img
img
img
img
img

فیلسوف در مقام تور لیدر

محسن آزموده

اعتماد: فلسفه در ایران تا مدت‌ها فعالیتی در برج عاج و در کنج عزلتی انزواجویانه و عافیت‌طلبانه تصور می‌شد. فیلسوفان ابرانسان‌هایی خاص و متمایز تصور می‌شدند که شأن و جایگاهی برتر از سایرین داشتند و کیمیایی دست‌نیافتنی دراختیار. مطابق این تصویر، فلسفه دانشی انتزاعی و برترین معارف تصور می‌شد که دراختیار گروهی خاص و ویژه است و فیلسوفان آدم‌هایی منزوی و به دور از زندگی روزمره. در نتیجه این نگاه قالبی و غالب، یکی از معضلات اهل فلسفه، یافتن راهی برای اشتغال و مهم‌تر از آن به کاربستن ایده‌های فلسفی برای پیوند زدن آن با زندگی روزمره بود. خوشبختانه در سال‌های اخیر، با افزایش شمار دانش‌آموختگان فلسفه، این نگرش دچار تغییر و تحولاتی اساسی شده و شیوه‌های فلسفه‌ورزی دچار تغییرات اساسی شده است. اهل فلسفه در حال تجربه حوزه‌هایی جذاب و جدید هستند و می‌کوشند از آن برای حل مشکلات و معضلات متفاوت بهره‌مند شوند. گفتار حاضر شاهد گویایی برای این ادعاست. در این گفتار، مژگان خلیلی، دکترای فلسفه از دانشگاه علامه طباطبایی و فعال حوزه گردشگری، می‌کوشد نشان دهد که فلسفه چگونه با سفر و گردشگری ارتباط دارد و این دو حوزه چگونه می‌توانند بر یکدیگر اثر مثبت و زایا داشته باشند. او در این گفتار، ضمن بحث از انواع فلسفه‌ورزی و اشکال مختلف گردشگری، گردشگری خلاق را معرفی می‌کند و نشان می‌دهد که این شکل از گردشگری ارتباط وثیقی با فلسفه به عنوان فعالیت و کوشش برای نیل به حقیقت دارد. این گفتار در مدرسه مجازی فلسفه تردید ارایه شده و دکتر زویا کشاورزی آن را اجرا کرده است. در این مدرسه، گفتار دیگری هم با عنوان «تماشای دیگری؛ از جهانگردی تا ادیان» ارایه شده که امیدوارم به زودی گزارشی از آن را هم دراختیار خوانندگان صفحه اندیشه قرار دهم. 

فلسفه چیست؟ سفر چیست؟

بحث را با این پرسش آغاز می‌کنم که آیا فلسفه صرفا نظریه‌ورزی و یک نظام فکری انتزاعی است یا یک‌جور فعالیت؟ اگر فلسفه نظریه یا صرفا یک نظام فکری از پیش طراحی شده است، آیا این نظام فکری با معناهایی که پیش فرض گرفته می‌تواند به نیازها و مسائل امروز ما جواب بدهد و به قلمروی عمومی و خصوصی زندگی ما بیاید و بر ما تاثیر بگذارد؟ در قرن بیستم، فیلسوفان بزرگی مثل هایدگر و ویتگنشتاین به این برداشت رایج از فلسفه که آن را یک نظام فکری ایستا و نظام‌مند که می‌تواند تمام مسائل و مشکلات را پاسخ بدهد، انتقادهای جدی وارد کردند. ویتگنشتاین معتقد است فلسفه یک نظریه یا نظام فکری نیست، بلکه یک فعالیت است. فعالیتی که نوعی زیستن و اندیشه‌ورزی آگاهانه برای به دست آوردن روش اندیشیدن درباره پیچیدگی‌های جهان است، اما اگر چنین است این فعالیت را باید از کجا و چگونه شروع کرد و چه فرآیندی دارد؟ اگر آن چارچوب فکری و اندیشه آماده را نداشته باشیم، چطور می‌خواهیم بدون هیچ دستورالعملی فلسفه‌ورزی کنیم؟

