اطلاعات: مراسم نکوداشت نیم قرن خدمات فرهنگی- رسانهای جلال رفیع، روزنامه نگار و ادیب معاصر کشور پیش از ظهر امروز در موسسه اطلاعات با حضور جمعی از شخصیتهای سیاسی، فرهنگی و هنری برگزار شد.
در این مراسم شخصیت هایی از جمله محمد جواد ظریف، محمد جواد حجتی کرمانی، عبدالرضا رحمانیفضلی، علی ربیعی، سید عباس صالحی، هادی خانیکی، یونس شکرخواه، فرشاد مهدی پور، محمد علی ابطحی، فاطمه راکعی، فیض الله عرب سرخی، محمد جواد حق شناس، بیژن مقدم، محسن اسماعیلی، جواد محقق، سهیل محمودی، محمد مهدی مظاهری، عباس عبدی، مجید قاسمی، اسماعیل امینی، رویا صدر، محسن حاجی میرزایی و برخی اساتید دانشگاه و حوزه، نویسندگان و اهل فرهنگ حضور داشتند.
سید عباس صالحی: جلال شخصیتی چندساحتی دارد
در آغاز این مراسم، دکتر سید عباس صالحی نماینده ولی فقیه و سرپرست مؤسسه اطلاعات ضمن خوشامدگویی به حضار گفت: عذرخواهی ویژهای دارم از برادر مکرم و فرزانه جناب آقای جلال رفیع که انواع معاملات فضولی را در فقه خوانده بودیم؛ بیع فضولی، اجاره فضولی، ولی نکوداشت فضولی نداشتیم که امروز آن را برای آقای رفیع اجرا کردیم، زیرا ایشان خیلی از این اتفاق پرهیز داشت.
از سال گذشته که به مؤسسه اطلاعات آمدم، بحث صدمین سال انتشار روزنامه مطرح شد و این که اطلاعات، نیازمند بازخوانی و بازنمایی گذشته خودش است اما با نگاه تحلیلی و تدارک کارهایی که باید انجام داد. دوستان مؤسسه درباره دیرکرد این اتفاق، عذر موجه زندهیاد مرحوم دعایی را مطرح میکردند که از نظر ایشان درست نبود که خودمان جلسه برگزار کنیم و از خود تعریف کنیم و بدیهی است که روحیه فروتنی و نجابت ذاتی و خلق خلیق نبوی دعایی چنین اقتضایی هم داشت. اما چون تازه وارد و میهمان جمع بودم، آن عذر نبود.
بنابراین کار با قدرشناسی از گذشته مؤسسه و پیشکسوتان آن شروع شد و اولین جلسه، پارسال برای قدردانی از زحمات و خدمات آقای حجتی کرمانی برگزار شد و بعد از ایشان، پیشکسوت مؤسسه اطلاعات آقای جلال رفیع بود.
در واقع به جهات مختلف آقا جلال، نماد و شناسنامه مؤسسه اطلاعات بعد از انقلاب است؛ از یک نظر به اعتبار اتکای فکری و روحی و معنوی که مرحوم دعایی به ایشان داشت؛ به گونه ای که اگر در جلسهای آقا جلال نبود، مرحوم دعایی احساس خلأ و گمگشتگی میکرد و دنبال او میگشت. از نظر دیگر، نقطه وصل نسلهای مختلف روزنامه اطلاعات بود و از جهتی، هم قلم جلال رفیع برای روزنامه اعتبار بود و هم قدم او؛ زیرا خیلی از اتفاقات به واسطه ایشان در مؤسسه اطلاعات رقم خورد، از جمله شروع مکتوبات گل آقا در روزنامه.
بدین لحاظ، دومین قدم برای گرامیداشت گذشته روزنامه اطلاعات، نکوداشت جلال رفیع بود که نمیپذیرفت.
از نبود آقا جلال به دلیل سفر ایشان به تربت برای رسیدگی به مادر عزیزشان، حسن استفاده شد و مقدمات این برنامه تدارک یافت و چند کتابی را که ایشان برای چاپ به مؤسسه سپرده بودند، آماده شد که امروز رونمایی شوند. به نویسندگان مختلف هم گفته شد درباره ایشان بنویسند اما لو ندهند که چنین جلسهای قرار است برگزار شود و حدود ۵۰ مقاله و یاداشت درباره ایشان فراهم آمد که امروز در قالب کتاب ارجنامه، عرضه می شود.
کارها انجام شد و در شب تولد ایشان که همزمان با شب یلدا بود، آقا رضا رفیع به تربت حیدریه رفت تا بعد از برنامه خانوادگی، با هم به تهران برگردند و در طول مسیر برگشت، آرامآرام قرار این جلسه را به ایشان اطلاع دهد و چنین شد و آقا جلال در برابر عمل انجام شده قرار گرفت و به قول معروف راه پس و پیش نداشت و بالاخره این جلسه برگزار شد و از ایشان ممنونیم که محبت دوستان را با مهر و متانت پذیرفت و در خدمتشان هستیم.
امروز درباره آقای رفیع، چند نکته را از منظر و زاویه دید خودم مطرح میکنم. این که آقا جلال جامع اضدادی است که ایشان را متمایز کرده است و این ترکیب، در آدمهای اندکی است و یکی از وجوه امتیاز انسانها این است که چه قدر میتوانند اضداد غیرمتعارف را در خودشان جمع کنند. بر همین اساس چند نکته را در میان می گذارم؛
نکته اول، آقای رفیع شخصی است شورمند و آگاهیبخش و آرمانخواه که میتوانیم این تصویر را از ابتدای نوجوانی و دهه ۵۰ در نوشتههای ایشان ببینیم. اما وقتی از نزدیک او را می بینیم با شخصیتی متین و آرام و آرامشبخش مواجه می شویم. معمولا آدمهایی که پرشورند، متین و آرامشبخش نیستند اما این ترکیب دشوار در ایشان کاملا مشهود است.
