جلال رفیع در طنز بعد از انقلاب چهره مهمی است، اگرچه فعالیتهایی که در عرصه طنز انجام داده است در سایه دیگر فعالیتهای فرهنگی و فکری او قرارگرفته باشد. او، هم در رشد و شکلگیری جریان طنز بعد از انقلاب نقش دارد و هم در ترسیم محدوده خط قرمزهای طنز صاحبنظر و اثر است و هم در طنزنویسی، صاحب سبک است.
رفیع تجربه فعالیتهای فکری و سیاسی در سالهای پیش از انقلاب را دارد، با مبانی فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی آشناست و در این زمینه از او تألیفاتی منتشرشده است، در سالهای پس از انقلاب در بخشهای فرهنگی و مطبوعاتی مسئولیتهای متعدد داشته است. ازاینرو نگاهش به مناسبات سیاسی، اجتماعی و فکری جامعه ما، نگاهی از درون و همراه با درک پیچیدگیهای آن است و حاصل این شناخت دقیق و روشن، آشنایی با حساسیتها و تبیین محدوده کار در عرصه طنز چه در مقام طنزنویس و چه در مقام تبیینکننده خط قرمزهای طنز است. مقاله مهم «آیا استفاده طنزآمیز از آیات و روایات جایزاست؟» که در مقدمه کتاب پاتنوری عباس خوش عمل نوشت و کاملتر آن را در سالنامه ۱۳۷۳ گلآقا منتشر کرد همچنان تنها منبع قابل استنادی است که در ارتباط با محدوده برخورد طنز با مقدسات نوشتهشده است، مقالهای که او در آن با استناد به نمونههای متعددی از آیات، روایات، متون دینی و گفتهها و نوشتههای معتقدین و پای بندان به شرع نشان داد که تحت شرایطی میتوان حتی از آیات و روایات دینی هم در مقام «طنز» بهره گرفت:
-انگیزه از نوشتن آن پاسخگویی به شبهه هولناک! یکی از برادران متدین بوده… طنزکی به قلم حقیر در مجله گلآقای سال ۷۰ انتشار یافت و به یکی از آیات کریمه قرآن با اندکی تغییر لطیف و ادیبانه در متن آن استناد شد. در گوشهای از متن طنزک سابقالذکر نوشته بود: «در این عصر که باید گفت: ان الانسان لفی قصر». برادری در روزنامهای فیالفور به گلآقا و آقا جمال هشدار داد هشداری نسبتاً غلیظ که «طنز را وارد قرآن نکنیم وگرنه…». بله. گلآقا و آقا جمال چنین استنباط کردند که گویا روح این مطلب هشدارآمیز عملاً و نهایتاً چیزی نخواهد بود جز تهدید اینکه حتی روزی روزگاری ممکن است کسی و کسانی با سلمان رشدی ملعون و مطرود و مهدورالدم هم عوضی گرفته شوند. سهواً یا عمداً… الیآخر… درحالیکه قرآن کریم را به طنز گرفتن چیزی است و استفاده تلمیحی از قران کریم برای طنز نوشتن و مایهای برای افزایش غنا و زیبایی اثر طنز چیز دیگری است. اگر بنا بود هر نوع کاربرد طنزآمیز یا هر نوع تغییر و دخل و تصرفی با هر سبک و سیاق و با هر قصد و منظور استهزا تلقی شود پس حساب بسیاری از علما و متدینین و عرفا پاک است![۱]
رفیع (که در گلآقا و ستون «با اجازه» کیهان با نام مستعار «آقا جمال» طنز مینوشت) در آثار طنزش نیز به یاری بازتعریف خطوط قرمز برمیآید. آشنایی نزدیکش با حساسیتهای فکری و سیاسی جامعه پس از انقلاب، به او این امکان را میدهد که با در دست داشتن طرحی روشن و مشخص و متکی به درک این حساسیتها، در انعکاس مسائل و دغدغههای اقتصادی و اجتماعی مردم، بتواند وارد مسائل و مناقشات فکری و سیاسی نیز بشود:
توبه
اگر آمریکا آمد توبه کرد و برای ما ثابت شد که دیگر این آمریکا، آن آمریکای چند سال قبل نیست، اشکالی برای روابط هم نیست. (آیتالله خلخالی، روزنامه رسالت، صفحه اول)
–فعلاً از همان دور هم که توبه کند، ما قبول داریم! احتیاج به آمدن نیست! همان مش فارلین که آمد، برای هفتپشتمان بس است!
«آقا جمال»[۲]
***
سقراط، برنامه خوب و افلاطون، مدیر خوب را کافی نمیدانستهاند ولی…(یکی از نمایندگان به نقل از جراید)
–نخیر، اینها حرفهایی است که سقراط و افلاطون قبل از انتخابات زمان خودشان زدهاند. بعداً قرار شد اختلافاتشان را کنار بگذارند. آنها هم به این نتیجه رسیده بودند که علتالعلل همه اشکالات و گرانیها و تورمها در یونان باستان چه در زمینههای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و قضایی و قانونی و چه در زمینههای نظامی و انتظامی و هنری و فرهنگی و فقهی و چه در همه زمینهها همین دولت مهندس موسوی است و لذا در جریده شریفه جمهوریت همان زمان با تیتر درشت اعلام نمودند که: در برخورد با فساد باید از دستگاههای دولتی شروع کرد و آنگاه به سراغ دیگران رفت…حالا این «آنگاه» کی باشد و کی نوبت به «دیگران» و ۱۲۰۰ میلیارد تومان نقدینه «دیگران» و «اصل ۴۹» «دیگران» و از کجا آوردهای «دیگران» و سودهای بیشتر از هزینه جنگ «دیگران» برسد، خدا عالم است. به سقراط و افلاطون چه؟!