سفر هم معانی و کاربردهای زیادی دارد. در یک معنای استعاری کلی، کل زندگی ما نوعی سفر است. در اینجا اما منظور از سفر، امری است که این ویژگی‌ها را داشته باشد: اولا سفر یک‌جور تحرک و جابه‌جایی است، یعنی در سفر انسان باید از خانه‌اش به جایی برود که خانه‌اش نباشد، یعنی احساس در خانه نبودن را داشته باشد. ثانیا باید آگاهانه انگیزه‌ای از این عمل داشت و ثالثا باید دنبال تجربه بود و رابعا اجباری نباشد. به علاوه بسیاری از متفکران تاکید می‌کنند که سفری، سفر خاص و حامل تجربه است که غیریت یا دیگری بودن را به ما نشان بدهد. یعنی ما از فضای آشنای خودمان فاصله بگیریم و دچار احساس غیریت در جایی غریبه و ناشناخته شویم. امیلی تامس در کتاب «معنای سفر» بر این نکته تاکید کرده و می‌گوید هر چه سفرهای ما تجربه غیریت بیشتری را برای ما به ارمغان آورند، بیشتر کارکرد فلسفی دارند.

طبق تجربه زیسته خودم و تحقیقاتم، معتقدم علاوه بر تمام ویژگی‌های مذکور برای سفر، لازم است که در سفر حتما باید از قلمرو خصوصی‌مان بیرون بیفتیم. یعنی بیش از غیریت، بر بیرون افتادگی تاکید می‌کنم. یعنی ما آگاهانه به سفر می‌رویم، دنبال این هستیم که از خانه و جایی که در پناه آن نگاه‌مان دچار عادت شده، قلمروزدایی کنیم و وقتی دوباره به خانه برمی‌گردیم، تفاوت کرده باشیم. این تاکید به این خاطر است که اگر آگاهانه در چنین موقعیتی خودمان را قرار دهیم و برای رقم زدن این تجربه آگاهانه تلاش کنیم، درون خودش غیریت و دیگری بودن و احساس تجربه حیرت فلسفی را دارد. تجربه حیرت فلسفی مشهور که در یک لحظه باعث می‌شود ما به یک‌باره بنیان باورهای‌مان دگرگون شود و چیزها را به گونه‌ای دیگر ببینیم و به دریافت جدیدی نسبت به خودمان و جهان‌مان برسیم.

فیلسوفان زیادی چون بارکلی، هابز و جان لاک درباره اهمیت سفر بحث کرده‌اند. البته ما نمی‌دانیم که آیا فلسفه ایشان حاصل تلاقی با سفر بوده یا خیر؟ سیمون دوبوار به چین سفر کرده و از سفرش برای نوشتن کتابش نوشته است. کواین ۱۳۲ کشور را دیده است. کنفوسیوس همیشه در سفر بوده. رنه دکارت، فیلسوف مشهور قرن هفدهمی فرانسوی بسیار بر سفر تاکید کرده است. میشل دو مونتنی فیلسوف فرانسوی قرن شانزدهمی هم بر پیدا کردن تفاوت‌ها اصرار دارد و معتقد است تا ما به سفر نرویم، نمی‌فهمیم که دچار چه انگیزه‌های دگم و جزمی هستیم. استرابو جغرافیدان قرن اول میلادی هم می‌گوید خردمندی در ارتباط با دیدن جاهای تازه و ناشناخته است. او می‌گوید دیدن شهرهای جدید برای شاعران دستاوردهای عظیم
به دنبال دارد. بنابراین رابطه متقابل فلسفه و سفر امر جدیدی نیست و از گذشته به آن پرداخته‌اند.