نکته دوم این که آقای رفیع از دید من بیتردید یک نابغه فرهنگی است که از نوجوانی در حوزههای مختلف نویسندگی، شاعری، طنز، موسیقی، خوشنویسی و … فعالیت کرده است.
در این باره به نقل از یکی از دوستان اشاره کنم که در تابستان سال ۵۴ یا ۵۵ در مشهد یکی از علمای مبارز تهران به منزل مقام معظم رهبری آمده بود و منزل ایشان یک پاتوق فکری- فرهنگی بود. رهبری، میزی در یک اتاق کوچک داشت که رویش پر از کتاب بود. این مهمان کتاب «ارتجاع مدرن و رسالت ما» از آقای رفیع را روی میز دید و آن را برداشت و ورق زد و تقریظ آقای خامنهای بر آن کتاب را خواند که تعریف بلند و قابل توجهی بود. بعد یک لبخندی زد و از آقای خامنهای پرسید نویسنده کتاب را میشناسید؟ و پاسخ شنید که نمیشناسم اما پیداست نویسنده دقیق و پختهای است و کتابش هم استوار و جهتدار و خواندنی است. آن عالم مبارز دوباره پرسید: میدانید چند سال دارد؟ و پاسخ شنید که حتما میانسال است. پذیرفتنی نیست که چنین نویسندهای، جوان باشد.
مهمان به آقای خامنهای گفت: نه! ۲۰ سال بیشتر ندارد. الان هم در زندان است و پیش فلانی و فلانی دارد فلسفه و فقه و تفسیر میخواند و …
غرض از ذکر این خاطره، تأیید آن ادعا بود که آقا جلال نابغه فرهنگی است و این گزاره به هیچ روی، اغراق نیست.
اما این نبوغ و دانش گسترده جمع شده با فروتنی ذاتی. معمولا افراد نابغه از دیگران فاصله میگیرند و آنان را چیزی نمیشمارند، اما آقا جلال در بیادعایی و فروتنی با وجود چنین نبوغ و لیاقت و خلاقیت و دانش گسترده، نمونه است.
نکته سومی که میخواهم درباره جمع اضداد در شخصیت آقا جلال رفیع بگویم این است که ایشان هم خوش سخن است، هم خوش لحن است، هم طناز. افراد محفلآرا معمولا پرحرفند؛ اما آقا جلال اهل تأمل است و سکوت و دقیق شنیدن. تا لازم نباشد وارد حرف نمیشود. این که آدم بتواند در عین این که قدرت ذاتیاش، شمع انجمن بودن و محفلآرایی است، اهل تأمل و سکوت و شنیدن هم باشد، یک توانایی وجودی میخواهد و راحت نیست.
آخرین نکته هم این که آقا جلال به لحاظ فکری ( و نه جناحی)، مبناگرا و اصولگراست؛ معیار دارد و اصالتهای خانوادگیاش به او جوهرهای داده است که زیکزاک نرود. با این که افراد اهل مبنا معمولا در عمل سختگیر هستند ولی آقا جلال این اصولگرایی را با مدارای در عمل، تلفیق کرده است. معیارها و مبانی فکری و فرهنگی و ادبی دارد اما باعث نشده ارتباطاتش را خطکشی کند. او یک اصولگرای معرفتی اما در عین حال اهل مدارا و اهل تسامح است. او با موجها این طرف و آن طرف نرفته، اما جریانها را نادیده نگرفته و با آنان تعامل دارد.
از حضور در این محفل به عنوان شکرانه داشتن چنین شخصیتی در فرهنگ این سرزمین، بسیار خوشحالم و به خود می بالم.
قاسمزاده: جلال با اخلاص قلم زده است
در ادامه این برنامه ابوالقاسم قاسم زاده، تحلیلگر و مشاور مؤسسه اطلاعات طی سخنانی گفت: از نهضت مشروطه تا امروز، بخش مهم و مستند گذر تاریخی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران را میتوان در مسیر مطبوعات کشور جستجو کرد. اصحاب قلم در مطبوعات با گرایشهای گوناگون فکری، همواره نقشآفرین بودهاند که نگارش آنان را میتوان با گزاره «معرفت و اخلاص» محک زده، نقد و بررسی کرد. «معرفت» به اعتبار «دانش و وسعت آموختهها»ی اصحاب قلم در مطبوعات و «اخلاص» به معنای چگونگی ظهور و بروز میراث قلم در آثار و نوشتهها که معرف شخصیتشان در چرخه زیستن است.
در این سیر تاریخی مطبوعات، شخصیتهایی را میبینید که اگرچه «معرفت» یا «دانش» دارند اما در تاریخ «نام نیک» را میراث نبردند و از وادی «اخلاص» طرد شدهاند. شخصیتها و نامآورانی نیز در تاریخ میهن ما وجود دارند که قهرمانان ملی اهل اندیشه و قلم خوانده میشوند.
همه شما با نام علامه دهخدا آشنایید. او در این سیر تاریخی «روزنامهنگار و قهرمان قلم» است که مدتی با نام مستعار «دخو» از قزوین بر نوشته خود امضاء میگذاشت. «دهخدا» که قهرمان «معرفت و اخلاص» در مسیر اندیشه و عمل بود، در تاریخ مطبوعات ایران جاودانه است.
