انصاف نیوز: «دهدهم قورقود» کتابی است که در سالهای اخیر تجزیهطلبان یا به تعبیر خودشان «هویتطلبان» آن را همارز شاهنامه دانستهاند. قیاس شاهنامه و کتاب «دهده قورقود» هر چند قیاس دور از ذهنیست اما دستمایهای برای نسبت دادن هویتی جداگانه به گروهی از ایرانیها شده است.
محمدجعفر قنواتی، پژوهشگر حوزهی فولکلور و فرهنگ عامهی ایرانیان میگوید این کتاب حتی میان فعالان فرقهی دموکرات و نیز برای نخستین «هویتطلبان» نیز ناآشناست.
انصاف نیوز: سوال دیگرم آقای قنواتی راجع به این کتابیست که شما هم همراه خودتان آوردهاید یعنی کتاب «دهدهم قورقوت» یا «دهده قورقود». تجزیهطلبان یا هویتطلبان یا هر عنوانی که درست است این کتاب را معادل شاهنامه برای ترک زبانهای ایران میدانند. نظر شما راجع به این قیاس چیست؟
خب هر کس میتواند هر مقایسهای کند و به خودش مربوط است اما در مورد این کتاب من باید توضیحاتی را اضافه کنم. «دده قورقوت» کتاب بسیار مهمی در ادبیات مردم ترک است. «ترک» که میگویم منظورم متفاوت از آذربایجان است. در شاهنامه هم هرجا کلمهی «ترک» آمده منظور آذربایجان نیست. سجاد آیدنلو، دانشمند مشهور و شاهنامهشناس برجسته کتابی دارد با عنوان «آذربایجان و شاهنامه» که این موضوع را آنجا مفصل توضیح داده است.
شاهنامه و «دهده قورقود» اصلاً قابل قیاس با هم نیستند. این نیست که من چون ایرانی یا علاقهمند به شاهنامه هستم متعصب باشم و این را بگویم. این دو اثر اصلاً دو ژانر متفاوت هستند. «دده قورقود» مجموعهای از ۱۲ داستان فولکلوریک است و مثل هر ژانر ادب فولکلور نویسندهی مشخصی ندارد. این یکی از ویژگیهای فولکلور است.
براساس پژوهشی که پژوهشگران انجام دادهاند این کتاب قرن ۱۵ یا ۱۶ میلادی نوشته شده است. اولین بار حدود ۲۱۰ سال پیش یک مردمشناس آلمانی به نام اچ.اف. فون دیتس این کتاب را معرفی و یکی از داستانهای آن را با یکی از داستانهای ادیسه مقایسه کرد. داستان هشتم «دده قورقود» داستان تپه گوُز است. این داستان، داستان غول یک چشمیست که توسط قهرمان داستان کشته میشود و مردم از شر آن خلاص میشوند.
بنابراین این کتاب تا اوایل قرن ۱۹ نه فقط بین ایرانیها که در اروپا هم شناخته شده نبوده. آن مردمشناس آلمانی به سبب شباهت داستان «تپه گؤز» و پولیفیموس گفت که احتمالاً هومر خود را از «دده قورقود» برداشت کرده است. امروز دیگر در بررسی افسانههای جهان چنین نسبتهایی نمیدهند.
بعد از ایشان هم ویلهلم گریم، جیمز فریزر و چند محقق دیگر این کتاب را بررسی کردند اما هیچ یک آنچه را فوندیتس گفته بود تایید نکردند و حتی خلاف آن را گفتند. در ایران تا ۱۳۲۴ هیچ یک از روشنفکران و اهل کتاب آذربایجان این کتاب را نمیشناخت. این را من نمیگویم مرحوم محمدعلی فرزانه در خاطراتش گفته است. همانطور که میدانید ایشان به تعبیر گروهی از نخستین هویتطلبان است. ایشان در خاطراتش میگوید زمانی که در بحبوحهی فعالیت فرقهی دموکرات به تبریز آمدم نه فقط مردم عامی بلکه روشنفکران و اهل کتاب هم این کتاب را نمیشناختند.
متاسفانه وقتی موضوعی خیلی تکرار شود آدمی هم که قبلاً اعتقادی نداشته در اثر تکرار فراوان فکر میکند که آن موضوع واقعی بود. مثال در این مورد زیاد است. از بس درباره دده قورقود گفتگو شده کار به جایی رسیده که بعضی جوانان مینویسند «نیاکان ما شبهای زمستان با زمزمهی «دده قورقود» به خواب میرفتند!» خب دوست عزیز شما از موضع سیاسی حرف میزنید از موضع فرهنگی اگر به موضوع نگاه میکردید این را نمیگفتید. محمدعلی فرزانه سال ۱۳۲۴ گفته هیچ یک از روشنفکران این کتاب را نمیشناختهاند!
این مرحوم عبدالعلی کارنگ، یکی از ایراندوستان مشهور آذربایجان، بود که در سال ۱۳۳۴ مقالهای دربارهی این کتاب و داستان «تپه گؤز» نوشت و این کتاب را به ایرانیها و ادبیات فارسی معرفی کرد. این کتاب قبل از انقلاب، در سال ۵۵ ترجمه شد. قبلتر هم آقای حسین محمدزاده صدیق در مجله وحید سه مقاله دربارهی این کتاب منتشر کرد. حالا میگویند ما در آن زمان از چاپ این کتاب منع میشدیم! در حالیکه سال ۵۵ این کتاب را کامل چاپ کرده بودند!