تاثیر سفر بر فلسفه

سفر با ویژگی‌هایی که اشاره شد و فلسفه به مثابه فعالیت به یکدیگر آغشته هستند و این دو را نمی‌توان از یکدیگر جدا کرد. سفر دو کمک اساسی به فلسفه کرده است؛ نخست اینکه سفر باعث می‌شود بنیادهای فلسفی و پیش‌فرض‌های اولیه که در مکاتب مختلف فکری و فلسفی، به عنوان درست پذیرفته بودیم، دچار چالش شود. برای مثال ما تصور می‌کنیم تقسیم‌بندی رنگ به سه رنگ اصلی امری جهانشمول است، درحالی که چنین نیست. اگر به ژاپن سفر کنید، در می‌یابید که رنگ سبز ندارند و در چراغ‌های راهنمایی-رانندگی، به جای رنگ سبز، رنگ آبی می‌بینید. سیب سبز را سیب آبی می‌نامند. مثال دیگر تجربه سفر به نپال و هند است. در سفرهایم به این کشورها دریافتم درک مردمان این سرزمین‌ها از زمان، با درک من متفاوت است. گویی ایشان به کیفیت احساس زمان توجه می‌کنند و آن را به صورت امری کمی بیان می‌کنند. ضمن اینکه تجربه مدرنیته برای ما با آنها، به اشکالی متفاوت به وقوع پیوسته است. تاثیر دوم سفر بر فلسفه، عدم قطعیت است. در فلسفه به شکل سنتی، حتی با تلاش‌های امثال دکارت و فرانسیس بیکن، دنبال یک بنیان اساسی و حقیقت یگانه و چارچوب فکری کامل بودیم. اما سفر این را می‌شکند و ما ناگهان ناگزیر می‌شویم حقیقت تکثر شیوه‌های اندیشیدن را بپذیریم. درمی‌یابیم به شیوه‌های متنوعی می‌توان راجع به حقیقت و جهان اندیشید و ما مالک حقیقت نیستیم.

تاثیر فلسفه بر سفر

فلسفه هم به دو طریق بر تجربه سفر تاثیر می‌گذارد: اولا فلسفه باعث می‌شود ما به تجربه‌هایی که از طریق سفر به دست می‌آوریم، درست فکر کنیم و درباره آنها اندیشه‌ورزی کنیم. اواخر دهه ۱۳۸۰ در مسیر راهپیمایی به سمت بیس کمپ اورست بودایی‌هایی را دیدم که مانترا می‌خواندند و هشت کلمه را با آهنگ خاصی مرتب تکرار می‌کردند. بعدا که تحقیق کردم، دریافتم که باید هر بار که یک کلمه را تکرار می‌کنی، باید طوری آن را ادا کرد که گویی اولین‌بار است که آن را می‌شنوی. یعنی یک تمرین فلسفی برای درک زندگی در لحظه بود. بسیاری از اطرافیان حتی این تکرار آهنگین را مسخره می‌کردند. اگر فلسفه نمی‌خواندم، شاید من هم متوجه اهمیت این تکرار نمی‌شدم، اما آشنایی با فلسفه باعث شد که این تجربه برایم ارزشمند شود. همین‌طور به خاطر می‌آورم سال ۱۳۸۵ با گروهی کوهنورد به سرپرستی زنده‌یاد لیلا اسفندیاری شخصیت مشهور کوهنوردی که در این راه جان خود را از دست داد، به طولانی‌ترین غار نمکی در ایران و دومین غار طولانی در جهان رفتیم. تجربه عمیقی بود. غار 6 هزار متر بود که هزار متر آخر آن ۳۰ سانتی‌متر ارتفاع داشت و باید سینه‌خیز با لباس‌های پاره آن را طی می‌کردیم. علت اینکه تصمیم گرفتم در این ماجراجویی شرکت کنم، آن بود که آن ایام آثار آلبر کامو را می‌خواندم و کامو گفته بود باارزش‌ترین دستاورد سفر این است که ما را با ترس‌های‌مان مواجه می‌کند. دومین کارکرد فلسفه برای سفر آن است که ابزاری دراختیار ما قرار می‌دهد تا به خود سفر بپردازیم.