«ولد عباسقلی خان»[۳]
همچنین او با شناخت دقیق از حساسیتها، وارد محدوده ممنوعه مسائل اعتقادی و فکری میشود بیآنکه حرمتشکنی کند:
راجب مشکلات جوانان
… ولد چموش عباسقلی خان سابق! در سمینار خصوصی و اختصاصی خودمان رفته بود پشت تریبون و از خر شیطان پایین نمیآمد… و های زر میزد… تصمیم داشتیم غائله را ختم کنیم که دیدیم مشارالیه وارد یک نوع بحث کلامی و تاریخی و تفسیری شده راجب (راجع؟!) مشکلات جوانان و فساد آنان! و تعیین مرزها و ممنوعیتها! داد سخن میدهد که:
«آقایان و خانمها! بزرگان و مسئولان! ملاحظه بفرمایید. اولاً! حضرت آدم (ع) علاوه بر آنکه حضرت آدم بود، بنا به قول مشهور پیغمبر هم بود، معصوم هم بود. ثانیاً دینش و مسائل دینش را که آن موقع مثل حالا اینقدر زیاد نبود مستقیماً و مختصر و مفید از خود خدا میگرفت. اقوال مختلف و اختلافنظر هم نبود. شیعه و سنی و … و جناح و خط و تحلیل هم نبود! ثالثاً خداوند تمام نیازهای مادی و معنوی آدم را رفع کرده، هم مشکل ازدواج و تأهلش را حلش نموده بود! هم مشکل مسکن (آنهم مسکن ویلایی) را! هم مشکل اشتغال و اوقات فراغت را! و هم همهی مشکلات را خیلی هم راحت بدون دفترچهی بسیج، بدون ستاد توزیع جهیزیهی دولت! بدون وثیقهها و اجارههای کمرشکن، بدون تورم و گرانی و استقراض و بازار آزاد و بدون هیچ چی. رابعاً شیطان هم در آن موقع مبتدی بود! تازه داشت دورهی طرح کاد را میگذراند! مثل حالا تکنولوژی شیطنت پیشرفت نکرده با پنجاه زبان رادیویی و ویدئویی و شرقی و غربی و عجمی صحبت نمیکرد!… روشن شد؟… با همهی اینها خداوند یک ممنوع بیشتر برای ایشان قرار نداده بود و مثل آخرالزمان دایرهی ممنوعات توسعه و تکامل پیدا نکرده بود. معذلک… بله، بقیهاش را خودتان میدانید. اسمش ترک اولی بود یا چیز دیگری بود، ما مخالفتی نداریم، ولی هرچه بود منجر شد به تبعید و هبوط و اخراج و بازخرید!…
علیهذا انصاف هم خوب چیزی است. بنده نمیگویم با فساد و گناه مبارزه نکنیم! غلط میکنم بگویم! بنده میگویم در قضیهی جوانها و نوجوانها و مسائل اجتماعی و اخلاقی و امثال آنها از خدا و پیغمبر جلوتر نزنیم! از قدیم گفتهاند بهقدری که خرج کرده باشی آش میخوری! و یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به دیگران! و…»
دیدیم دارد کار بهجاهای باریک و نیمه باریک میکشد! دیگر درنگ را جایز نداشته از پشت تریبون چنان با اردنگ زدیم به آن الدنگ که یکراست رفت توی حساب پسانداز جوانان![۴]
ارائه اینگونه آثار از سویی بر بالا بردن تحمل مسئولین مؤثر است و از سویی جریانی از طنز پس از انقلاب را یاری میکند که با فراتر رفتن از مسائل خرد اجتماعی، از دغدغههای کلانتر جامعه میگوید و حاشیه امنی را برای جریان طنز ایجاد میکند، امری که در طنز به محاق رفته سالهای ابتدایی دهه ۶۰ به نظر ناممکن مینمود. این نقش او تنها در قلمزدن خلاصه نمیشود. به یاد بیاوریم نقش او را در شکلگیری ستون دو کلمه حرف حساب نوشته کیومرث صابری فومنی (گلآقا) در روزنامۀ اطلاعات؛ ستونی که جریانی را در طنز پس از انقلاب به وجود آورد و مکتبی را ساخت که چهرههای مهم طنز امروز از آن برآمدند. جلال رفیع در گفتگویی دراینباره گفته است:
-چون من مسئول شورای سردبیری (روزنامه اطلاعات) بودم و (مرحوم صابری را) از آن زمان که طنز مینوشت میشناختم، اصرار داشتم ستون طنزی را در اطلاعات راه بیندازد؛ اما او میگفت اوضاع جامعه به دلیل ترورها و جنگ و فضایی که تروریستها راه انداخته بودند برای طنزنویسی مساعد نیست. بالاخره قبول کرد و آن ستون راه افتاد…[۵]
رفیع از همان سالهای ابتدای انقلاب (که عضو شورای سردبیری کیهان و سپس اطلاعات شد) جستهوگریخته آثار طنزی بیشتر در ارتباط با مسائل سیاسی در این دو روزنامه نوشت و گاه نیز به قول خودش: «جدی نویسی مخلوط با طنز» داشت.[6] بعدها در نشریات گلآقا نیز آثار طنزآمیزی از او منتشر شد. ولی جز از نیمه دوم سال ۶۷ تا اوایل ۶۸ (زمانی که مشاور سرپرست کیهان بود و در صفحه ۳ روزنامه کیهان ستون طنز روزانه با اجازه را مینوشت)، هیچگاه مجال حضور مستمر در عرصه طنز را نیافت. بااینحال در آثار جدی او نیز رگههای روشنی از طنز یافت میشود و طنز یکی از وجوه نگارشی و سبکی اوست. حتی وقتی در کتابی به موضوع جدی اخلاق پیامبر میپردازد، برای نشان دادن تفاوت سیره پیامبر با اخلاق رایج ما، چرخشی طنزآمیز به قلمش میدهد که این امر حتی در عنوان کتاب (اخلاق پیامبر و اخلاق ما، نونگاهی به سلوک اخلاقی پیامبر و نقد طنزآمیز اخلاقیات خودمان) متجلی است. به بیانی، قلم و نگاه رفیع با طنز آمیخته است. حتی سختترین و صعبترین خاطرات او با طنز همراه است. او در مطلب «آنژیوکت و اخلاق آنژیوکتی» (که در اطلاعات پنجشنبه ۲۶ آذر ۶۶ چاپ و در سالنامه سال ۱۳۷۱ گلآقا بازنشر شده است) به شرح روند درمان فرزند یکسالهاش در یک بیمارستان میپردازد که بهحق، داستانی پرآب چشم است ولی فرازهایی از آن به طنزی تلخ میگراید:
-اگر شیخ بهایی بهجای من بود، میفرمود: «دیوانه منم، من که روم داروخانه به داروخانه»!
