img
img
img
img
img

جاودانگی: گامی فراتر از قاب مرگ

اشکان فرهادی

از دیدگاهی سنتی، اخراج آدم و حوا، از بهشت، مجازاتی الهی برای نافرمانی از دستور او و سرآغاز فناپذیری بشر بود. دیدگاه های علمی نیز به شیوه‌ای دیگر این نگرش را تأیید می‌کنند و انسان را به عنوان یک ماشین زیستی معرفی می‌کند که برای نابودی متولد شده است. در این دیدگاه، تولد نقطه آغازین برنامه خودکار مرگ است. فلسفه اگزیستانسیالیسم نیز تصویری تیره‌تر ارائه می‌دهد و زندگی انسان را در چارچوبی از یأس، نا امیدی از پایان تعریف می‌کند. در این روایت‌ها، زندگی، تصویری است از مسابقه ای با خورشید پیش از غروب، در قابی سخت و محدود به مرگ.

اما در واقع این قاب چیزی بیش از توهمی مأیوسانه نیست!

چرا که افراد در بازی این زندگی، ساکن دائم تصویر این زندگی می‌باشند و نه تماشاگر آن. قاب این زندگی تنها در نتیجه نگرشی است از بیرون به تصویر؛ نگاهی که به روح زندگی در درون بوم تعلق ندارد. تصور نگاه به خود از نقطه نظر دیگران به همان اندازه بیهوده است که باور کنیم فردی بتواند افکار، رویاهای دیگران را درک کند و یا از دید آنها به زندگی بنگرد. در این باب، «نظریه ذهن» مطرح می‌سازد که انسان وارث هدیه‌ای است که به او اجازه می‌دهد افکار و احساسات دیگران را با گذاشتن خیالی خود در جای آنها درک کند. هر چند که این درک در واقع حدس و گمانی بیش نیست، اما به افراد اجازه می‌دهد تا با دیگران ارتباط برقرار کرده و با دیگران همدلی کند. حا آنکه این پل ارتباطی تنها یک بازتاب است و چه بسا، افرادی آن را با گذرگاهی واقعی اشتباه می‌گیرند. چرا که در واقع هیچ‌کس نمی‌تواند به محتوای ذهن دیگری راه یابد و یا آن را درک کند. طنز این روایت در آنجاست که افراد آن را در جهت معکوس در ذهن خود تصور کرده و مرگ خود را از نگاه دیگران به تصویر می‌کشند و به این ترتیب قابی خیالی اطراف زندگی خود ترسیم کرده و برای پایان زندگی و مرگ خود سوگواری می‌کنند.

اما از نگرش انسان درون تصویر، زندگی عکسی قاب‌شده و محدود نیست؛ بلکه تجربه‌ای است پیوسته و بی‌مرز. تجربه‌ای که برای وجودش نیازمند آگاهی است و چون آگاهی با مرگ به پایان رسد، تجربه مرگ برای انسان ناممکن و بی معنا است. به عبارتی دیگر، تا زمانی که «من» هست مرگ نیست و زمانی که مرگ هست، دیگر «من» نیست. بر اساس این نگرش، زندگی و حیات تا بدانجا که ما هستیم، تا آخرین تپش قلب ادامه می‌یابد و سکوت پس از آن هیچگاه به گوش ما نخواهد رسید. از این منظر، هستی انسان از درون خود بی‌انتهاست و ما جاودانه‌ایم.

افزون بر آن، انسان در هر لحظه از عمر خود، در جوان‌ترین و سالم‌ترین نقطه از باقی‌مانده مسیر زندگی خود قرار دارد. هر ثانیه ورود تازه و فرصتی دوباره در زندگی است؛ نه خاطره‌ای در حال محو شدن.

انگار که هر کدام ما از پری قوری علاالدین خواسته باشیم که به ما عمری جاودان بدهد و ما همیشه در جوانترین وضعیت زندگی خود باشیم و آن پری مهربان با سخاوت تمام، آرزوی ما را به اجرا در آورده است و در اثر این جادوی سحرانگیز، ما نه تنها جاودانه‌ایم بلکه همیشه در جوانترین نقطه عمر خود قرار داریم.

شاید این گفتار در باب جاودانگی و جوانی مداوم از نگره درونی هر فرد برای برخی، تنها گفتاری از باب دلخوشی،‌ برای پذیرش واقعیتی دردناک باشد، اما در ادامه این نوشتار گونه دیگری از جاودانگی از نگاه برونی ترسیم میگردد. در این ترسیم، جاودانگی ابدی نتیجه اکسیری است که حتی می‌توان اثر آن را با مدارکی مستند به اثبات رساند.