پیدایش تور و گرندتور

اولین‌بار واژه «تور» (tour) در قرن هفدهم میلادی بعد از خاتمه جنگ در اروپای مرکزی رایج و تورهایی باب شد. نخبگان و اشراف و پولدارهای بریتانیایی تورهایی را به اروپا به عنوان grand tour انجام می‌دادند. گرند تورها بین دو تا سه سال طول می‌کشید و اینها از لندن به پاریس می‌رفتند و وارد اروپا می‌شدند. هدف از این سفرها، جمع‌آوری اطلاعات و فهمیدن درباره فرهنگ مقصد بود، خلاصه هدف این سفرها را می‌توان آن در تعبیرهای «پرورش و تربیت» و «دنیا دیده شدن مرد» خلاصه کرد. این اشراف پسرهای‌شان را که بین ۱۶ تا ۲۳ سال بودند، به این سفرها می‌فرستادند. هدف از این سفرها این بود که این افراد، از مناسک گذر عبور کنند و «مرد» یا «اشراف» یا «نخبه» شوند. این افراد بعد از بازگشت به خانه می‌توانستند در جامعه وظیفه خود را انجام دهند. با این گروه‌ها، معمولا یک تورلیدر همراه می‌شد که سن و تجربه بیشتری داشت و دو تا سه سال ایشان را همراهی می‌کرد. اصطلاحا این فرد «خرس‌بان» نامیده می‌شد. بعضی از فیلسوف‌های مشهور مثل جان لاک، آدام اسمیت، هابز و بارکلی خرس بان بودند. معبرهایی هم که از آن می‌گذشتند تا به مقصد برسند، خطرناک بود. بارکلی فیلسوف مشهور عصر مدرن یک بار در یکی از این معبرها با گرگ‌ها درگیر می‌شود.

پرداختن اندیشمندان مشهوری مثل ژان ژاک روسو به سفر باعث می‌شود که گرندتور این‌قدر مشهور شود. کتاب مشهور امیل اثر روسو، یک‌جور تربیت از طریق سفر است. کسانی مثل روسو، بیکن و دکارت بسیار آن‌قدر در ستایش سفر می‌نویسند که سفرنامه‌نویسی باب می‌شود و وجب به وجب اروپا را در این سفرنامه‌ها شرح می‌دهند. تبلیغات بسیار زیاد و به اصطلاح امروزی تولید محتوای عظیم در باب سفرها صورت می‌گیرد که افراد را به سفر رفتن تهییج می‌کرد. گرندتور ۱۵۰ سال در اروپا محبوب بود و نقطه آغاز سفر در قالب تور مسافرتی شد. بعد از اینکه جنگ‌های ناپلئون شروع شد، این گرندتورها تمام شد، اما بعد از آن هم وسایل نقل دیگر مثل قطار و کشتی بخار و بعدا هواپیما ظهور کردند و سفر ارزان و همگانی شد و همه توانستند به سفر بروند. اما جالب است بدانیم که فیلسوفان تاثیر زیادی در این زمینه گذاشتند. یکی از اندیشمندان و نویسندگان سفرنامه‌ها بود که اسم گرندتور را مطرح کرد. مثلا بیکن مقاله‌ای در ستایش سفر نوشت و آن را نوعی فراروی از مرزهای قرون وسطا می‌داند. گفته می‌شود این مقاله بر نیوتن تاثیر گذاشت تا جایی که به یکی از جوانانی که قصد داشت به گرندتور برود، فهرست بلندبالایی داد تا در طول سفر اطلاعات متنوعی برای او گردآوری کند. البته برخی هم می‌گویند نیوتن این فهرست را به آن جوان نداده است. اما به هر حال متفکران زیادی در ستایش سفر نوشتند که در رونق گردشگری تاثیر فراوانی داشت.

اولین‌بار تامس کوک آژانس گردشگری خود را در سال ۱۸۴۱ انگلیس راه‌اندازی می‌کند و به پدر گردشگری مدرن معروف است. شرکت او چند نسل نزد نوادگان او و دولت انگلیس باقی می‌ماند تا اینکه کمی پیش از کرونا این شرکت ورشکسته شد. به هر حال بعد از اینکه تورهای مسافرتی می‌آیند، ما با پدیده گردشگری مواجه می‌شویم. شخصا ترجیح می‌دهم که تعبیر «گردشگری» را به جای «سفر» به کار ببرم، زیرا سفر در قالب تورهای مسافرتی در دنیای امروز می‌تواند نقطه آغازی برای پژوهش دو حوزه فلسفه و سفر باشد.

