img
img
img
img
img

صعب مردی بود

محمدزارع شیرین کندی

اعتماد:‌«و به هیچ روزگار من او را با خنده فراخ ندیدم الا همه تبسم که صعب مردی بود». استاد دکتر کریم مجتهدی نستوه و استوار زیست. خواند و گفت و نوشت و درگذشت. همین. در طول نزدیک به سی سال آشنایی، نه غیبتی از او شنیدم نه گلایه‌ای و نه دروغی، نه ریایی از او دیدم نه دورویی‌ای، نه حسادتی، نه چشم هم‌چشمی‌ای، نه فریبی و نه تفرعنی و نه البته شکسته‌نفسی بیجا و رایجی که اغلب از کبر برمی‌خیزد. مرد خودش بود. خودِ خودش بود، کریم مجتهدی. به سبب همین صداقت و شجاعت و شفافیت ناب، ارتباط داشتن و کار کردن با او بسیار دشوار بود که به قول ابوالفضل بیهقی «صعب مردی بود».
پیش‌تر درباره برخی ویژگی‌های شخصیت فلسفی ایشان مطالبی نوشته‌ام، از جمله در کتاب «نخستین مراحل خودآگاهی فلسفی ما» (هرمس، ۱۳۹۶) و در یادداشتی با عنوان «تشنگی و تحقیق» (روزنامه اعتماد، ۲۲ فروردین ۱۳۹۷). این‌بار می‌خواهم به جنبه دیگری از اندیشه فلسفی ایشان اشاره کنم و آن اینکه مجتهدی در تمام دوران فعالیت فلسفی‌اش هیچ‌چیز را به اندازه جهل مرکب و امر کاذب خطرناک نمی‌دانست و با هیچ‌چیز به این اندازه مخالف نبود. گویی بنیاد مشکل فرهنگی ایران را توهم دانایی به جای خود دانایی، توهم استغنا به جای خود استغنا، توهم توسعه و پیشرفت به جای خود توسعه و پیشرفت و توهمات دیگر می‌دانست. او درست تشخیص داده بود که بیماری توهم در جامعه‌هایی مانند جامعه ما بیماری هولناک و خانمان‌براندازی می‌تواند باشد. ازطبقات پایین جامعه گرفته تا مدیران میانه و سران و حاکمان همگی در توهم دانایی زندگی می‌کنند، در جهل مرکب، در خود برتربینی بی‌پایه و اساس.  آیا ایرانی‌ای سراغ دارید که یک بار بگوید «نمی‌دانم»، یا فلان مساله «در حوزه تخصص من نیست» یا «بلد نیستم و در حوزه کاری من نیست»؟ مقصود اصلی استاد در تحقیق و تدریس و تالیف، با اقتدا به سقراط، جز برملا کردن ادعای دروغین مدعیان نبود. او با هرچیز کاذب خصومت داشت: از توسعه و تجدد کاذب و طرح (پروژه) کاذب گرفته تا دانشگاه کاذب، ماشین کاذب و روشنفکر کاذب، محصل کاذب و ساخت و ساز کاذب. مجتهدی در ایام تحصیل در فرانسه با هرگونه اصالت و اصیل بودگی در ساحت‌های مختلف زندگی فرهنگی و سیاسی غرب به خوبی آشنا شده بود و اصالت و اصیل‌بودگی را بالعیان مشاهده و تجربه کرده بود. از این‌رو نمی‌توانست با هیچ‌گونه امر کاذب و قلابی و سطحی در جامعه ایران کنار بیاید. او هیچ‌گونه فضل‌فروشی، سطحی‌اندیشی، ساده‌انگاری، تنبلی ذهن، تکرار طوطی‌وار واژه‌ها و مفاهیم فرنگی و شعار دادن را برنمی‌تابید و گاه به‌شدت بر می‌آشفت.
