img
img
img
img
img

تمامی پایان‌ها خود سرآغازی دیگر هستند

سهیلا انصاری

صبا: ادی کهنه سرباز جنگ ویتنام و تعمیرکار ماشین‌های شهربازی که روزهای کسالت بار زندگی‌اش در کار و حسرت خلاصه شده در هشتاد و سومین سالروز تولدش حین تلاش برای نجات جان یک دختر خردسال جان خودش را از دست می‌دهد و راهی بهشت می‌شود.

میچ دیوید آلبوم ۲۳ می سال ۱۹۵۸ در نیوجرسی آمریکا به دنیا آمد. او نویسنده آمریکایی و روزنامه‌نگار، فیلمنامه‌نویس، نمایشنامه نویس، مجری رادیو و تلویزیون و نوازنده است.

کتاب‌های میچ آلبوم بیش از ۳۵ میلیون نسخه در سراسر جهان فروخته شده‌اند. میچ آلبوم را البته به خاطر داستان‌های الهام بخشش می‌شناسند. از آثار معروف او که به زبان فارسی ترجمه شده و از استقبال خوبی هم برخوردار بوده، می‌توان به در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند، نفر بعدی که در بهشت ملاقات می کنید، سه شنبه‌ها با موری، اولین تماس تلفنی از بهشت، تارهای سحرآمیز فرانکی پرستو، ارباب زمان، کمی ایمان داشته باش، یک‌روز دیگر، لمس انسانی اشاره کرد.

میچ به واسطه ترجمه بهترین داستان‌هایش در ایران نویسنده‌ای شناخته شده است و بیشتر به خاطر داستان‌های روانشناختی و الهام‌بخش معروف است و باورهای خواننده را نسبت به دنیای پس از مرگ تغییر می‌دهد.

در تمامی رمان‌ها، میچ  درون‌مایه‌ی یک آرامش معنوی را از دیدگاه خود دنبال می‌کند. آن‌گونه که در نوشته‌هایش اعتقاد به جهان آخرت به چشم می‌خورد و از دنیای آخرت تنها به بهشت اشاره می‌کند. عشق، ارزش عشق از دیگر مفاهیم درون‌مایه‌ی داستانی اوست.

او درباره منبع الهام نگارش آثارش می‌گوید: «من به لحظه‌هایی در زندگی نگاه می‌کنم که سرشار از احساسم».

کتاب‌های او با تجربیات و احساساتی آغاز می‌شوند که آن‌ها را به شکل واقعی تجربه کرده است؛ که به همین ترتیب پنج نفر در بهشت منتظر شما هستند را مدیون عموی پیرش می‌داند که در این اثر وجه دیگری از بهشت را نشان می‌دهد.

در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند می‌تواند برای همه‌ی خواننده‌ها جذاب باشد شاید اگر بخواهم یک نفررا به کتاب خواندن تشویق کنم اولین اثری که به او معرفی میکنم همین کتاب باشد

ادی کهنه سرباز جنگ ویتنام و تعمیرکار ماشین‌های شهربازی که روزهای کسالت بار زندگی‌اش در کار و حسرت خلاصه شده در هشتاد و سومین سالروز تولدش حین تلاش برای نجات جان یک دختر خردسال جان خودش را از دست می‌دهد و راهی بهشت می‌شود.

مرگ برای او یک حادثه دردناک نیست مرگ نقطه‌ای است برای رسیدن به آگاهی در مورد سوالاتی که تمام عمر به دنبال یافتن پاسخی بر آن‌ها بوده است.

کتاب پنج نفر در بهشت منتظر شما هستند رمانی روانشناسانه است این کتاب ماجرای کهنه سربازی به نام ادی را روایت می‌کند که احساس می‌کند در زندگی بی معنایش، شامل نگهداری از دستگاه های یک شهربازی، به دام افتاده است. در طول سال‌ها شهربازی تغییرات زیادی کرده است و ادی هم همینطور، از جوانی خوش بین وامیدوار به پیرمردی تلخ ودل خسته مبدل میشود زندگی اش سرشار از یکنواختی و تنهایی و پشیمانی است.
ادی سرپرست تعمیرکاران پارک رابی‌پیر و وظیفه‌اش تعمیر و نگه‌داری وسایل شهربازی بود. هر بعد از ظهر در پارک قدم می‌زد و همه‌ی قسمت‌ها را از بازی چرخ عصار گرفته تا سرسره‌ی آبی کنترل می‌کرد. صفحات شکسته، پیچ و مهره‌های شل‌شده و میخ‌های فولادی کهنه را پیدا و اگر نیاز به تعمیر داشتند آنها را تعمیر می‌کرد. او گاهی یک دفعه مات و بی‌حرکت یک جا میماند و به صدای وسایل بازی گوش می‌کرد، همین. گاهی با این روش خرابی هارا حدس می‌زد.