گردشگری انبوه

در یک نگاه کلی گردشگری را می‌توان به دو بخش انبوه و غیرانبوه تقسیم کرد. سفرهای فراغت را ذیل گردشگری انبوه دسته‌بندی کرد. سفرهای فراغت را می‌توان در سه S خلاصه کرد، یعنی آفتاب (Sun)، دریا (Sea) و ساحل (Sand) که در آنها فقط ساحلی هست و آفتابی و افراد در آنها در پی لذت بردن و تخریب محیط‌زیست هستند و به مقصد و میزبان احترام نمی‌گذارند و از خود کلی زباله به‌جای می‌گذارند. این سفرها با عصر صنعتی باب شد، زمانی که فوردیسم مسلط شد. تعبیر فوردیسم اشاره به هنری فورد بنیانگذار کارخانجات خودروسازی فورد دارد که تولید انبوه به نام او گره خورده است. تولید انبوهی که از الگوهای یکنواخت و یکسان پیروی می‌کند و اقتصاد صنعتی یا سرمایه‌داری را شکل می‌دهد. تورهای گردشگری فراغت در تناسب با اقتصاد عصر صنعتی شکل می‌گیرند.

من گردشگری فرهنگی را هم ذیل گردشگری انبوه دسته‌بندی می‌کنم. گردشگری فرهنگی همان گرندتور است که اکنون برای همه در دسترس است. یعنی شما جاذبه بینی کنید و به تماشا و دیدن شهرها، کلیساها، موزه‌ها و… بپردازید. مرکز توجه گردشگری فرهنگی در آغاز اروپا بوده و الان هم هنوز اروپا در این زمینه یکه تازی می‌کنند. کشورهایی مثل فرانسه و ایتالیا در این زمینه بسیار پرمخاطب هستند. گردشگری فرهنگی اساسا بر «جاذبه» تعریف شده‌اند و گردآوری اطلاعات هستند. این سفرها در شکل انبوهی این سفرها ارایه می‌شوند و مشخصه آنها تجربه تعمیم داده شده و یکسان‌سازی شده و تکراری است. بنابراین تاثیر عمیقی نمی‌گذارند.

گردشگری غیرانبوه

اما گردشگری غیرانبوه، شامل گردشگری فرهنگی تجربه محور و گردشگری خلاق می‌شود. گردشگری فرهنگی تجربه‌محور و خاص بخشی از شخصیت ما را به عنوان گردشگر می‌سازند. بدون تجربه برخی از جاها و مقاصد و فهم در عمل تاریخ گذشته نمی‌توانیم به گردشگری خلاق عبور کنیم. باید از طریق تمرین گردشگری فرهنگی تجربه‌محور و خاص وارد حوزه حرفه‌ای‌تری از سفر شویم. البته این مسیر الزاما خطی و یکسویه نیست اما مراد این است که تمرین گردشگری خاص به گردشگری خلاق راه باز می‌کند.

انواع گردشگری خلاق

گردشگری خلاق از دو دهه پیش شروع شده و خودش چهار ورژن داشته است. گرگ ریچاردرز اولین کسی بود که در حوزه گردشگری این اصطلاح را باب کرد. ورژن اول آن خصوصی بود. مثلا یک طراح یا نقاشی نزد نقاش یا طراح دیگری در جای دیگری می‌رفت تا کار خود را وسعت و عمق ببخشد. ورژن دوم آن عمومی‌تر است و بر درگیری فعال در مقصد و تمرین شیوه زیستن میزبان تاکید می‌کند. ورژن سوم آن همان گردشگری خلاق مشهور است که مقر آن در پاریس است و براساس هفت هنر یا هفت ویژگی ناملموس در کنار جاذبه‌های ملموس، تعریف می‌شود. جاذبه‌های ملموس مثل بنا هستند و جاذبه‌های ناملموس مثل خوراک و موسیقی و رسانه‌ها و فیلم و… هستند. گردشگری خلاق که شهرهای خلاق را با شخصیت‌های خلاق شناسایی می‌کرد، ورژن سوم است. ورژن چهارم به تجربه واقعا خلاق می‌پردازد.

تجربه خلاق این است که بسته سفری که به گردشگر ارایه می‌شود، قصه روایت شده تاریخ سپری شده بر شهر یا سرزمین و مردمان آن شهر یا سرزمین است. این ویژگی بسیار متمایز است، زیرا تجربه مواجهه با قصه‌ها و روایت قصه‌ها، تجربه‌ای غیرقابل تکرار و منحصر به فرد است و هر بار که تکرار می‌شود، وجه دیگری از خودش را آشکار می‌سازد. در گردشگری خلاق به این معنا شهر یا روستا یا مقصد گردشگری، یک شخصیت (پرسونا، کاراکتر) است که قصه و تجربه زیسته‌ای دارد و باید آن را ارایه کرد. مثلا شهری به جوک گفتن مشهور شده است و در گردشگری آن شهر، آشنایی با همه آداب و رسوم و تاریخ و فرهنگ آن شهر، به این ویژگی پیوند می‌خورد.