-ما در بیرون اتاق استادیم به انتظاری کالاحتضار[۷]
همچنین خاطراتش از زندان سالهای ۵۴ و ۵۵ به خاطر فعالیتهای سیاسی گاه با طنزی تلخ و گاهی شیرین همراه است و نشانگر روحیه طناز اوست:
-بامداد يكم فروردين هزار و سيصد و پنجاهوپنج است. حدود سه ماه است كه در اتاقكي انفرادي به وسعت دو قدم در سه قدم زندگي (!) ميكنم. كاش فقط همين بود و نه چيز ديگر. كاش کباببرگ بود بدون كوبيدهي اضافه! امّا اينجا، همانجاست كه هرچه در آن است، كباب است و كوبيده است و کباببرگش هم كباب مرگ است. قرار بود كارم تمام شود و مرا به «قصر» بفرستند (!)[۸]
-صمد عليپور، همسلولی مارکسيست من، معمولاً از من میخواست که آواز بخوانم تا رنج شکنجه و سلول کاهش يابد. من هم تصنيف معروف مرغ سحر را برايش میخواندم. يک روز خبر فوت «چوئن لاي» نخستوزیر چين کمونيست و مدتي بعد خبر مرگ «مائو» رهبر چين رسيد. يک حالت اندوه در فضاي سلول احساس میشد. صمد گفت مرغ سحر را بخوان. من براي اینکه از اندوه بيرون بيارمش، اینگونه خواندم: «مرغ پکن! ناله سر کن، داغ مرا تازهتر کن، مرغ مسلّح (!) ز درون قفس درآ، نغمه پيکار پرولتاريا سرا، وز نفسي عرصه اين حزب توده (!) را پرشرر کن، ما رو خر کن!…»[۹]
جلال رفیع در ستون «با اجازه» در کیهان ابتدا بانام ولد عباسقلی خان مینوشت، بعدها در این ستون شخصیت آقا جمال را خلق کرد و با امضای او نوشت و گاهی به اقتضای موضوع، از زبان آقازاده و والده آقا جمال مینوشت و گاه از جمالزاده، بابا جمال و…برای امضای مطالب کمک میگرفت. بعدها با همین امضای آقا جمال در نشریات گلآقا هم آثار طنزی از او منتشر شد. بعدها با گسترش فضای مجازی این امکان برای برخی هوادارانش فراهم شد که آثارش را در وبلاگی با نام دریچه (http://jalalrafie.blogfa.com/۱۳۹۰/۷) منتشر کنند.
جلال رفیع شیرین مینویسد، طنزش از پرخاش، ستیزش و تندی دور است، با شیرینی نیشی میزند، نقدی میکند و میرود. طنزش ازنظر نوع برخورد با سوژهها، از جنس طنز گلآقایی است، همانکه مرحوم صابری آن را به چاقوی جراحی تشبیه میکرد که نجاتبخش و اصلاحگر است و آن را در برابر چاقوی قصابی که هدف تخریب دارد قرار میداد. رفیع که با ادبیات نو و کلاسیک فارسی آشناست و آثار ادبی و پژوهشهایی نیز در این زمینهها دارد در ارائه اثر به ارزشهای هنری آن توجه دارد و به طنز بهمنزله اثری ادبی نگاه میکند. این است که در آثارش از ظرفیتهای ادبی زبان فارسی استفاده میکند و به طنزهایش ارزش ادبی میدهد. او به نظم و به نثر مینویسد. در نثر از قالبهای نثر امروزی و کلاسیک بهره میجوید و در نظم نیز از قالبهای مختلف شعری استفاده میکند. طنزهای او پر از بازیهای زبانی و طنز واژگانی و عبارتی است که از طریق بازی با متون ادبی فارسی، متون مذهبی و یا زبان مردم حاصل میشود. میتوان مهمترین ویژگی سبکی او را همین بازیهای زبانی دانست. در این میان مهمترین شگردهای او در طنز عبارتی که به آثارش تشخص میبخشد، ساختن عبارات، واژهها و ابیات عربی و فارسی مغلوط، دستکاری در اشعار، غلط نویسی تعمدی و آفرینش معانی جدید برای واژههاست. گاه در پاسخ به اینکه کالاها را مردم و بخش خصوصی با کدام ارز وارد کند، ارز معذرت! را کارساز میداند (با اجازه، ۱۳ آذر ۱۳۶۷) و گاه مطالب را با «زیاده ارزی نیست» به پایان میبرد. در این میان تغییر شوخطبعانه متون دینی برای آفرینش فضای طنز از ویژگیهای مهم و منحصربهفرد قلم اوست. مطلب اندر فواید «خاموشی» که قالب نقیضه سازی ادبیات کلاسیک را دارد نمونه خوبی برای استفاده یکجا از این شگردهای کلامی است. این اثر دربردارنده صنعت ایهام نیز هست، چراکه سرپرست وزارت نیرو در نیمه اول سال ۶۷ ابوالحسن خاموشی بود و استفاده از واژه خاموشی در عنوان مطلب و گوشههایی از آن، ناظر بر این امراست. بخشهایی از این مطلب در زیر میآید:
اندر فواید «خاموشی»
باب نخست: بدان که حقتعالی در «خاموشی» چندین فایدت و مزیت قرار داده است. دوم (!) آنکه خاموشی آئین درویشان است! و بدان که اولین منزل در سیر و سلوک، «خاموشی» باشد! لاجرم آنان که «زبانبریده» به کنجی خزیده «صم بکم» گوشه عزلت در ظلمت گزیده و مشغول به ذکر شده سر در گریبان تفکر فرو برده تسبیح و تهلیل ذات حق سبحانه و تعالی نموده شب اول قبر را با لعین و العیان تجربه کرده برای وزارت نیرو-یکادنا برقه یذهب بالابصار- طلب آمرزش و نیرو کنند!(۱)