شاگرد برجستهاش مرحوم دکتر محمد معین که بر اساس وصیتنامه علامه دهخدا مسئولیت تنظیم و نگارش «لغتنامه دهخدا» را داشت، مینویسد: در لحظات پایانی عمر استادم کنارش بودم. لحظاتی چشم باز میکرد و میبست. دیوان حافظ کنارش بود. نگاهی به من کرد و با آرامش و مهربانی خاصی گفت: معین برایم فالی بگیر. دیوان حافظ را به دست گرفتم و به نیت استادم بازکردم. این غزل خواجه بزرگوار آمد:
درد عشقی کشیدهام که مپرس
زهر هجری چشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیدهام که مپرس
بیتو در کلبه گدایی خویش
رنجهایی کشیدهام که مپرس …
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیدهام که مپرس
اما تاریخ مطبوعات ما روزنامهنگارانی داشته که اگرچه دانش داشتند، به دور از «اخلاص» قلم زدهاند، لاجرم هم به اصل معرفت که موهبت الهی است و هم به اهل اخلاص که برای خدمت به مردم قلم زدند، خیانت کردند و در چرخه حصار قدرتهای حاکم چرخیدند و در افکار عمومی به قلمزنان مزدبگیر شهره شدند. تاریخ مطبوعات ما از صدر مشروطه تاکنون، به صحنه تئاتری میماند که هم قهرمان ملی، آزادیخواه و عدالتخواه دارد و هم قلم به مزد.
در این ۳۰ سالی که با آقا جلال رفیع دوست و همنشین بودهام، او و دوستانش در روزنامه اطلاعات با مدیریت روانشاد مرحوم دعایی عزیز همواره بر اساس «معرفت و اخلاص» برای آگاهی خوانندگان روزنامه قلم زدند. جلال رفیع هیچگاه قلم را بهنام و نان نفروخت و از حریت و قداست «قلم» که سوگند الهی است، حراست کرد.
جلال رفیع و دوست و همراه نزدیک او زندهیاد مرحوم کیومرث صابری «گلآقا»ی روزنامه اطلاعات، در برهههایی از گذر جمهوری اسلامی، کام خوانندگان را با «قلم طنز» شیرین میکردند. جلال رفیع در این ۳۰سال، در باور من مصداق بارز عملی از کسی است همواره با «اخلاص» و بر اساس باورهایش قلم زده است.
در پایان از زبان همولایتی جلال رفیع، عطار نیشابوری، خطاب به او میخوانم:
آنچه میجویی نمیآید به دست
و ز طلب یک لحاظ مینتوان نشست
تا مگر این درد ره پیشت برد
از وجود خویش بیخویشت برد
رویا صدر: رفیع در طنز پس از انقلاب نقش دارد
رویا صدر، طنزپرداز نیز طی سخنانی به ویژگیهای طنزپردازانه جلال رفیع پرداخت. متن سخنان او به این شرح است: جلال رفیع در طنز بعد از انقلاب چهره مهمی است. او هم در رشد و شکلگیری جریان طنز بعد از انقلاب نقش دارد و هم در ترسیم محدوده خط قرمزهای طنز صاحب نظر و اثر است و هم در طنزنویسی، صاحب سبک.
رفیع نگاهش به مناسبات سیاسی، اجتماعی و فکری جامعه ما، نگاهی از درون و همراه با درک پیچیدگیهای آن است و حاصل این شناخت، آشنایی با حساسیتها و تبیین محدوده کار طنز است، چه در مقام طنزنویس و چه در مقام تبیین کننده خط قرمزهای طنز. مقاله مهم «آیا استفاده طنزآمیز از آیات و روایات جایز است؟» که در سالنامه گلآقا منتشر کرد، جزو معدود منابع پژوهشی است که در ارتباط با محدوده برخورد طنز با مقدسات نوشته شده است؛ مقالهای که او در آن با استناد به نمونههای متعددی از آیات، روایات، متون دینی و گفتهها و نوشتههای معتقدین و پایبندان به شرع نشان داد که تحت شرایطی میتوان حتی از آیات و روایات دینی هم در مقام «طنز» بهره گرفت.
در آن مقاله آمده است: «قرآن کریم را به طنز گرفتن چیزی است و استفاده تلمیحی از قرآن کریم برای طنز نوشتن و مایهای برای افزایش غنا و زیبایی اثر طنز چیز دیگری است. اگر بنا بود هر نوع کاربرد طنزآمیز یا هر نوع تغییر و دخل و تصرفی با در سبک و سیاق و با هر قصد و منظور استهزا تلقی شود، پس حساب بسیاری از علما و متدینین و عرفا پاک است!»
رفیع در سایه همین آشنایی نزدیک با حساسیتهای فکری و سیاسی جامعه پس از انقلاب توانست وارد مسائل و مناقشات فکری و سیاسی نیز بشود. مثلاً مطلب توبه را در تاریخ ۲ آذر۶۷ نوشت که در آن این جمله از آیتالله خلخالی را به نقل از صفحه اول در روزنامه رسالت دستمایه طنز کرده است: «اگر آمریکا آمد توبه کرد و برای ما ثابت شد که دیگر این آمریکا، آن آمریکای چند سال قبل نیست، اشکال برای روابط هم نیست.» آقا جمال در زیرش می نویسد: «فعلاً از همان دور هم که توبه کند، ما قبول داریم! احتیاج به آمدن نیست! همان مش فارلین که آمد، برای هفت پشتمان بس است!»
