان میکنند. در این داستان آنچه ارزشمند تلقی میشود، نه پیروزی و برتری بلکه لذت روابط دوستانه است. این کتاب را انتشارات زعفران برای گروه سنی ۶ تا ۱۲ سال منتشر کرده است.
منابع: ایتانی، فرانسس. ۱۳۹۵، ترجمهی محبوبه نجف خانی، تهران: زعفران
[۱]- ایتانی، ۱۳۹۵: ۳
[۲]- همان، ۵
[۳]- همان، ۹
[۴]- همان، ۱۴
[۵]- همان، ۲۴
ورشو چندی پیش داستان بیفضیلتی جنگ است و آسیبهایی که گاه تا نسلهای آتی درمانی ندارد.
معرفی کتاب «زندگی زیر سقف دودی با لب خاموش!»
مروری بر کتاب «اخلاق از دیدگاه سارتر و فروید»
معرفی رمان «کتابخواران»
نگاهی به کتاب «اتومبیل خاکستری» نوشتهی آلکساندر گرین