همچنین خدای را سپاس بسیار بگذارند که هرچند برق موجود نباشد ولی جای شکرش باقی باشد! چه سابقاً خاموشی علامت بمباران و موشکباران بودی و اکنون فقط خاموشی است و لاغیر! و اگرچه تاریکی و خاموشی هنوز هم موشک و راکت را تداعی میکند، اما قدر عافیت خاموشی در دوره صلح و مذاکره را کسی داند که به مصیبت خاموشیهای زمان جنگ و دوران عدم وجود! صلح و مذاکره گرفتار آمده باشد، که گفتهاند:
«من ضاق علیهالخاموشی، فالموشک علیه اضیق»!(۲)
فعلیهذا درویشان را خاموشی، رفیق شفیق باشد و این فضیلت در حق آنان است که به فرموده سعدی:
«ده درویش در گلیمی بخسبند در خاموشی!»
… چهارم آنکه بازار سارقان و طراران ولرم بود فیالحال گرم گردد! تیر در تاریکی اندازند، خلق خدا را خانهخراب کرده، هر بیت و بنا را که در محاق ظلمت افتد، آماج تاراج اندازند! مصراع:
چو دزدی بی چراغ آید گزیدهتر برد کالا
ایضاً در همین باب است که عارفان مصلحتی و طراران حرفهای اسب فصاحت جولان داده، عشق را به دزد و هوش را به چراغ تشبیه نموده، بدین بهانه راه و چاه سرقت را به دزدان عاقل نشان داده و گفتهاند:
عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را دزد عاقل میکشد اول چراغ خانه را!
حضرت سبحان-جل و علا- فرموده است: «و من آیاته یریکم البرق خوفاً و طمعا» (۴) که اشارت آن به خوف از خاموشی و طمع در دزدی محقق است (و از نشانههای اوست که برق را درحالیکه موجد خوف و طمع است)
… و فلاسفه مکتب براقیون به محاجه برخاسته در مقام مدافعت از الکتریسیته –رحمهالله علیها- برآمده، گفتهاند: «البرق فیاللامپ الچراغ کالعقل فی مغزالالاغ، خموش لشده نوره و ظهوره کما انه خفی لفرط وفوره»!
و نیز در همین رابطه است که در کتاب شریف «محاسن برقی» مجلد جدید! میخوانیم:
لقد خمشت الچراغ فیالشوارع و الطرق
ایضاً و صارالمار فیالمار! ولترافیک شلغ!(!) چراغها در چهارراهها خاموش شد و ترافیک شیر تو شیر گردید! و باز در همین مقوله است که حافظ در دوران خاموشیهای برق منطقه شیراز به شاه شجاع توصیه کرده است که:
طی این منطقه بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر بیبرقی!
(و در بعضی نسخ آمده: برق این منطقه بی همرهی خضر میار ظلمات است بترس از خطر خاموشی)!
و باز در همین راستا است که عاشق بیچاره در تاریکی و تنهایی دچار خاموشی و فراموشی شده گیج و منگ گشته خطاب به معشوق خویش که حال و احوال برق تهران را دارد! میفرماید:
ای چشم تو چون دو لامپ خاموش وی بینی تو پریز بیبرق
تاریکی و بیکسی است، زین رو لانعلم بینهن من فرق![۱۰]
……………..
۱-نزدیک است برق آن چشم همه را ببرد!
۲-کسی که خاموشی بر او تنگ و سنگین باشد، موشک برای او سختتر و ثقیلتر خواهد بود!
بازیهای زبانی در آثار رفیع گاه در قالب روایی و با نثر امروزی ارائه میشود. برای مثال بخشهایی از طنزی که دربارۀ فرهنگ تعارف در روابط اجتماعی ما نوشته است:
…صاحبخانه سر ذوق آمد و بسته پیشنهادی موز و کیوی را به سمت مهمان متمایل کرد و در حین پوست کندن از تن میوه و مهمان (هر دو!)، گفت:
-اغماض بفرمایید، پسر من از نسل جدید است. جدیدیها متاًسفانه این چیزها سرشان نمیشود. نشنیدهای پسر جان حدیث شریف نبوی را که فرمود: اَکرموا الضَّیفَ وَ لَو کانَ کافراً؟! مهمان را گرامی بدارید حتی اگر کافر باشد!
–چرا شنیدهام پدر جان! ولی انگار شما آن را اشتباه قرائت میکنید. اصل این است: ((اُقتُلو الضَّیفَ وَ لَو کانَ کافراً))! شما کشتید مهمانتان را. این صلهرحم که شما میفرمایید، اینجور که من میبینم دارد به قطع رحم منتهی میشود! … درست است که عید نوروز است، درست است که همگان در این دهه مبارکه بلکه در این دو دهه مبارکه حقیقتاً جان شیرین را وقف نان شیرین فرمودهاند، امّا مگر شما هم با آن روستایی حاشیهنشین همگرایی دارید که فرزند تازه دبستان رفتهاش به او علم آموخت و با لهجه ویژهاش گفت:
-پدر جان! خداوند تبارکوتعالی، معده آدمیزاد را سه قسمت کرده، یک قسمتش از برای نانَه، قسمت دویّم (!) از برای آبَه، قسمت سیّمش هم از برای نفسه!