همچنین رفیع با شناخت دقیق از حساسیتها وارد محدوده ممنوعه مسائل اعتقادی و فکری نیز میشود. برای نمونه در تاریخ ۴ بهمن ۶۷ از قول ولد عباسقلی خان در روزنامه کیهان مینویسد: «آقایان و خانمها! بزرگان و مسئولان! ملاحظه بفرمایید. اولاً! حضرت آدم (ع) علاوه بر آن که حضرت آدم بود، بنا به قول مشهور پیغمبر هم بود. معصوم هم بود. ثانیاً دینش و مسائل دینش را که آن موقع مثل حالا این قدر زیاد نبود مستقیماً و مختصر و مفید از خود خدا میگرفت. اقوال مختلف و اختلاف نظر هم نبود. شیعه و سنی و… و جناح و خط و تحلیل هم نبود!
ثالثاً خداوند تمامی نیازهای مادی و معنوی آدم را رفع کرده، هم مشکل ازدواج و تأهلش را حلش نموده بود! هم مشکل مسکن (آن هم مسکن ویلایی) را! هم مشکل اشتغال و اوقات فراغت را! و هم همه مشکلات را، خیلی هم راحت بدون دفترچه بسیج، بدون ستاد توزیع جهیزیه دولت! بدون وثیقهها و اجارههای کمرشکن، بدون تورم و گرانی و استقراض و بازار آزاد و بدون هیچ چی. رابعاً شیطان هم در آن موقع مبتدی بود! تازه داشت دوره طرح کاد را میگذراند!
مثل حالا تکنولوژی شیطنت پیشرفت نکرده بود و با پنجاه زبان رادیویی و ویدئویی و شرقی و غربی و عجمی صحبت نمیکرد!… روشن شد؟… با همه اینها خداوند یک ممنوع بیشتر برای ایشان قرار نداده بود و مثل آخرالزمان دایره ممنوعات توسعه و تکامل پیدا نکرده بود. معذلک… بله، بقیهاش را خودتان میدانید. اسمش ترک اولی بود یا چیز دیگری بود ما مخالفتی نداریم، ولی هرچه بود منجر شد به تبعید و هبوط و اخراج و بازخرید…!
علی هذا انصاف هم خوب چیزی است. بنده نمیگویم با فساد و گناه مبارزه نکنیم! غلط میکنم بگویم! بنده میگویم در قضیه جوانها و نوجوانها و مسائل اجتماعی و اخلاقی و امثال آنها از خدا و پیغمبر جلوتر نزنیم! از قدیم گفتهاند به قدری که خرج کرده باشی آش میخوری! و یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به دیگران! و…»
ارائه این گونه آثار از سوی او از آن جهت مهم است که به یاری پا گرفتن، رشد و گسترش جریانی از طنز پس از انقلاب میآید که با فراتر رفتن از مسائل خرد اجتماعی، از دغدغههای کلانتر جامعه میگوید و حاشیه امنی را برای جریان طنز ایجاد میکند، امری که در طنز به محاقرفته سالهای ابتدای دهه ۶۰ به نظر ناممکن مینمود.
به یاد بیاوریم نقش او را در شکلگیری ستون «دو کلمه حرف حساب» نوشته کیومرث صابری فومنی (گل آقا) در روزنامه اطلاعات؛ ستونی که در طنز پس از انقلاب جریانساز شد.
جلال رفیع در گفتگویی در اینباره گفته است:«چون من مسئول شورای سردبیری (روزنامه اطلاعات) بودم و مرحوم صابری را از آن زمان که طنز مینوشت میشناختم، اصرار داشتم ستون طنزی را در اطلاعات راه بیندازد، اما او میگفت اوضاع جامعه به دلیل ترورها و جنگ و فضایی که تروریستها راه انداخته بودند، برای طنزنویسی مساعد نیست. بالاخره قبول کرد و آن راه افتاد…»
رفیع از همان سالهای ابتدای انقلاب، جسته و گریخته آثار طنزی بیشتر در ارتباط با مسائل سیاسی در این دو روزنامه نوشت و گاه نیز به قول خودش: «جدینویسی مخلوط با طنز» داشت. بعدها در تشریفات گل آقا نیز آثار طنزآمیزی از او منتشر شد. ولی هیچگاه مجال حضور مستمر در عرصه طنز را نیافت. با این حال در آثار جدی او نیز رگههای روشنی از طنز یافت میشود و طنز یکی از وجوه نگارشی و سبکی اوست.
جلال رفیع شیرین مینویسد، طنزش از پرخاش، ستیز و تندی دور است، با شیرینی نیشی میزند، نقدی میکند و میرود. طنزش از نظر نوع برخورد با موضوعات، از جنس طنز گل آقایی است، همان که مرحوم صابری آن را به چاقوی جراحی تشبیه میکرد که نقش اصلاحگرانه دارد و آن را در برابر چاقوی قصابی (که هدف زدن و کشتن دارد) قرار میداد.
رفیع که با ادبیات نو و کلاسیک فارسی آشناست و در ارائه اثر به ارزشهای هنری آن توجه میکند و به طنز به منزله اثری ادبی مینگرد. این است که در آثارش از ظرفیتهای ادبی زبان فارسی استفاده میکند و به طنزهایش ارزش ادبی میدهد. او به نظم و به نثر مینویسد؛ در نثر از قالبهای نثر امروزی و کلاسیک بهره میجوید و در نظم نیز از قالبهای مختلف شعری استفاده میکند.
طنزهای او پر از بازیهای زبانی و طنز واژگانی و عباراتی است که از طریق بازی با متون ادبی فارسی، متون مذهبی و با زبان مردم حاصل میشود. میتوان مهمترین ویژگی سبکی او را همین بازیهای زبانی دانست.