ظهور گردشگری خلاق با اقتصاد پیوند خورده است. گردشگری از شکل گردشگری انبوه لذت‌طلبانه، به گردشگری فرهنگی رسید که در آن فرهنگ را بسته‌بندی می‌کردند و درنهایت به گردشگری خلاق رسید که به اقتصاد خلاق ارتباط دارد. اقتصاد خلاق پیوند بسیار درونی و نزدیکی با اقتصاد پایدار دارد که مواردی چون حفظ محیط‌زیست، حقوق حیوانات و حیات‌وحش را شامل می‌شود. هدف اصلی گردشگری خلاق، به دست آوردن تجارب متمایز فلسفی و پیدا کردن نگاه تازه به پیرامون و به مسائل زندگی است. این هدف از بسته سفر نمی‌تواند جدا باشد. محور اصلی آن قصه‌گویی است، یک ارایه خلاقانه از هر چه داری، اعم از داشته‌ها و نداشته‌ها. یعنی بسته‌های تور طوری طراحی می‌شود که از ابتدا گردشگر، میزبان خانه‌ها می‌شود، کم شتاب است، در مقصد طولانی بماند، درگیر سبک زندگی مردمان مقصد شود. امروز در دنیا روی بسته‌های خلاق تحقیق و پژوهش می‌شود تا طی یک فرآیند قصه‌گویی ارایه شوند و تا حد ممکن گردشگر را به تجربه لازم نزدیک کنند.

بنابراین گردشگری فراغت به ساحل کار داشت و به مقصد کار نداشت، گردشگری فرهنگی فقط به جاذبه‌ها تاکید داشت و تجربه دیدار از جاذبه‌های ملموس تکراری بود، گردشگری خاص که ترکیبی از اینهاست، بیشتر در کشورهای در حال توسعه رخ می‌داد، زیرا تجربه در این کشورها، منحصر به فردتر است و درنهایت در گردشگری خلاق، هدف‌ها در توسعه نیافته‌ترین جاها و روستاها و گاهی در دل شهرها است. البته از آنجا که شهرهای بزرگ خیلی شبیه هم شده‌اند و پایتخت‌ها عین هم هستند و در آنها ردیفی از فست‌فودها و راه‌های وصل شدن آنها به‌هم را می‌بینیم، تقریبا روی تجربه ما از سفر تاثیر منفی گذاشته‌اند، به همین خاطر در این نوع گردشگری، بسته سفر براساس داستان‌گویی، ارایه خلاقانه و شخصی شده تاریخ زندگی است که مشخصا روستا یا شهر به عنوان یک شخصیت ازسر گذرانده است. در این گردشگری ارایه قصه با فرهنگ و عادات غذایی، رسوم و آداب ازدواج، زبان و سبک زندگی اکنون مردم همراه می‌شود. یعنی نوعی طراحی خلاقانه که کارگاهی کردن آن تجربه می‌خواهد.

امروز اگر در فهرست مشاغل فلسفه در کشورهای توسعه یافته بگردید، می‌بینید طراحی سفر خلاق، بازاریابی سفر و… به آن اضافه شده است. جالب است که این گردشگری به توسعه نرم معروف است و زیرساخت‌های نرم می‌خواهد. یعنی حتی بتوان یک روستا را در یک ماه آماده کرد تا قصه‌اش را تعریف کند. این یک نقطه بسیار قابل تامل برای برون‌رفت از توسعه‌نیافتگی است. هر جا گردشگر برود، ثروت هم به آن سمت می‌رود و توسعه‌یافتگی حاصل می‌شود.