پدرش اخم کرد و آنگاه بعد از چند سرفه پرتجربه و پرملاط و پرادعا پاسخ داد: ما البته پسر جان هر سه قسمتش را از نان پر میکنیم، آب که راه خودش را وا میکُنه، نَفَست هم میخواهَه بیایه میخواهه نیایَه![۱۱]
مضمون آثار طنز رفیع متنوع و گسترده است. او در نوشتههای ستون «با اجازه» و دیگر طنزهایی که جستهوگریخته از او در کیهان، اطلاعات، گلآقا و فضای مجازی منتشرشده است، به ابعاد گوناگون زندگی فردی، اجتماعی و مسائل روز پرداخته است. بااینحال او هنگام طرح مسائل روزمره هم در سطح نمیماند، سابقه، صبغه و موقعیت او در عرصه سیاست و فرهنگ به زاویه نگاه و مضامین آثارش عمق میبخشد. حتی هنگام انتقاد از فرهنگ و رفتار ترافیکی مردم، از عالم سیاست غافل نمیشود. در بخشی از مطلب: «در باب فرهنگ و رفتار ترافیکی» در نقد فرهنگ رانندگی جامعه، «آییننامۀ جدید رانندگی!» مینویسد و در بخشی از آن میگوید:
بنیآدم اعضای یکدیگرند که در آزمایش بد از بدترند
چو عضوی به درد آورد روزگار جهنّم (!) دگر عضوها را چهکار؟
تو کز محنت دیگران بیغمی بیا تا ببینم تو هم آدمی؟!
(…) جلوتر بودن در مسیر هیچ فضیلتی نیست و هیچ حق تقدّمی برای هیچکسی به وجود نمیآورد. «ملاک» خود شمایید. «پلاک» هم همینطور. اگر جلوتر بودید، حق با شما است چون جلوترید. اگر عقب بودید، بازهم شمایید که باید جلو بیفتید. چون شما هر جا باشید، جلو هم همانجا است. دیگری غلط میکند اعتراض کند. به اعتراض رانندههای عقبافتاده اصلاً التفات نفرمایید. (در ترافیک اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و حزبی هم این قاعده را فراموش نکنید)[۱۲]
در این میان او از قالبهای مختلف برای طنز آفرینی و ایجاد غافلگیری در طنز استفاده میکند. در شعر طنز، نظیرهسازی اشعار معروف ادب فارسی در آثار او بسامد بالایی دارد. از معروفترین اشعار طنزآمیز او، «ترافیکنامه» است که نظیرهای بر شاهنامه فردوسی است و بخشهایی از آن چنین است:
ترافیکنامه
چنین گفت فردوسی پاکزاد ـ که رحمت بر آن پاکِ تندیس باد!ـ
بسی رنج بردم در این سال سی ز دودِ تریلی، دمِ تاکسی
ندیدم من از دهر غیر از ستم نخوردم در این شهر جز دود و دم!
به «میدان فردوسی» و «لالهزار» دگر «شاهنامه» نیاید به کار
در این شهر آشفته بدسرشت «ترافیکنامه» بباید نوشت
سحر چون برآید بلند آفتاب کند «چرخ گردنده» پادررکاب!
بسی لشکر از «وانت» و «کامیون» فرستد مرا بر سر این چرخ دون
اتوبوس و پیکان و بنز و ژیان همه گرد میدان و من در میان؟!
بپا گشته هنگامهی رستخیز به هر سد کسانند در جستخیز!
شده محشر شیر! هرجا عیان خیابان، خرابان شده بیگمان
توگویی به هر سو پیاده، سوار گرفته مرا دامن از هر کنار؟!
بسی لشکر از آدم و آهنم زده چنگ بر زیر پیراهنم!
(…)
نیاید دگر از زبان قلم که شرح ترافیک تهران دهم
حکیمم، ابوالقاسمم، طوسیام اگرچه به «میدان فردوسیم»!
رفیع در نثر از انواع قالبها اعم از گفتگو، پرسش و پاسخ، قالب برنامههای رادیویی و تلویزیونی ازجمله مسابقه بیستسؤالی، قالب روایی و داستانی، استفاده از ضربالمثلها، انگولک به گفتهها و نوشتهها و نقیضهسازی متون آشنای ادبیات کلاسیک استفاده میکند و با استفاده از شگرد بینامتنیت به تعمیق ارزش ادبی اثر کمک میکند. گاهی نیز اثر او قالب مقالهای انتقادی را دارد که در سایه استفاده از طنز عبارتی اثر به سمتوسوی طنز میرود. در آثار طنز رفیع استفاده از این قالب نسبت به دیگر قالبها بسامد بالاتری دارد. قلم طناز او زمینهساز آن است که مقالات انتقادی را با طنز درآمیزد و از آن اثری طنزآمیز خلق کند. برای نمونه:
*نمونه اول:
قبض روح!
کاشکی صاحبهنر را، زندگانِ مُرده دوست در زمان زندهبودن، مُرده میپنداشتند!
