اعتماد: یون فوسه را با نمایشنامههایش میشناسند، روایتهایی دروننگر و آکنده به شاعرانگی و اندیشهورزی در بطن جغرافیای باشکوه اسکاندیناوی، دریا و سکوت و صخره، بیکرانگی، اندوه و انفعال و سرما و از همین رو است که او را ایبسن قرن بیست و یکم لقب دادهاند که فوسه نیز همچون ایبسن در نمایشنامههایش دو وجه رئالیستی و شاعرانگی را در پیوندی ظریف و گریزنده از یکدیگر بازتاب داده است. حمید امجد در کتاب امواج سنگی، ضمن ترجمه خوشخوان داستان کوتاه نمادینی از فوسه به همین نام، در بخشی مجزا به تفصیل و با زبان و رویکردی محققانه به ماهیت و فرم و محتوای نمایشنامههای فوسه پرداخته و در مقایسه او با ایبسن چنین نوشته است: «آرتور میلر زمانی در مقالهای به دو قالب اساسی مفروضش در نمایشنامهها، چه نمونههای معاصر و چه کهن، با عناوین کلی «نمایشنامههای رئالیستی» و «نمایشنامههای شاعرانه» اشاره کرد. اولی با زبان نثر و اجزای واقعنما و در پی تطبیق با آشکارترین مفهوم زندگی بر صحنه و دومی بسیاری اوقات به زبان منظوم، بدون توهم تماشای واقعیت یا زندگی و بهرهور از همه تمهیداتی که به یادمان میآورد در حال تماشای اثری هنری هستیم. برای هر دو مورد از ایبسن مثال میآورد: ایبسن رئالیست خانه عروسک در برابر ایبسن شاعر پرگینت.» امجد ظریفاندیشانه این باور را به میان میکشد که هر چند تفاوتهایی میان مضامین و فلسفه نهفته در نمایشنامههای ایبسن و فوسه وجود دارد، اما «قیاس این دو به دلیل اشتراک فوسه با موضوع بنیادی ایبسن که «افشای ماهیت بحرانی زندگی» است، قیاسی بیراه نیست.» در ادمه تصریح میدارد که «کمینهگرایی فوسه در پیرنگ و فضا، آمیختگی عینیت و ذهنیت یا درهم شدن زمانها و مکانها، تزلزل و رخوت و بیتصمیمی بسیاری شخصیتها و مقهور بودنشان در برابر محیط، دوری جستن از تعمیق روانشناختی آنها یا تدقیق در پیشینهشان و چیرگی مایههای عرفان و متافیزیک در کار او، به کار ایبسن رئالیست شباهتی ندارد.» امجد بدینوسیله به تمامی آن ویژگیهای روایی روشن و مسلمی اشاره کرده که در ادبیات نمایشی فوسه غالب است و آنها را در گفتمان روایی داستان امواج سنگی در این کتاب نیز میتوان بازیافت. مواجههای هولانگیز با دریا و امواج و روابط انسانی مبهم و از یاد رفته همراه با اندوه و یادآوری و به این ترتیب است که این کتاب هر چند داستان کوتاه است، اما به خوبی معرفتشناسی فوسه نمایشنامهنویس را هم بازنمایی میکند تا بدانجا که به روشنی میتوان گفت که امواج سنگی به لحاظ ویژگیهای بصری برجستهای که دارد، گونهای از ایماژ و تجسمبخشی را در ذهن مخاطب به چالش میکشد و از این رو نه فقط داستان که داستان- نمایشنامه است؛ این ویژگی هم به فضاسازیهای زنده روایت و هم به توالی دیالوگها بازمیگردد: «زن میگوید شرط میبندم بالای آن صخره قشنگ است. مرد میگوید نمیدانم قشنگ است یا نه. زن میگوید انگار چیزی را پنهان میکند. مرد میگوید بله و به صخره سیاه نگاه میکند و میگوید آنکه داری میبینی نور خودت است. زن میگوید نور من؟ مرد میگوید بله نور تو. زن میگوید نه. میگوید نور ماست. میگوید نور تو و نور من.» امجد در پیوندها افزون بر این اشاره میکند که روایت امواج سنگی و مولفه مرگ در آن تا چه اندازه یادآور تجربه «ما در حال تماشای نمایش «آنجا» و همدلیمان با شخصیتی که پیش چشممان میمیرد، است و چنین میافزاید که «در امواج سنگی هم، عین اجرایی نمایشی، با نگاه ناظر است که رخداد شروع میشود: زن و مرد ابتدا فقط تکهای از صخرهاند و با نگاه راوی یکهو تکان میخورند و حرف میزنند.» و این فضاها فضای غالب در روایت داستانی فوسه در این کتاب است که گاهی شاعرانگی روایت را فرایاد میآورد و آنگاه که شخصیتها در تعامل با نفس نکشیدن و چه بسا مرگ آن دیگری، منفعل و اندوهگین عمل میکنند، برای این عبارت شاعرانگی میتوان معادلی رساتر برگزید، «لکنت شاعرانه»، آن معادلی که مترجم در توصیف این شخصیتپردازیها به درستی به کار میبردش: «آدمهای تلخکام فوسه به لکنتی شاعرانه دچارند شاید به دلیل همزمانی و درهمشدگی جهان رئالیستی یک قالب و جهان شاعرانه قالب دیگر سنت یا پرتابشدگی عناصر این دو جهان به دل یکدیگر.» امجد در دل چنین تبیینی به درستی اشاره میکند که «در درام فوسه گاهی ناگفتههای شخصیتی که نمیتواند حرفش را به زبان ساده نثر به مخاطبی آشنا به فضای خانگیاش بگوید، به قالب شعر بر زبان ارواحی از زمانهای دیگر خطاب به ما که آن فضای خانگی را از بیرون به تماشا نشستهایم، جاری میشود.» و به این ترتیب و با مراجعه به این تبیینات نهفته در بخش پیوندهای کتاب است که فهم رازآلودگی نهفته در داستان برای مخاطب میسر میشود؛ اما در این میان پرسش اینجاست که اگر این داستان گفتمان نمایشنامههای فوسه را تداعی میکند، پس وجه تمایزش با آنها در چیست؟ به نظر میرسد فوسه در داستانهایش هر چند همچنان به دیالوگها و ترسیم صحنه میپردازد – چنانچه در ادبیات نمایشی نیز چنین میکند و باید چنین کند- اما نسبت به آن فوسه نمایشنامهنویس، توصیفکننده قهارتری است مثلاً به پایانبندی مسحورکننده همین داستان بنگرید که تا چه اندازه شکوه قلم نویسنده را باز میتاباند: «و میبینمش که آرام در امتداد ساحل قدم برمیدارد و موهای بلند خاکستریاش را میبینم در باد میجنبد و با ابرهای نرم و نازک خاکستری بالای صخره سیاه در سراسر راه ترکیب میشود و مرد را میبینم که در شکاف میان دو سنگ موجدار سیاه دراز کشیده و در عین حال همان باد است که موهای زن را افراشته… و میروم پایین و مینشینم توی قایقم. به آب نگاه میکنم. میبینم همه چیز در آن تلالوی نادیده در افق به هم میرسد. و انگار من بخشیام از آن تلألوی نور، به این فکر میکنم و میبینم که آن نور خودش را در فضایی بزرگ پخش میکند و دست آخر محو میشود از آسمان و آب.» و مخاطب در برکهای از تامل رها و با مترجم همداستان میشود که به راستی واقعیت فضای داستان نیز از سوی نویسنده رئالیسمزدایی شده و مخاطب به همان سوی بیسویی میرود که نویسنده از او میخواهد ولو اینکه خودش هم تردید داشته باشد، به سوی بیسوی «معناهایی فرار به اقتضای هر لحظه» آنجا که آدمها و هیولاهای برخاسته از صخرهها، با دریا و صخره و آسمانش درهم میشوند و «چون گسترهای از امکانها و ظرفیتهای سیال شاعرانه به جای قطعیت آشنای جغرافیا» مینشینند و در نهایت شکوه تحلیلهای مترجم در پیوندها آنجاست که چنین گفتمانی را در قالب فلسفه مانوی و آموزههای مزدیسنان نیز تحلیل میکند تا مخاطب دریابد که آثار نمایشی و ادبیات یون فوسه برنده نوبل ۲۰۲۳ بسیار فراتر از یک مواجهه تئاتری ساده و گذراست و عمق و ژرفایی فراتر از اینها دارد.
تأملی بر عقبماندگی سیاسی روشنفکران ایرانی
پورنگ، خالق حسنی، در طول زندگی خود نامهای مستعار زیادی داشت. اما با نام «منوچهر احترامی» در سال ۱۳۲۰ در تهران به دنیا آمد.
نگاهی به ویژگیهای نمایشی داستان «امواج سنگی» یون فوسه
کار روشنفکرانه در میدان عقاید عامه و منازعه سیاسی
عضی از روانشناسان در پروژههایی کار میکنند که اخلاقاً قابلقبول نیست. برخی هم دادههای روانشناسی را جعل میکردند.