او از استادان غربی آموخته بود که فلسفه، به خصوص فلسفه جدید، امری انتزاعی و جدا از واقعیت‌های زندگی جمعی نیست بلکه عمل و کوششی آهسته و پیوسته است برای رسیدن به فهمی ژرف در هر موضوع و مساله‌ای. به نوشته مجتهدی، «فلسفه مجموعه‌ای از اصطلاحات و تعاریف اولیه نیست که هربار با بازگشت بدان‌ها و اندراج نتایج در مقدمات، بتوان به حقایقی دست یافت و از تحقیق بیشتر بی‌نیاز شد؛ فلسفه نفس استمرار تحقیق است، آن هم نه در جهت انباشتن محفوظات بلکه در نفوذ هرچه بیشتر در معقولات. آن نه فقط شهامت رویارویی با مسائل است بلکه همت مقابله با امور سطحی است، حتی اگر این امور مقبول عامه باشد… آنچه ذهن را از فعالیت بازمی‌دارد عدم شناخت نیست بلکه توهم شناخت است. جایی که همه تصورمی کنند می‌دانند، فیلسوف از ندانسته‌هایش صحبت به میان می‌آورد». «فلسفه کوششی است برای رهایی از عقل چشم و دستیابی و رسیدن به آنچه نظر (تئوریا، به یونانی) خوانده می‌شود». در دوره جدید، فلسفه ریشه همه علوم و فنون و صنایع غرب است. در این دوره، به گفته وی، «فلسفه و تجدد برهم منطبق و درهم ادغام می‌شوند. تجدد مقوم ذات فلسفه و ضامن استمرار حیات آن می‌گردد». بی‌تردید مجتهدی براثر تتبعات گسترده و تاملات عمیقش به کنه تفکر فلسفی جدید واقف گشته بود و به ادراکی درست از حقیقت غرب و مدرنیته دست یافته بود. در عصر جدید، «ذهن انسان نه فقط جهان را می‌شناسد بلکه آن را به مدد عقل خود می‌سازد و با اراده و خواست و میل خود تغییر می‌دهد… جهان جدید جهان مهندسان است». «در عصر جدید و دوره معاصرغرب، دیگر پای استدلالیون چوبین نیست بلکه آهنین و فنی و صنعتی و از آن حادتر اقتصادی و سیاسی و تبلیغاتی است».
اما معلم بودن دکتر مجتهدی و سبک و شیوه شاگردپروری ایشان نباید از قلم بیفتد. برخلاف بسیاری از استادان، او تحقیق‌های پایان ترم دانشجویان را سطر به سطر می‌خواند، زیر عبارات خطا و جملات غلط خط قرمز می‌کشید، توضیحات و تعلیقات می‌نوشت و با این کار شیوه درست نوشتن مقاله فلسفی را به دانشجو یاد می‌داد. عنوان تحقیق من برای درس فلسفه هگل در نیمسال دوم سال تحصیلی ۱۳۷۵ این بود: «حقیقت دین از نظرگاه هگل با توجه به نوشته‌های عهد جوانی او». در صفحه آخر با خودکار قرمز چنین نوشته‌اند: «البته نوشته شما خواندنی و در خور تامل است ولی بهتر بود یک تحقیق تخصصی‌تری را به عنوان تکلیف درسی خود آماده می‌ساختید». این سخن استاد هم راهنمایی بود و هم نوعی تشویق.
بی شک دانشجویان دوره‌های مختلف و متعدد فلسفه در دانشگاه تهران خاطرات بسیاری از این استاد فقید دارند که می‌توانند نقل کنند. راه باز و ورود آزاد است. من فقط به ذکر چند خاطره بسنده می‌کنم. یک بار گفتم استاد! شنیدم که در جلسات گفت‌وگوی کربن و علامه طباطبایی شما هم چند جلسه مترجم بوده‌اید و علامه طباطبایی از تبریزی بودن شما خوشحال شده و جمله نمکینی به زبان آورده است. تایید کرد و گفت بلی، علامه مرا شناخت و با لطف و محبت گفت با خانواده شما در تبریز تقریبا همسایه بودم ولی این کجایش نمکین است! گفتم برای من که دانشجوی فلسفه و آذربایجانیم نمکین است. چیزی نگفت .