در این میان مهمترین شگردهای او در طنز که به آثارش از نظر سبکی تشخص میبخشد، ساختن عبارات، واژهها و ابیات عربی و فارسی مخلوط، دستکاری در اشعار، غلطنویسی تعمدی و آفرینش معانی جدید برای واژههاست. گاه در پاسخ به اینکه کالاها را مردم و بخش خصوصی با کدام ارز وارد کنند؟ «ارز معذرت!» را کارساز میداند (با اجازه، ۱۳ آذر ۱۳۶۷) و گاه مطالب را با «زیاده ارزی نیست» به پایان میبرد. در این میان تغییر شوخ طبعانه متون دینی برای افزایش فضای طنز از ویژگیهای مهم و منحصر به فرد قلم اوست.
مضمون آثار طنز رفیع متنوع و گسترده است. او در نوشتههای ستون «با اجازه» و دیگر طنزهایی که جسته و گریخته از او در کیهان، اطلاعات، گل آقا و فضای مجازی منتشر شده است، به ابعاد گوناگون زندگی فردی، اجتماعی و مسائل روزپرداخته است. با این حال او هنگام طرح مسائل روزمره هم در سطح نمیماند.
سابقه، صبغه و موقعیت او در عرصه سیاست و فرهنگ به زاویه نگاه و مضامین آثارش عمق میبخشد. حتی هنگام انتقاد از فرهنگ و رفتار ترافیکی مردم، از عالم سیاست غافل نمیشود. در بخشی از مطلب: «در باب فرهنگ و رفتار ترافیکی» در نقد فرهنگ رانندگی جامعه، «آییننامه جدید رانندگی!» مینویسد و در بخشی از آن میگوید:
«بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آزمایش بد از بدترند
چو عضوی به درد آورد روزگار
جهنم(!) دگر عضوها را چه کار؟
تو کز محنت دیگران بیغمی
بیا تا ببینم تو هم آدمی؟!
جلوتر بودن در مسیر هیچ فضیلتی نیست و هیچ حق تقدمی برای هیچکس به وجود نمیآورد. «ملاک» خود شمایید. «پلاک» هم همینطور. اگر جلوتر بودید، حق با شما است چون جلوترید. اگر عقب بودید، باز هم شمایید که باید جلو بیفتید. چون شما هرجا باشید، جلو هم همان جا است. دیگری غلط میکند اعتراض کند. به اعتراض رانندههای عقب افتاده اصلاً التفات نفرمایید (در ترافیک اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و حزبی هم این قاعده را فراموش نکنید).»
او از قالبهای مختلف برای طنزآفرینی و ایجاد غافلگیری در طنز استفاده میکند. در شعر طنز، نظیرسازی اشعار معروف ادب فارسی در آثار او بسامد بالایی دارد. از معروفترین اشعار طنزآمیز او، «ترافیکنامه» است که نظیرهای بر شاهنامه فردوسی است.
رفیع در مصاحبهای طنز گل آقا را «حلقه وصل بین مسئولان و مخاطبان» دانست و گفت:«صابری سعی میکرد با نگاهی ملی از ورای تشکلها و گروهبندیها به قضایا نگاه کند و تلاش میکرد این گسلهای طبیعی یا مصنوعی ایجادشده بین بخشهای مختلف جامعه را طوری مرمت کند که گسلها مجدداً در جهت تفرقه و رودررویی و خشونت فعال نشوند. صابری روی این گسلها و مرزبندیها حرکت میکرد. او به کل جامعه ما به چشم یک اندام ارگانیک نگاه میکرد و ویژگی حرکت سیاسی و اجتماعی او در طنز و غیره همین بود که هر دو وجه این گسل را نگه دارد و به هم پیوند دهد. به جایی رسید که احساس کرد بیشتر از این نمیتواند و ممکن نیست… یا با یکی از دوطرف یا با هردو به سوء تفاهم شدید خواهد رسید.
این گفته رفیع زبان حال جریانی از طنز معاصر است که از قلم اصلاحگرش در برخورد با مسائل جامعه دیگر کاری ساخته نبود و نمیتوانست در انتقاد از حاکمیت زبان مردم باشد و هر دو بخش را با خود نگه دارد.
با این حال به نظرم طنز در طی زمان سیر خودش را برای بازگویی مسائل جامعه مییابد. در این میان درنگ بر آثاری که در سختترین شرایط راه را برای حرکت طنز هموار کردند ضروری است. آثار رفیع میتواند یاری بخش کسانی باشد که به دنبال یافتن راهها و قالبهایی برای پیوند دادن قلمشان با مسائل مردم و جامعه در قالب طنزند و دغدغه نگاه به طنز به منزله اثری ادبی را دارند.
اصغری: جلال، قلم را شمشیر و نردبان نکرد
در ادامه محمد اصغری، مدیر مسؤول اسبق روزنامه کیهان و وزیر اسبق دادگستری به سخنانی درباره جلال رفیع پرداخت و چنین گفت: از دکتر صالحی و همکاران روزنامه اطلاعات تشکر می کنم که چنین جلسه ای را برگزار کردند. قدردانی از فضیلتهای جلال، وقت زیادی میخواهد:
من چه گویم یک رگم هوشیار نیست/ شرح آن یاری که او را یار نیست/ خوشتر آن باشد که سر دلبران/ گفته آید در حدیث دیگران
دلم میخواست تمام وقت در اختیار آقا جلال باشد. نکوداشت جلال، نکوداشت فضیلتهاست؛ نکوداشت تقوا، بزرگواری، فروتنی، قلم و دانش است. جلال ذخیرهای از این نیمقرن است. بیش از ۵۰ سال است که من با جلال رفیع، دوست، برادر و آشنا هستم؛ از همان سالهایی که در دانشکده حقوق بودیم و از همان آشنایی نخست، تا عمق ذهن من نفوذ کرد. من این ۵۰ سال دوستی را موهبت میدانم و خدا را شکر میکنم که این دوستی سال به سال رو به تزاید بودهاست. همین دوستی را جلال با آقای دعایی داشت.