چرا در دنیای امروز به فلسفه و پژوهش تخصصی در حوزه فلسفه و گردشگری نیاز داریم؟

امروز در دانشگاه‌های دنیا رشته جوانی با عنوان گردشگری‌شناسی ارایه می‌شود. حوزه‌های علمی زیادی در این ارتباط فعالیت می‌کنند، مثل جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و… اما رویکرد فلسفی به گردشگری دچار خلأ است و بسیار تلاش می‌شود که فیلسوفان به تیم گردشگری بپیوندند. پژوهش در این حوزه در اتاق استاد و دانشگاه انجام نمی‌شود، بلکه در مقصد گردشگری صورت می‌گیرد. یعنی سناریویی برای این همکاری نوشته می‌شود و انواعی از تخصص‌ها دعوت می‌شوند. برای اینکه فیلسوف بتواند بسته سفر را طراحی کرد، باید به مقصد برود و شاید حتی لازم باشد ماه‌ها آنجا باشد تا گزارش خود را تهیه کند.

تکثر معناهای حقیقت و گردشگری خلاق

در ایران میان گردشگری به عنوان رشته آکادمیک با گردشگری به عنوان یک کار و حرفه، ارتباط اندکی دارند. دومی به علت آنکه با نیاز مخاطب در ارتباط است، جلوتر است و گردشگری آکادمیک عمدتا به ترجمه متون گردشگری‌شناسی می‌پردازد، البته این ارزیابی دقیق نیست و شاید ناشی از مواجهه ناقص من باشد. علت این گسست به نظر من آن است که ما فلسفه متناسب با نیاز روز نداریم. فلسفه این پیوند را ایجاد می‌کند. فلسفه در ایران دو خط سیر داشته، یکی خط فلسفه انتزاعی و عزلت‌گزینی و بی‌اعتنا شدن به زندگی که در دانشگاه ترویج می‌شد. در این نگاه کار فلسفه به دست آوردن حقیقتی است که در تصاحب افرادی است که به زندگی بی‌اعتنا هستند. این نگاه چهره خطرناکی از زندگی ارایه می‌داد. این نگاه به فلسفه، به کار امروز ما نمی‌آید و خلاف جهت زندگی است. اما نگاه دوم، طیف روشنفکری است که به دنبال فلسفه انضمامی است و می‌کوشد به نیازهای امروز پاسخ دهد. اما منابع این دسته هم صرفا ترجمه است و چندان از نیازهای ما بر نیامده است. بنابراین اگر فلسفه‌ای که وارد می‌شود، با شکل نیازهای ما و با زبانی که ما می‌فهمیم، ارتباط برقرار نکند و همبسته شهر و قصه زندگی ما نشود، دگرگون‌کننده و خلاق نیست و نقشی در زندگی روزمره ما ایفا نمی‌کند. به همین خاطر ما فلسفه‌ای که با نیاز روزمان متناسب باشد، نداریم که از ما دستگیری کند. ما الان درون عصر شبکه‌ها هستیم. نسلی که از اوایل دهه ۱۳۷۰ به دوره پسامدرن ورود کرده، به تدریج خودش را همگام با نرم‌افزارها به‌روزرسانی می‌کند. یعنی شما نمی‌توانید پشت درهای بسته دانشگاهی با زبان و ادبیات خشک بیرون افتاده از زندگی برای این نسل نسخه بپیچید که به کارشان بیاید و به آنها حداقل تصویری معنادار از جهان بدهد تا در آن بتوانند جایگاه خودشان را پیدا کنند. اگر فلسفه همبسته سرزمین نشود، آن‌طور که ژیل دلوز و گتاری در کتاب «فلسفه چیست؟ » می‌گویند، نمی‌تواند به مسائل و نیازهای برآمده از آن جامعه جواب بدهد؟ اما از کجا شروع کنیم؟ شاید رقم زدن پژوهش تخصصی در حوزه فلسفه و گردشگری بتواند به ما کمک کند. وقتی ما بسته‌های گردشگری خلاق را در سطح کشوری بتوانیم طراحی کنیم، آموزش دگرگون می‌شود. الان آموزش‌ها از ابتدایی تا دانشگاه، به جای آنکه روی حقیقت تکثر تاکید کند، روی حقیقت مطلق تاکید می‌کند. بنابراین خروجی این نظام دانشگاهی و تحصیلی تصور می‌کند که همه لیوان‌ها و آب‌ها عین هم هستند، تصور می‌کند که همه انسان‌ها عین هم هستند. یعنی دنبال شباهت‌ها می‌گردد تا آنها را ذیل یک کلیت واحدی قرار دهد. اما جهان ما در عصر شبکه‌ها، جهان تکثرهاست. امروز به سادگی با یک ویدیو می‌توان فهمید قبیله‌ای آن سر دنیا هست که واژه زمان ندارد. در عصر تکثر آموزش ما باید دگرگون شود. به جای آنکه یک صدق و حقیقت مطلق را آموزش دهیم که باید افراد را کنترل کند تا درنهایت سعادتمند شود، باید این را آموزش دهیم که هر بار که آب تولید می‌شود، یک آب جدید است. هیچ چیز مساوی با یک لحظه قبل از خودش نیست. بنابراین در دنیای امروز گردشگری به عنوان یک سبک زندگی شناخته می‌شود.