ادی در لحظه‌ی ابتدایی کتاب می‌میرد و آغاز داستان از پایان زندگی او شکل می‌گیرد. در دم اخر دو دست کوچک را در دستانش احساس میکند و بعد هیچ، ادی در زندگی پس از مرگ چشم میگشاید ودرمی یابد که بهشت، باغ عدن سرسبز نیست، بلکه جایی است که پنج نفر که در زندگی او نقشی پر رنگ داشته اند زندگی زمینی اش را برایش توضیح میدهند این افراد ممکن است از عزیزان او باشند یا افراد غریبه اما همه آنها زندگی ادی را به گونه ای تغییر داده‌اند.

آن پنج نفر به نوبت، پیوندهای نادیده زندگی زمینی اورا نشانش می‌دهند در تمام داستان ادی نومیدانه به دنبال یافتن رستگاری در اخرین اقدام زندگی اش یعنی نجات آن دخترک است آیا کارش موفقیتی قهرمانانه بوده یا شکستی مفتضحانه؟
پاسخ این سوال که ازنامحتمل ترین شخص می آید، به اندازه لحظه ای دیدن بهشت، الهام‌بخش است.

ادی در هنگام مرگ، مردی با پشت‌خمیده، موی‌سفید، گردن‌کوتاه، سینه‌ی برآمده، ساعدی‌کلفت و آثار خالکوبی محوشده روی شانه‌ی راست بود. پاهایش دیگر لاغر و رگ‌دار شده و زانوی چپ مصدوم در جنگ‌اش، حالا دیگر با مرور زمان آرتروز هم گرفته بود. دیگر بدون عصا قادر به راه رفتن نبود.

سیگارش را پشت گوش چپش می‌گذاشت و دسته کلیدش را به کمربندش می‌بست. کفش‌هایش زیره‌ی کائوچو داشتند و همیشه کلاهی کتانی به سر داشت.

نویسنده پنج‌نفری را که در شکل‌گیری مسیر زندگی ادی نقش بسزایی داشته‌اند، اینگونه عنوان کرده است:

اولین نفری که ادی ملاقات می‌کند، مردی است با پوستی آبی‌رنگ که به ادی می‌گوید در بهشت پنج نفر را ملاقات می‌کنی، هرکدام از ما بنا به دلایلی در زندگی تو بوده ایم شاید آن موقع علتش را نفهمیده باشی و بهشت برای همین است برای درک زندگی ات روی زمین.

نفر دومی که ادی با او ملاقات می‌کند کاپیتان، افسر مافوقش در خدمت سربازی در جنگ، فیلیپین است. باهم در ارتش خدمت می‌کردند. در فلیپین جنگیدند وهمان جا از هم جدا شدند و ادی دیگر اورا ندید شنیده بود در جنگ مرده است…

نفر سوم، پدرش است، پدری که او را نادیده گرفت. اولین صدمه ای که پدر ادی به او وارد کرد این بود که اورا نادیده گرفت در زمان نوزادی ادی را به ندرت بغل می‌کرد٫ در کودکی بیشتر بازویش را می گرفت بیشتر از روی آزار تا محبت. مادر محبت ارزانی اش میکرد و پدر برای برقراری نظم و انضباط آنجا بود.

چهارمین نفر، همسر ادی مارگریت است که عشقی سوزان نسبت به او داشته است وقتی مارگریت رفت ادی گذاشت روزهایش بوی کهنگی بگیرد اجازه داد قلبش بخوابد حالا او دوباره اینجا بود، به جوانی روز عروسی شان.

و بالاخره نفر پنجم، دختربچه‌ای به نام تالاست. دخترک کوچک اسیایی به نظر می‌رسید پنج شش ساله، با پوست دارچینی رنگ و زیبا، موهایی به رنگ ارغوانی تیره، بینی صاف کوچک، لب‌های پر بالای دندان‌های فاصله دارش و خیره کننده ترین چشم‌ها، به سیاهی پوست فک و ته سنجاق سفیدی که جای مردمک عمل می‌کرد، لبخند زد و دست‌هایش را با هیجان تکان داد. ادی یک قدم به طرف او رفت… در این ملاقات‌ها برخی از ابعاد پنهان زندگی شخصی‌اش بر وی آشکار می‌شود.

جملات برگزیده کتاب پنج نفر در بهشت منتظر شما هستند:

-عشق، مثل باران، می‌تواند از بالا زوج ها را تغذیه، و با شعف اشباع کننده‌ای خیس کند. ولی گاهی، در گرما گرم خشمگین زندگی، رویه‌ی عشق خشک می‌شود و باید از زیر تغذیه شود، باید با مراقبت از ریشه‌هایش، خود را زنده نگاه دارد.
-فکر می‌کنیم نفرت سلاحی است که به شخص آزارنده ما حمله می‌کند. ولی نفرت تیغ دودم است هر آسیبی که با آن برسانیم، به خودمان رسانده‌ایم.
– زندگی پایانی دارد، اما عشق هرگز.
– روح مصیبت‌دیده، بازی تلخ سرنوشت را تحمل می‌کند.
– مردان جوان به جنگ می‌روند. گاهی برای آن‌که مجبورند و گاهی برای آن که خودشان، داوطلب می‌شوند.
– هیچ عمری هدر نمی‌رود. تنها زمانی که هدر می‌دهیم، زمانی است که فکر می‌کنیم تنهاییم.
– آن‌چه قبل از تولد تو اتفاق می‌افتد، بر تو اثر می‌گذارد. همین طور مردم قبل از تو هم روی تو اثر می‌گذارند.
– تنها بازی وحشتناک سرنوشت است که انسان را در این وضعیت اسفبار قرار می‌دهد!
– تمامی پایان‌ها خود سرآغازی دیگر هستند. تنها مسئله این است که ما تا لحظه پایان این را نمی‌دانیم.
– بهشت را می‌توان در نامتعارف‌ترین گوشه‌ها یافت.
-مردم می‌گویند عشق را پیدا می‌کنند، گویی عشق  پشت سنگی پنهان‌شده اما عشق شکل‌های گوناگونی به خود می‌گیرد و برای هیچ مرد و زنی یکسان نیست
-مرگ پایان همه‌چیز نیست اما ما فکر می‌کنیم هست.
جملات دل‌نشین این اثر به حدی زیاد است که در اینجا نمی‌گنجد که تمامی آن هارا بیان کنم.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
شب‌های دیگر یا وقتی که پدر در ورق‌بازی بد می‌آورد، یا مشروبش ته می‌کشید و مادر هم در خواب بود، با عصبانیت به اتاق خواب ادی و جو می‌رفت و همان چند اسباب بازی‌شان را به در و دیوار می‌کوبید. و بعد کمربندش را باز می‌کرد. آن‌ها را مجبور می‌کرد که به پشت بخوابند و هر شب به بهانه‌ای آن‌ها را به باد کتک می‌گرفت. ادی در این مواقع خدا خدا می‌کرد مادرش از خواب بیدار شود. اما اگر گاهی هم از خواب بیدار می‌شد، پدر فریاد می‌زد که بیرون باشد. و مادر در راهرو به دامنش چنگ می‌زد و این بسیار بدتر بود.
دست‌هایی که جام شخصیت ادی را منقش کرده بود، دست‌هایی پینه‌بسته، خشن و سرخ از خشم بود. او تا سنین جوانی همیشه با مشت و لگد و شلاق تنبیه می‌شد. و بعد از نادیده گرفتنش این دومین نوع تنبیه ادی بود. صدمه‌ی ناشی از خشونت. کم‌کم کار به جایی رساند که ادی از صدای پدر که از راهرو به طرف اتاقش می‌آمد، حتی نوع تنبیهش را حدس می‌زد. اما با همه‌ی این احوال، و برخلاف همه‌ی این بدخلقی‌های پدر، ادی در خلوت پدر را می‌ستایید. او ستایش را به این صورت یاد گرفته بود، پیش از آن که ستایش خدا، یا زنی را یاد بگیرد. یک پسر، معمولاً پدرش را می‌ستاید. حتی اگر احمقانه باشد و هیچ توجیه منطقی برای این کار نباشد.
گاه و بیگاه، پدر ادی با محبت‌های اندک خود مثل بازمانده‌ی آتشی که با دمیدن تندتر شود، روی بی‌علاقه‌گی‌اش به ادی سرپوش می‌گذاشت.

هنگامی که ادی در حیاط مدرسه در خیابان چهاردهم مشغول بازی بیس‌بال بود، پدر پشت فنس‌ها می‌ایستاد و بازی او را تماشا می‌کرد. هر وقت که ادی در بیرون میدان اسمک می‌زد، پدر سر تکان می‌داد. و وقتی که ادی از دعواهای خیابانی به خانه برمی‌گشت، پدر با دیدن دست زخمی یا لب شکافته‌اش می‌پرسید: «خوب بگو ببینم سر آن بدبخت چه آوردی؟» و ادی پاسخ می‌داد: «از پا درش آوردم.»

كلیدواژه‌های مطلب: برای این مطلب كلیدواژه‌ای تعریف نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  چند درصد از ایرانیان این مرد بزرگ را می‌شناسند؟

اگر او نبود، شناخت ما از ایران باستان و کتاب‌های مهم و اصیلی، چون اوستا خیلی کم بود.

  چرا از گوش دادن به موسیقی غمگین لذت می‌بریم؟

وقتی موسیقی غمگین گوش می‌دهیم آن را در زمینه زیبایی‌شناختی، لذت‌بخش می‌دانیم، این پدیده به عنوان پارادوکس لذت بردن از موسیقی غمگین شناخته می‌شود.

  بی‌اخلاقی پژوهشگران اخلاق ایرادی ندارد!

هرکسی که نماد چیزی است، باید بهترین آن باشد. پژوهشگران اخلاق و فیلسوفان اخلاق هم از این امر مستثنا نیستند.

  زندگی، عشق و ادبیات

مروری بر زندگی و آثار آن تایلر

  شاعری در حضور پروانگی‌های مقدس

مروری بر هستی‌شناسی در شعر بیژن نجدی