در این سالها جلال یک سفره گسترده بود که هر کسی توانسته از آن استفاده کند و از نظر من او موهبت خدایی است؛ یک شخصیت چند ساحتی که به قول دکتر صالحی، ساحتهای گوناگون و گاه ناهمگون دارد و این عجیب است؛ جلالِ اهل قلم، جلالِ طنزپرداز، جلالِ نویسنده، جلالِ مبارز، جلالِ زنداندیده، جلالِ رنجبرده، جلالی که از خانواده هنرمندی برآمده. در این ۵۰ سال دوستی، ذرهای ریا و تظاهر در او ندیدم.
چطور میشود که زمانه جلال را میپرورد؟ آدمی که در زندان، در میدان و در مبارزه است ولی طناز است، اهل قلم، تقوی و بیاعتنایی به مال دنیاست و موسیقی و فلسفه را میشناسد. او میگوید در زندان، در دیگری به رویم گشوده شد و علوم حوزوی را آنجا از استادان دست اولی چون آیتالله منتظری، آیتالله گرامی و … آموختم.
جلال به مال و منال و پست و مقام دنیا بیاعتناست. خدا همه چیز را به او داده. در روزنامه کیهان از او خواهش کردم ستون «با اجازه» را راه بیندازد و او گفت به شرطی که در تقابل با گل آقا نباشد.
این فروتنی گاهی سد راه هنر جلال میشد و او فداکاری میکرد. او واقعاً کمنظیر است.
تقوای فرهنگی و سیاسی و حیاتی جلال، فصولی است که میشود روزها دربارهاش حرف زد. او هزاران صفحه نوشته ولی نه قلم را شمشیری کرده که با آن تن و بدن دیگران را بلرزاند و نه نردبانی کرده که با آن به منافع شخصی و گروهی بپردازد. او عرصه فرهنگ را امنیتی و سیاسی نمیداند و انحصار فرهنگ در دست اندیشهای خاص را ظلم تلقی میکند.
پیشنهاد میکنم از آقای جلال رفیع بخواهیم تمامی خاطرات خود را از ابتدای تولد تا زمان فعلی بنویسد تا دیگران از این تجربیات استفاده کنند و در کنار آن، او تمامی این ۵۰ سال فعالیت را به صورت شفاهی نیز بیان کند.
حجتی کرمانی: رفیع آینه مردم ایران است
در ادامه حجت الاسلام و المسلمین محمدجواد حجتی کرمانی طی سخنانی گفت: در ابتدا درود میفرستم به روح مرحوم دعایی و برادر بزرگوار آقا جلال، زندهیاد محمدجواد رفیع نمونه ادب و اخلاق بود.
در ادامه با توجه به شناختی که از سابقه حشر و نشر با آقا جلال دارم، میتوانم از قول مرحوم دعایی بگویم که جلال رفیع، آینه جامعه ماست؛ البته این محتوا، تأثرآور است.
آقا جلال چندی است که پناه برده به تربت حیدریه و زادگاهش. اما چرا؟
به یاد دارم یک بار در همان زمانی که آقا جلال کمتر میآمد دفتر و چیزی نمینوشت، از آقای دعایی پرسیدم چه شده است این بلبل خوش الحان که جلوه سخنوریاش در هر محفلی، بسیار بود، دیگر چیزی نمی نویسد.
مرحوم دعایی پاسخ داد: ایشان یک حالت ناامیدی پیدا کرده است.
من بسیار متأسفم که به صراحت بگویم آقا جلال آینه ملت ناامید ایران است. انقلاب ما و آن وحدت بینظیر ۵۷ ما زیر پای یک عده انقلابینمای دروغزن بدزبان فحاش تهمتزن هتاک له شد. ما چه روزگاری برای مردم درست کردیم؟ ما به خودمان رحم نکردیم، به انقلاب رحم نکردیم، به ۸ سال دفاع مقدس رحم نکردیم، به بزرگانمان رحم نکردیم.
الان هم میترسم از این که در تقدیرات الهی این باشد که به خاطر ظلمهایی که به مردم کردیم، خدا این انقلاب را از ما بگیرد و اگر روزی چنین شود، قطعا ما چنین کردیم.
با این همه دوست دارم به آقا جلال رفیع و ملت ایران بگویم: عزیزان من! ناامید نباشید. دعا کنید همگی از خواب غفلت بیدار شویم و خداوند ما عمامه به سرها را هم هدایت کند.
پناه میبرم به کلام خدا در سوره شوری که میگوید: وَهُوَ الَّذِی ینَزِّلُ الْغَیثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَینْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِی الْحَمِیدُ
و اوست خدایی که باران را پس از نومیدی خلق میفرستد و رحمت (و نعمت) خود را فراوان میگرداند و اوست خداوندگار محبوب الذات ستوده صفات.
حافظ خوشزبان هم میگوید:
یوسف گمگشته بازآید به کنعان، غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان، غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای از سرّ غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست، کـان را نیست پایان، غم مخور
جلال رفیع: همه حرفها را تکذیب می کنم!
در بخش پایانی این مراسم جلال رفیع طی سخنانی گفت که بابت اینکه چند روزی زندان رفته ایم، مردم بدهکار ما نیستند و نباید کاری کنیم که دیگران فکر کنند به ما بدهکارند. مشروح سخنان رفیع به شرح ذیل است:
مرحوم دکتر شریعتی ۳ جبهه زور و زر و تزویر را معرفی کرد ولی جبهه چهارم را از قلم انداخت که همان جبهه زِر است (زِر زیادی، زِر مفت). لذا امروز من نمی خواهم جزو این جبهه چهارم باشم.