رواداری و گردشگری

گردشگری و سفر چگونه به رواداری منجر می‌شود؟ وقتی فرد به چندین مقصد می‌رود و آگاهانه سفر می‌کند و آن را به عنوان بخشی از سبک زندگی‌اش می‌پذیرد، به جاهای مختلفی می‌رود و با آدمیانی از فرهنگ‌ها و سبک زندگی‌های متفاوت رویارو می‌شود، درمی‌یابد که افراد آن‌طور که او فکر می‌کند و زندگی می‌کند، فکر نمی‌کنند و زندگی نمی‌کنند. فیلسوفان زیادی هستند که می‌گویند سفر تعصب را از بین می‌برد. اندیشمندان فراوانی گفته‌اند که وقتی به جای دیگری بروید و ببینید افراد به شکل‌هایی متفاوت از شما زندگی می‌کنند، ناگهان روادار می‌شوید. رواداری یعنی اینکه بپذیریم هر کسی بسته به سرگذشت و تجربه زیسته‌اش، به شیوه خاصی به حقیقت و هستی و جهان فکر می‌کند. بنابراین نسبت به فرهنگ‌ها و باورهای دیگر گشوده‌ایم و سعی می‌کنیم خودمان را در جای آنها قرار دهیم و یاد بگیریم که ما رابطه انحصاری با منشا وجود نداریم و حقیقت چیزی نیست که ما مالک آن باشیم. بنابراین گردشگری در شکل خاص آن یعنی گردشگری خلاق که مقر آن در مادرید است و در آن محققانی گردهم جمع شده‌اند تا با استفاده از تخصص فیلسوفان و متفکران و روانشناسان و ادیبان و جامعه‌شناسان و قصه‌نویسان، گردشگری را به سبک زندگی بدل کنند. در این نوع گردشگری ما آرمان کلان نداریم. در این نوع فلسفه‌ورزی، آرمان‌های خرد قابل دسترس داریم. ما خلاق هستیم. به ما آموزش داده می‌شود که فعالیت شما براساس دستورالعمل نیست. شما باید خودتان فلسفه خودتان را خلق کنید. وقتی درون این پروسه قرار می‌گیریم، دیگر از خودمان نمی‌پرسیم که از کجا شروع کنم؟ یعنی عادت نکرده‌ایم که منفعل باشیم، بلکه می‌کوشیم پروژه زندگی شخصی خودمان را به پروژه تاریخ عمومی سرزمین‌مان پیوند بزنیم و زندگی‌مان را یک رویداد ببینیم که دائم نوشونده است و دایم خود را به‌روزرسانی می‌کند و ما را به دگردیسی و درک شکل جدیدی از بودن در جهان برساند.

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  چند درصد از ایرانیان این مرد بزرگ را می‌شناسند؟

اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتاب‌های مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.

  چرا از گوش دادن به موسیقی غمگین لذت می‌بریم؟

وقتی موسیقی غمگین گوش می‌دهیم آن را در زمینه زیبایی‌شناختی، لذت‌بخش می‌دانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته می‌شود.

  بی‌اخلاقی پژوهشگران اخلاق ایرادی ندارد!

هرکسی که نماد چیزی است، باید بهترین آن باشد. پژوهشگران اخلاق و فیلسوفان اخلاق هم از این امر مستثنا نیستند.

  زندگی، عشق و ادبیات

مروری بر زندگی و آثار آن تایلر

  شاعری در حضور پروانگی‌های مقدس

مروری بر هستی‌شناسی در شعر بیژن نجدی