به درستی که آن زمان که انسان در سایه نفرین مرگ از بهشت رانده شد، او با یک سوغاتی پر بها به زمین تبعید شد تا با فرصتی دوباره در راه جاودانگی قدم بردارد. این سوغات گرانبها هدیه عشق بود. اکسیری حقیقی که به گونه‌ای، میان فناپذیری ظاهری و جاودانگی حقیقی، پلی مستحکم می‌سازد.

عمر خیام، یکی از برجسته‌ترین شاعران فارسی، که در دیدگاه‌های فلسفی و هستی‌گرایانه خود از در اعتراض دائم به فناپذیری انسان، کوتاهی نمی‌کند، اینچنین سروده است:

یک چند ز کودکی به استاد شدیم
 یک چند ز استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
 از خاک برآمدیم و در باد شدیم

اما هم اکنون که خیام چیزی جز سکوت خاک را پیش خود نمی بیند، خواندن اشعارش صدها سال بعد از او مدرکی است مستند از اشتباه دیدگاه و باور او به فنای انسان. این عشق است که صدای خیام را پس از هزار سال همچنان به گوش ما می‌رساند، هرچند جسم او زیر خاک است. این عشق است که کلام مولانا را پس از قرن‌ها همچنان زنده نگه می‌دارد. این عشق است که به هر ترانه، هر شعر و هر عمل مهربانانه‌ای ما، طنینی بس فراتر از یک عمر داده و به افراد جاودانگی می‌بخشد. آن گونه که استاد سخن و شعر شیراز، حافظ می‌فرماید:

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
 ثبت است بر جَریده عالم دوامِ ما

شاید اگر افراد از قاب خیالی مرگ خود خارج شوند و زندگی را با چشمان روحی که در عشق غوطه‌ور است ببینند، آنگاه درخواهند یافت که:

انسان همواره جاودانه بوده است.

رنج بیهوده

سال‌ها شد این سخن تکرار در پندار ما
که نباشد اعتباری بر حیات حال ما
این سخن آمد جواب آن حکیم
 او که نیشابور دانستش فهیم

او که شادی کرد در استادیش
 لیک درمانده ز عمر باقیش

چون که پرسیدش چه باشد سود آن
 گر شوی زاده و میری بی‌نشان

گفتمش استاد، رازش گویمت
 هرچه که، صدها گذشت از بودنت

راز بودن را، تو دور از خود مبین
 راز آن با بخت خوش باشد عجین

چون نبینی هیچ نقشی در جهان جز نقش خود
 حاصل عمر گرانت لاجرم بیهوده بد

چون نتابی شادی جان دلت بر دیگران
 بی‌گمان شمع وجودت تیره گردد با زمان

چون برفتی و بشد دنیا تهی از بودنت
 لاجرم دنیا نیرزد هیچ بعد از رفتنت

لیک ای استاد، بشنو این سخن با گوش دل
 گرچه کردی ترک دنیا و بماندی تنگ دل

گر ببینی شادی جانت ز جان دیگران
 هستی خود وامدار تنگنای دیگران

پس نپنداری که این عمر گران بی‌مایه بود
 چون شدی بر باد، اوج شعر تو چون آیه بود

قاب فناپذیری متعلق به کسانی است که از بیرون به زندگی می‌نگرند؛ از درون بوم، زندگی تصویری است بی‌پایان. چرا‌که پایان سخن افراد، پایان قصه آنها نیست:

پایان سخن

چنین گیرد سخن پایان به آخر
 اگر چه گشت عمر فانیت سر

ولی گر عشق تابد تار و پودت
 شده سیراب آن خاک وجودت

بماند شعر تو همواره در یاد
 چو گردد تن غباری در پی باد

نشانی وب‌سایت نویسنده: https://drashkanfarhadi.com/home-farsi

كلیدواژه‌های مطلب:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  تیر اساطیر یونان به چشم اسفندیار

نگرشی به نسبت شاهنامه با متون یونان باستان در آستانه روز فردوسی

  از غرور و طمع ضحاک تا شک و غرور درونی دکتر فاستوس

تأملی پیرامون افسانه دکتر فاوست و داستان ضحاک در شاهنامه به مناسبت روز بزرگداشت فردوسی

  این نمایشگاه به‌گاه نیست

برگزاری نمایشگاه کتاب تهران به منوال گذشته همچنان اهمیتی و فایده‌‏ای دارد؟

  جاودانگی: گامی فراتر از قاب مرگ

زندگی عکسی قاب‌شده و محدود نیست؛ بلکه تجربه‌ای است پیوسته و بی‌مرز.

  بیداری دوباره‌ی همینگوی

۱۵ حقیقت خواندنی درباره کتاب پیرمرد و دریا ارنست همینگوی