به قدر کافی حرف هایی زده شد و وقت گذشت و من فقط چند کلمه می گویم شاید خستگی از تنتان بیرون برود.
من به دلایل مختلف با این نوع نکوداشت مخالف بودم و چند ماه پیش که به من اطلاع دادند، مرقومهای نوشتم و برای دکتر صالحی فرستادم و دلایل خودم را به اطلاع وی رساندم که از میان آنها شاید یکی عدم لیاقت خود من بود و اینکه من «در حدش نیستم»؛ ولی آنها ظاهرا تصمیم گرفتند که «حد» را بر من جاری کنند. دلیل دوم آن بود که با این مصائبی که مردم به آن گرفتار هستند، این نوع نکوداشتها شاید صورت خوشی نداشته باشد؛ بهویژه آنکه صحبتهای زیادی در ستایش فرد ایراد شود و هیچکس هم نقد نکند و میترسم که از حد بگذرد و من مستوجب حد بشوم!
بر اساس واکنش اولیه، استنباطم این بود که دلایلم پذیرفته شده و با خیال راحت به پرستاری از مادر پرداختم ولی نگو که دلایل را نپذیرفتهاند و کار خودشان را آغاز کردهاند.
آقا رضا، برادرم هم سر من را کلاه گذاشت و چند باری که به دیدار مادر آمد، به من گفت دلایل شما را پذیرفتند و پیشنهاد شما مبنی بر تجلیل از انتشارات مؤسسه که هزارمین عنوان کتابش در حال انتشار است، اجرا میشود.
وقتی سوار قطار شدیم که به تهران بیاییم، کمکم گفت که استدلالهای شما پذیرفته نشده و همه کارها انجام شده و همین سهشنبه جلسه برگزار میشود.
وقتی آمدیم دیدم جلوی مؤسسه یک بنر بزرگ هم نصب کردهاند و من باز هم یاد آقای دعایی افتادم که ۶ دوره نماینده مجلس بود و رأی میآورد ولی یک ریال برای تبلیغات انتخابات خرج نکرد و حتی میگفت راضی نیستم از چاپخانه روزنامه برای من پوستر انتخاباتی چاپ کنید. و وقتی هم بعضیها از او آدرس ستاد تبلیغاتی اش را پرسیدند، ادرس یک لبنیات فروشی را داد که تابلوی بزرگی در مورد تبلیغ شیر گاو نصب کرده بود!
دوستان برای برگزاری جلسه بهانه هم آوردند که تو متولد اول دی هستی، آن هم در شهر خاطرهانگیزی به نام تربت حیدریه. به قول شاعر «منی که نام شراب از کتاب میشستم/ زمانه کاتب دکان می فروشم کرد»؛ من که از این نکوداشتها فرار میکردم، کار به جایی رسید که دیدم نه راه پس مانده و نه راه پیش و بزرگواران مؤسسه به من گفتند چون ممکن است برخی دوستان صمیمی شما بعدا ناراحت شوند که چرا به این جلسه دعوت نشدهاند، اسامی آنها را به ما بده و من به گوشی موبایلم متوسل شدم و شروع کردم به فهرستنویسی و ناگهان خودم از اینکه اولین مخالف برگزاری جلسه بودم و اکنون در حال تهیه فهرست مدعوین هستم، خندهام گرفت.
گفتند در این مراسم از ۳ کتاب رونمایی میشود؛ «طنزهای بیاجازه»، «طنز در چالش با ممنوعات» و مجموعه غزلی به نام «همآغوش غزل» که البته دو تا از کتابها هنوز از وزارت فخیمه (درست بگویم که خدای ناکرده «وخیمه» شنیده نشود!) فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز صادر نشدهاست و امیدواریم که با سعه صدر به این دو کتاب باقی مانده نگاه کنند.
ما از مال دنیا همینها را داریم و دلمان به همین چیزها خوش است و ماحصل قلمهایی است که روزی زدیم و هرچه در آنها حرف زیادی زدهایم را با سعه صدر نگاه کنند، زیرا ما که تندتر از حضرت حافظ نگفتهایم، چرا که وقتی میگوید: «ز کوی میکده دوشش به دوش میبردند»، کنجکاو میشویم که درباره چه کسی حرف میزند؟ و خود ادامه میدهد: «امام شهر که سجاده میکشید به دوش!» یا در جای دیگر میگوید: «در میخانه ببستند خدا را مپسند/ که در خانه تزویر و ریا بگشایند» ما تندتر از حافظ که حرف نزدهایم! هزاران مجوز به کتاب شریف حضرت حافظ داده میشود. به قول حافظ «مرا که نیست ره و رسم لقمهپرهیزی/ چرا ملامت رند شرابخواره کنم» یا «می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب/ چون نیک بنگری همه تزویر میکنند»
دوستان برای اینکه مرا قانع کنند گفتند شما قبل از انقلاب مدتی در زندان بودی؛ گاهی هم برای مصاحبه با من میآیند و میپرسند که چی شد به زندان افتادی؟ یک روز هم برای سخنرانی در جلسهای در موزه عبرت که قبل از انقلاب کمیته مشترک ضد خرابکاری بود، دعوت کردند و عکس من و امثال من را زده بودند تا عبرت دیگران شود! آنجا از من پرسیدند چه سیر و سلوک سیاسی را گذراندم که به اینجا رسیدم؟ من جواب دادم: این زندان را خیلی به رخ من نکشید و به قول بیهقی در «حسنک وزیر»، «کِرا» نمیکند، یعنی ارزش این حرفها را ندارد.