این بیت را با خطّ خوش در زیر شیشۀ میزِ یکی از همکاران خواندهام. اشارتی دارد متلکوار و مؤثّر به گوشهای از اخلاق و روحیّات ما مردم. به نظر میرسد لازم نیست که این صاحبهنر حتماً صاحبهنر خاصّی باشد، بدیع و بینظیر و بلندپایه. البته اگر باشد، چهبهتر؛ و بهطریقاولی با مراد و مفهوم این بیت، مطابقتر. امّا اولاً یادمان نرود که خداوند هیچ انسانی را بیهنر نیافریده است. هر کس هنری دارد. فقط «بالقوّه و بالفعلَ» ش فرق میکند. ثانیاً همینکه کسی در این دنیای وانفساه و وامصیبتاه، از کودکی تا جوانی و از میانسالی تا پیری را انسان زیسته باشد، هنر کرده است! هنرِ بودن، هنر زیستن، هنر انسان بودن و به قول اریک فروم «هنر عشق ورزیدن»، بالاخره هرکدامش هنری است. «درجاتش» فرق میکند؛ درجه غنیسازیاش.
حالا محاسبه کنید که اگر همین انسان هنرمند، به درد پیری و بلکه به دردهای پیری هم دچار آمده باشد، دیگر چه احوالی دارد؟ یا چه حالی و چه حرمتی باید داشته باشد؟ ممکن است بگوییم: «دلت خوش است؟ جوانها هم در دنیای وانفسای امروز حال و حرمتی ندارند، چه رسد به پیران». و لابد «چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون رو»!
فراموش نکنیم که غالباً اهل افراطوتفریط بودهایم و هستیم. افراطوتفریط، هیچ نیست جز دیدن یک روی سکّه و ندیدن روی دیگرش. همین. جوان مگر نمیداند که پیری، روی دیگرِ سکۀ صبوری و رنج بری و دردمندیِ خود اوست؟ و پیر مگر به یاد نمیآورد که جوانی، روی دیگرِ سکّۀ پایکوبی و بیخبری و خوشخیالی پیشینِ خود اوست؟
عینک جوانی را تا بر چشم داشتیم، عالم و آدم را جوان میخواستیم. انگار غیرازآن، دیگر عالمی نیست. و آدمی و سنّ و سالی و اصلاً نفس کشی. حتّی وقتی کتاب ممنوع و معروف و قصّه گونۀ شهید هاشمی نژاد بانام «مناظره دکتر و پیر» منتشر شد، شاید گله میکردیم که چرا مناظرۀ دکتر و جوان نباشد؟! (بگذریم از اینکه ابتدا متاًثّر از درس زبانمان کلاس میگذاشتیم و نام کتاب را مناظره دکتر «و پی یِر» بر وزن «هپی یِر» میپنداشتیم). شاید حتّی از حافظ هم ایراد میگرفتیم که نهتنها حدّ مسائل را به سازمان ملّی جوانان ارجاع نداده بلکه برعکس و برخلاف انتظار ما، مرتباً میفرماید: پیر ما گفت چنین چنان، پیر ما گفت فلان بهمان.
بعد که فهمیدهتر (!) شدیم و به قول شاعر توانا (احمد عزیزی) با کفشهای مکاشفهمان اینطرف و آنطرف رفتیم، کشف کردیم که در بعضی از همین کشورهای کفر سِتا (نه کفر ستیز) سران قوم خویش را بهعنوان آموزگارانِ روزگارانِ تجربه و تحقیق، دوباره (به نحو دیگر) موردتوجه قرار میدهند و حتّی با کمک آنها، میان تجربههای کهن و تجربههای نو، پلِ پیوند میزنند. و مثل بعضی از ما «پیرانِ خرَد» را فقط به سر پل صراط در دنیای دیگر حواله نمیدهند و الیآخر. لابد این هم یک نوع کفر ستیزی است!
خستۀ سالهای عمر و عزت را چندان آسان نیست که قلم بردارد و آب از روی برگیرد و این نامه را از دریچۀ کوچه به خانه همسایه افکند که: «بازنشسته اسفند هفتاد و هشتم». البته در آن سالها متاًسفانه شعار مهرورزی نبود وگرنه میتوانستند تا فروردین هفتادونه تعامل و تحمّل کنند، که در آن صورت، هم مشمول پاداش پایان خدمت میشدم و هم از مزایای اضافهکاری و مأموریت و گروه اضافی بهرهمند میشدم. نخواستند و نشد. بااینکه بیش از سی سال تجربه مفید داشتم و رئیس اداره هم بودم، حقوقم چهلوپنج هزار تومان بود. هرچه مکاتبه کردم، آنچه بهجایی نرسید فریاد بود و صدالبته دوره اصلاحات بود …
…بااینکه بیش از ده سال است که بازنشسته شدهام، دریغ از یک ماه حقوق که بهموقع حواله شود. بگذریم. قانونی مصوّب شد و سقف حقوق بازنشستگان به دویست هزار تومان رسید و من با آبدارچی بیمدرک ادارهمان همپایه شدم. در سال گذشته مبلغی بهعنوان عائلهمندی با حقوق ماهانه حواله میشد ولی از ابتدای امسال، آن مبلغ ناچیز هم به فاصلۀ یک ماه بعد موکول شد. هفتم خرداد جاری دویست و شانزده هزار تومان حقوق حواله شد که چند ساعت صرف دریافت آن گردید. و دو روز بعد هم حق عائلهمندی به بانکِ واسطه حواله شد که به علّت خرابی دستگاه، تا سه روز حوالۀ آن به بانک دیگر (محل پرداخت حقوق بازنشستگان) میسّر نشد. امروز به اداره مراجعه کردم امّا مسئول امور مالی در اداره نبود. ایشان وقتی آمدند که دانستم امروز هم کار از کار گذشته است. بگذریم …