روزی اسم فردید را با قدری استخفاف آوردم. گفت درعین حال فردید آدم عمیقی بود.  در دهه هفتاد روزی در دفتر کارش در پژوهشگاه مجله مشهور آن روزها («کیان») را از کیفم در آوردم و چند دقیقه‌ای که ایشان بیرون بودند ورق زدم. از در که وارد شدند، گفتند چه می‌خوانی؟ تا دیدند گفتند که این را بگذار داخل کیفت و در منزل بخوان! 
از درب شرقی دانشگاه وارد شدم، تا سلام کردم گفتند کتابت را ببینم، نشان دادم: «سقراط» نوشته ژان برن. گفتند خیلی هم خوب است. بعد از انتشار جشن نامه‌ای برای ایشان درسال ۱۳۸۴، که من هم نوشتاری با عنوان «نگاهی به برخی انتقادهای ابن رشد از ابن سینا» در آن داشتم، در خیابان دمشق، پایین‌تر از میدان ولیعصر، بعد از سلام و احوالپرسی بلافاصله گفتند: تعصب نداشته باش! مطمئن شدم که مقاله‌ام را مطالعه کرده است. بعد از انتشار کتاب «افکار هگل»، فرد فحاشی زیرعنوان نقد دشنام‌هایی نوشت و من هم با هدف دفاع از استاد مجتهدی که بی‌هیچ تردیدی به دفاع من و امثال من نیازی نداشت، چیزی نوشتم. تا مرا دید گفت خیلی ممنون که از کتاب من دفاع کرده‌ای اما کاش مساله همشهری بودن با فلانی و بهمانی را مطرح نمی‌کردی! آشنایان با ایشان می‌دانند که هیچ‌کس جرات نمی‌کرد پیش ایشان لغات و واژه‌های فرنگی درکلامش به کار ببرد. البته خود ایشان پیش از دیگران از این کار به شدت پرهیز می‌کرد. تنها یک بار دیدم که عبارتی لاتین به زبان آورد، آن‌هم تنها موردی بود که اظهارنظر سیاسی کرد. معنای عبارتش این بود: جنگ قدرت است.
در مقطعی که رساله دکتری می‌نوشتم ایشان به عنوان استاد مشاور اصرار می‌کردند که زود دفاع کنم. روزی قرار شد که فصل پایانی را خود ایشان برایم بیاورند. وقتی که آوردند نمی‌دانم به چه مناسبتی کتاب «خاندان نوبختی» اثر عباس اقبال آشتیانی روی میز من بود. موقع خداحافظی انگشت را روی کتاب گذاشتند و گفتند: شاهکار است. هرگز نمی‌توانستم تصور کنم که ایشان کتاب «خاندان نوبختی» را هم خوانده‌اند اگر از قبل به صداقت و قاطعیت ایشان در اظهارنظرهای‌شان آگاه نمی‌بودم. آری، او بسیار خوانده بود و بسیار می‌دانست. روانش شاد!

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  چند درصد از ایرانیان این مرد بزرگ را می‌شناسند؟

اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتاب‌های مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.

  چرا از گوش دادن به موسیقی غمگین لذت می‌بریم؟

وقتی موسیقی غمگین گوش می‌دهیم آن را در زمینه زیبایی‌شناختی، لذت‌بخش می‌دانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته می‌شود.

  بی‌اخلاقی پژوهشگران اخلاق ایرادی ندارد!

هرکسی که نماد چیزی است، باید بهترین آن باشد. پژوهشگران اخلاق و فیلسوفان اخلاق هم از این امر مستثنا نیستند.

  زندگی، عشق و ادبیات

مروری بر زندگی و آثار آن تایلر

  شاعری در حضور پروانگی‌های مقدس

مروری بر هستی‌شناسی در شعر بیژن نجدی