یک قصه هست که میگوید مسابقهای ترتیب داده بودند که چه کسی میتواند از آبشار نیاگارا به پایین بپرد و دیدند شخصی در کمال شجاعت پرید. وقتی از آب خارج میشد، بلافاصله همه عکاسان و خبرنگاران دورش جمع شدند و پرسیدند که کجا تمرین دیدی و استادت چه کسی بود و … هنوز در حال پرسیدن بودند که آن شخص فریاد زد چه کسی مرا هل داد؟
من هم به آن جمع گفتم بگردید ببینید چه کسانی مرا هل دادند که به هُلُفدونی افتادم! در موزه عبرت هم در سال ۸۲ با من صحبت کرده ولی گفتند این مصاحبه برای حفظ در آرشیو است نه برای پخش و من هم فریب خوردم.
بعدها برخی به من گفتند که شما ۴ روز زندان بودی ولی تلویزیون ۲۰ بار از شما برنامه پخش کرد که به زندان رفتی. گفتم یکی از فرزندانم هم یک بار از من پرسید بابا مگر تو چند دفعه زندان رفتی که تلویزیون مدام برنامه در این مورد پخش میکند؟
گفتم دو بار؛ دفعه اول زمانش بیشتر بود، ولی دفعه دوم ۳ یا ۴ شب بیشتر نبود. تلویزیون بدون اجازه از من این برنامه را پخش میکند. خدمت بزرگانی که در آن جلسه موزه عبرت بودند، گفتم یک شب خواب دیدم زنگ خانهام را زدهاند. از پنجره نگاه کردم دیدم مثل نقوش تخت جمشید، خلق عظیمی پشت سرهم ایستادهاند و دست هر کدام یک چیزی است؛ از کاسه ماست گرفته تا شیر و کره و …. با خودم گفتم این صف طولانی برای چیست؟ در را باز کردم و پرسیدم شما کی هستید؟ گفتند دنبال آدمی به نام جلال رفیع میگردیم.
جواب دادم خودم هستم. گفتند از بس تلویزیون مسائل زندان شما و امثال شما را پخش میکند، ما احساس کردیم یک بدهی تاریخی به شما داریم و هر کدام به قدر وسعمان آمدیم این بدهی را به شما پرداخت کنیم تا دست از سر ما بردارید و دیگر از کتکزدنها، زندان و شکنجه حرف نزنید.
در خانه با بچههایمان میخواهیم زندگی کنیم، ولی تلویزیون مدام درباره شکنجهخانه کذا و سلول کذا و … برنامه پخش میکند!
من در این جلسه وظیفه دارم از آقایان دکتر صالحی، امیرزاده، سیدی، دکتر خانی، آقای مجتبی دعایی و همه دوستان و سروران و استادانی که شاگردشان بودم و هستم تشکر کنم.
من به شاگردی همه استادان و هنرمندان افتخار میکنم. از همه بزرگواران و استادانی که اینجا آمدند و درباره بنده سخنانی گفتند تشکر میکنم و از همین فرصت استفاده کرده و همه این حرفها را تکذیب میکنم!
من آمدم از خودم در مقام رد اتهامات دفاع کنم و بگویم این مطالبی که فرمودید به دامن مبارک ما نمیچسبد! شما بزرگواری کردید و عظمت در نگاه شما بود، نه در کسی که از او میگفتید. به قول دکتر شریعتی که میگفت «سعی کن عظمت در نگاه تو باشد» و از شخصی به نام «دکتر شاندل فرانسوی» نقل میکرد که هر چه در کتابهای مرجع گشتند کسی را به این نام پیدا نکردند. بعدها معلوم شد که این «شاندِل» همان «کنَدِل» انگلیسی به معنای «شمع» است و شریعتی به همان تخلص خودش اشاره دارد!
در خلال صحبتهایتان مطالبی در تعریف و ستایش از من گفتید که واقعا عرق کردم؛ ولی عرق حلال! یادم آمد از شعر زیبای سعدی که میگوید: «من آن نیم که حلال از حرام نشناسم»… و آدم منتظر است که ببیند در مصرع بعدی مصداق حلال و حرام را چه میداند و سعدی ادامه میدهد: «شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام»
عرض کردم از خجالت عرق کردم و از همه شما عذرخواهی میکنم و خودم بهتر از همه، خودم را میشناسم و خداوند است که همه ما را میشناسد. از خداوند هم تشکر میکنم که از سنین نوجوانی، استعدادهایی در زمینههای مختلف، از جمله طنز، روزنامهنگاری، آواز، حقوق، ادبیات و شعر به من داد ولی بنده هنرم این بود که همه این استعدادها را خراب کنم. من مصداق آن کسی هستم که گفت «جانا مگر ترقی معکوس کردهای؟»
رونمایی از سه اثر تازه
گفتنی است در پایان این مراسم، از سه جلد کتاب تازه انتشاریافته جلال رفیع با عناوین «طنزهای بی اجازه»، «طنز در چالش با ممنوعات» و مجموعه غزلی به نام «همآغوش غزل» رونمایی شد.
سیندخت حمیدیان درگذشت.
برگزیدهی ششمین دورهی جایزهی دکتر مجتبایی درگذشت.
رمان مشهور «دراکولا» اثری بود که پس از انتشارش در آخرین سالهای قرن نوزدهم، به آغازی برای ژانر ادبیات «خونآشامی» تبدیل شد.
این سخنان مخالف صریح آموزههای اسلامی در زمینه صلح، همزیستی انسانی و همبستگی بشری است.
بدون تمرین نقد صحیح، زندگی بر همه تلخ میشود.