… بهطرف اتومبیل پیکان مدل ۶۲ رفتم که در نزدیکی بانک پارک شده بود. از دور کاغذی را در زیر میلۀ برفپاککن دیدم. مبلغ جریمهاش معادل یه روز حقوق بازنشستگیام بود. نمیدانید این بانک چه اسم قشنگی دارد. اگر بگویم، شما هم کیف میکنید. بههرحال حقوق نگرفتم و یک روز از آنهم که «هباءً منثوراً» شد، یعنی غبار شد و به هوا رفت. برای مأخذ، مراجعه کنید به کتاب مستطاب مرزباننامه، داستان یوسف نجّار (!) …
… بگذریم. بههرحال سؤال من این است که آیا این است کرامت و فضیلت انسان بازنشسته و معنای شعار عدالت و مهرورزی که آقای رئیسجمهور گفت ولی کسی توجه نکرد؟ حالا با هفت نفر عائله و این مقدار حقوق و آنگاه هفتاد هزار تومان قبوض آب و برق و گاز و تلفن، بفرمایید روزنامهنگارهای رکن چهارم، با این صورتمسئله، حساب کنند سود پرتغال فروش را، بلکه پیدا کنند خودِ پرتغال فروش را! …
…بگذریم! حق با انسانِ بازنشسته است. لکن نمیدانیم که هفت نفر عائله داشتن هم از آثار و لوازم بازنشستگی است یا خیر؟ باز اگر نرخ تورّم نه خدایناکرده یکرقمی بلکه لااقل دورقمیِ رو به پایین بود، یکجوری بالاخره از خجالتش درمیآمدیم. ولی چه کنیم که اسلام دستمان را بسته است و اجازه نمیدهند که به انتقادکنندگان بدوبیراه بگوییم. خصوصاً به برادر بازنشستهای که قبوض آب و برق و گاز و تلفنش هفتاد هزار تومان شده است. اعتراف میکنیم که برای چنین کارمند بازنشستهای آنهم با این مقدار حقوق شهروندی ماهانه، چنین قبضهایی اصلاً دیگر قبض آب و برق و گاز و تلفن نیست؛ بلکه با اجازه شما «قبض روح» است! علیالخصوص که قبض راهنمایی و رانندگی هم بر آن مزید شده است.
نگار مجلس ما خود، همیشه دل میبرد علیالخصوص که پیرایه هم بر او بستند!
یا بگو: پیرایه «یی» بر او بستند. چه فرق میکند؟ مهم این است که پیرایه را ببندند و روح صاحب پیرایه را «سرِ پیری»، راحت قبض کنند. برادر بازنشستهمان از امور مالی ادارهشان هم شکوه کرد که چرا مسئولش دیر آمده و کار از کار گذشته است؟ عنایت نمیکند که امورِ مالی اساساً تلفظ صحیحش امورمالی (با حرف «ر» ی ساکن) است و با سکون همراه است. احتیاج به مرزباننامه و مرضبان نامه هم نیست! والعذر عند کرام الناس مقبول[۱۳]
*نمونه دوم (بخشهایی از مطلب «در باب فرهنگ و اخلاق ترافیکی (!)»)
بنی بوق!
«جالینوس حکیم، ابلهی را دید که دست در گریبان دانشمندی زده و بیحرمتی همی کرد. گفت: اگر این نادان نبودی، کار وی با نادانان بدین جا نرسیدی»!
شیخ طنّاز و سخنپرداز ما سعدی شیرازی علیهالرحمه اگر گذارش به «گلستان ترافیک تهران» میافتاد، کجا میتوانست اینهمه نکته پرانی و شکرافشانی کند؟ ایبسا که در این شلوغ بازار آدمیت است آزار بهجای گلستان، «خلستان» مینوشت.
چنانکه اگر یکی از اینهمه قبض (آب و برق و تلفن و ایضاً قبض جریمه) را به دست سعدی یا حافظ میدادند، این بزرگمرد قبض روح میشد و آن بزرگوار نیز نطقش کور.
هم طبیب حکیم یونان (جالینوس) و هم ادیب حکیم ایران (سعدی) اگر در این ترافیک وانفساه، فرمان میراندند، هرروز به رأیالعین ملاحظه میفرمودند صحنههای پیدرپی «ابلهی دست در گریبان دانشمندی زده» را (!)، یا بالعکس، یا حتّی «دانشمندی دست در چاک گریبان دانشمندی دیگر فروبرده» را.
نتیجه گشتوگذار در «کنار آب رکناباد و گلگشت مصّلی» معلوم و معیّن است. از باغی به باغ دیگر نقلمکان کردن و از چشمهای به جوار چشمه دیگر رفتن و از سایۀ درختی به طرفهالعینی تا سایۀ درخت دیگر خزیدن و خرامیدن، معلوم است که چه حال و حاصلی دارد. رانندۀ گیجوگنگ شدهی اکسید کربن خوردهی ترافیک تهران هم اگر در حال و هوای «شیراز و آب رکنی و آن آباد خوشنسیم» در قرن هفتم و هشتم هجری رانندگی میکرد، مسلماً ترجیح میداد که هر بار بهجای آنکه گریبان ابلهی یا دانشمندی را چاک دهد و کروکی صحنۀ تصادف را بر گلو و گردنش بیاویزد، عاشقانه یا عارفانه (به یاد فرشتگان یا از آب و گل سرشتگان). خرّم و خندان، قدح باده به دست، بگوید:
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد هزار جامۀ تقوی و خرقۀ پرهیز!
جالینوس حکیم یونانی اگر راست میگوید، دست مولانا سعدی و مولانا حافظ را بگیرد و به شهر ما بیاید و در صف تاکسی در ساعاتی که میگویند نقطه پیک ترافیک است منتظر بایستد و ذکر دائمی «یا مستقیم یا مستقیم» را بر لب داشته باشد و در هر ثانیه پنجاه بوق بشنود و با هر بوق بهقاعدۀ پنجاه متر تمرین پرش کند و سپس مجبور شود که ورد جدید «یا دربست یا دربست» و «یا پنج هزار یا پنج هزار» را تکرار فرماید. آنگاه اگر (نه در پایان روز) بلکه در همان اوایل روز به گریبان گیری دانشمند با دانشمند و یا ابله و ابله یا دانشمند و ابله گرفتار نیامد، دست و زبانش را با اجازه خودش میبوسیم و بر خاکپای او و حکیمان همراهش سر عذرخواهی میساییم.[۱۴]
آثار رفیع آیینۀ تمامنمای شرایط فکری، فرهنگی و اقتصادی دورهای از تاریخ معاصر ایران است و نگاه انتقادی نویسنده را به مناقشات درون و برون حاکمیتی به نمایش میگذارد. همچنین با زبانی شیرین و ادیبانه به زوایای زندگی فردی و اجتماعی میپردازد. رفیع پس از آثار ستون «با اجازه» و چند اثری که برای نشریات گلآقا از او منتشر شد کمتر در فضای رسانهای رسمی طنز نوشت. پس از درگذشت گلآقا در گفتوگوهایی در فضاهای رسانهای به چرایی تعطیلی گلآقا از نگاه خودش اشاره کرد؛ اشاراتی دقیق و قابل استناد که تنها از او (که از ابتدا تا پایان در جریان فعالیت «گلآقا» بود و خود نیز دستی در طنز داشت) برمیآمد. در مصاحبهای طنز گلآقا را «حلقه وصل بین مسئولان و مخاطبان» دانست و گفت:
-صابری سعی میکرد با نگاهی ملی از ورای تشکلها و گروهبندیها به قضایا نگاه کند و تلاش میکرد این گسلهای طبیعی یا مصنوعی ایجادشده بین بخشهای مختلف جامعه را طوری مرمت کند که گسلها مجدداً در جهت تفرقه و رودررویی و خشونت فعال نشود. صابری روی این گسلها و مرزبندیها حرکت میکرد. او بهکل جامعه ما به چشم یک اندام ارگانیک نگاه میکرد و ویژگی حرکت سیاسی و اجتماعی او در طنز و غیره همین بود که هردو وجه این گسل را نگه دارد و به هم پیوند دهد. بهجایی رسید که حس کرد بیشتر از این نمیتواند و ممکن نیست… یا با یکی از دو طرف یا با هردو به سوءتفاهم شدید خواهد رسید.[۱۵]
این گفته رفیع زبان حال جریانی از طنز معاصر است که از قلم اصلاحگرش در برخورد با مسائل جامعه دیگر کاری ساخته نبود. بااینحال به نظرم طنز در طی زمان مسیر خودش را برای بازگویی مسائل جامعه مییابد و در این میان درنگ بر آثاری که در سختترین شرایط راه را برای حرکت طنز هموار کردند ضروری است. نوشتههای رفیع نشان میدهد که چگونه میتوان وارد مناقشهانگیزترین موضوعات شد و درعینحال حد نگه داشت و همچنین چگونه میتوان حتی از سادهترین مسائل زندگی روزمره هم اثری ادبی، شیرین و خواندنی ساخت. آثار او میتواند چراغ راه کسانی باشد که به دنبال یافتن راهها و قالبهایی برای پیوند دادن قلمشان با مسائل مردم و جامعهاند و دغدغه نگاه به طنز بهمنزله اثری ادبی را دارند.
[۱] سالنامه گلآقا، سال ۱۳۷۳، ص ۹۲.
[۲] کیهان، ۳۰ آذر ۱۳۶۷، ص ۲
[۳] کیهان، ۲ آذر ۱۳۶۷، ص ۲.
[۴] کیهان، ۴ بهمن ۱۳۶۷، ص ۲
[۵] https://www.hamshahrionline.ir/news/۸۰۳۸۳
[۶] وقایع اتفاقیه، پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۳، ص ۹
[۷] سالنامه گلآقا، ۱۳۷۱، ص ۶۱.
[۸] چهارشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۳۸۷،http://jalalrafie.blogfa.com/۱۳۹۰/۷
[۹] از دانشگاه تهران تا شکنجهگاه ساواک، انتشارات موزه عبرت ایران، ۱۳۹۶، ص ۱۲۴
[۱۰] کیهان، ۲۰ و ۲۱ و ۲۲ آذر ۶۷، ص ۲
[۱۱] ۲۳ اسفند ۸۹،http://jalalrafie.blogfa.com/۱۳۹۰/۷
[۱۲]، یکشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۳۹۰ http://jalalrafie.blogfa.com/۱۳۹۰/۷
[۱۳] ۲۲ خرداد ۹۱ http://jalalrafie.blogfa.com/۱۳۹۱/۳
[۱۴]، شنبه سیام مهر ۱۳۹۰ http://jalalrafie.blogfa.com/۱۳۹۰/۷
[۱۵] وقایع اتفاقیه، ۲۱ خرداد ۱۳۸۳.
آیا این محتواها میتوانند ما را خشنتر کنند؟
این فیلمهای جاسوسی تنشها، دسیسهها و پنهانکاریهای رایج در دنیای جاسوسی و خبرچینی را با دقت وسواسگونه نمایش میدهند.
با اینکه نوجوانان امروزه کمی از مطالعه فاصله گرفتهاند اما میتوانیم با توصیهٔ کتابهای مناسب به آنها، عادت کتابخوانی را میان آنها رواج دهیم.
سیاست زندگی مبتنی بر روزمرگی البته انعطاف پذیر و سیال است اما فاقد الگوهای تثبیت شدهای است که نظم اجتماعی را امکان پذیر سازد.
من و بابام، فقط به قسمتهای خوب و شیرین رابطهی پدر و پسر نپرداخته است و به همین خاطر واقعی به نظر میرسد.
سپاسگزارم . مطلب بسیار خواندنی و شیرین بود قلم خانم صدر هم مثل همیشه رسا و شیوا . امیدوارم شیوه کار طنز پردازانی چون آقای صابری آقای رفیع و خانم صدر راهنمای همه کسانی باشد که طنز را به غلط با تمسخر و اهانت یکی می دانند .