متاسفانه در سالهای اخیر با مقالهی فوندیتس هم برخورد غیرعلمی داشتهاند. همین یک مثالِ فوندیتس را میگویند «اغلب مردمشناسان اروپایی» چنین گفتهاند. آنچه تا اینجا درباره دده قورقود گفتم استنادات برونمتنی بود. استنادات درونمتنی هم در «دده قورقود» وجود دارد که نشان میدهد این کتاب هیچ ارتباطی به ایران ندارد. ببینید آذربایجان مثل سایر مناطق ایران از یک مدنیت بسیار بسیار پیشرفتهای برخوردار بوده.
طبق روایت ابن حوقل در دریاچه ارومیه کشتیهای تجاری بسیاری در رفت و آمد بوده است که به حمل کالا میپرداختهاند. صنعتگری و پیشهوری در آذربایجان رونق داشته و شهرهای آذربایجان بازارهای بزرگ داشتهاند. آیا این مدنیت نباید در این کتاب بازتاب پیدا میکرد؟! قاعدتاً باید بازتاب پیدا میکرد همانطور که در اشعار نظامی، خاقانی، همام تبریزی و… بازتاب پیدا کرده است. پیشهوری، بازارها و تجارت پیشرفتهی آذربایجان اصلاً در این کتاب حضور ندارد. تنها در یک جا به این موضوع اشاره شده است که میگوید سالها طول کشید تا تاجران از روم به سرزمین دده قورقود، سرزمین اوغوزها رسیدند.
منظور از روم اینجا روم شرقی یعنی عثمانی و ترکیه فعلی است. چطور ممکن است که رسیدن ازترکیه به آذربایجان سالها طول بکشد؟! پس منظور کجاست؟! منظورش شرق ایران، قزاقستان و مغولستان و شرق ماورالنهر است.
انصاف نیوز: یعنی میخواهید بگویید خاستگاه کتاب دده قوقود اصلاً آذربایجان نیست؟
قطعاً سرزمین این کتاب آذربایجان نیست. دکتر آیدنلو در کتاب آذربایجان و شاهنامه سوالهای درستی پرسیده و گفته «چرا یک بار نام آذربایجان در این کتاب نیامده؟»، «چرا یک هزارم تاثیر شاهنامه و نفوذ شاهنامه را میان مردم ایران نداشته؟»، «چرا مردم آذربایجان اسامی پهلوانان دده قورقوت بر فرزندانشان نگذاشتند؟» اسم کدام یک از مردم آذربایجان قامخان یا اروزبیگ یا غازان بیگ است؟! این اسامی بیشتر به اسامی مغولی، قزاقی و قرقیزی میمانند نه اسامی ایرانی.
گذشته از این چرا ما روایت شفاهی از این کتاب در آذربایجان نداریم؟ یا چرا هیچ یک از شاعران ترکیسرا به این کتاب و قهرمانان آن اشارهای نکردهاند؟! اما همین شاعران ترکی سرای آذربایجان به شاهنامه، رستم، اسفندیار، جمشید، کیکاووس و کیخسرو و… اشاره دارند.
نکتهی دیگر اینکه از زمان نگارش این کتاب تا به حال تنها دو نسخهی خطی از آن پیدا شده است! در حالیکه در همین مدت زمان ۴۳۵ نسخه از شاهنامه نسخهبرداری شده است. بعد شما حجم شاهنامه را که ۵۰ هزار بیت و در بعضی نسخهها تا ۶۰ هزار بیت است قیاس کنید با کتاب دده قورقود که کلاً ۱۲۰ تا ۱۳۰ صفحه است.
اگر این کتاب حماسه ملی مردم آذربایجان بود قاعدتاً باید صدها نسخه خطی از آن وجود میداشت. آن هم در آذربایجانی که آن زمان در آن سطح از مدنیت و پیشرفت علمی بوده است. در آذربایجان و در سراسر ایران پسربچهها از هفت سالگی به مکتبخانه میرفتند. چرا در این کتاب اصلاً به مکتب و سوادآموزی بچهها اشارهای نشده؟! پسرها اگر شاهزاده بودند باید چوگانبازی و اسبسواری و تیراندازی هم یاد میگرفتند. این موضوع تقریباً در تمام داستانهای فولکلوریک ایران از جمله آذربایجان هست. اگر دده قورقود کتاب حماسهی مردم آذربایجان بود باید اشارهای به این موضوع هم میداشت! چرا اشاره نشده؟ چون ارتباطی با مردم آذربایجان ندارد.
باز من اشاره کنم به مصداقهای درونمتنی، در بعضی قسمتهای این کتاب پسر جوانی که قهرمان داستان است زمان توصیف معشوقهاش او را «چشم بادامی» خطاب میکند. خب کدام یک از زنان آذربایجانی چشم بادامی هستند؟! منظور احتمالاً مردم شرق ماورالنهر بوده است. قطعاً مردم آذربایجان منظورش نبوده.
چرا در دده قورقود به هیچ یک از آیینهایی که در آذربایجان رایج است اشاره نشده؟! آیینهایی مثل نوروز، شب چله و یا جشنهای دیگر. چرا؟ چون ارتباطی با آذربایجان ندارد. مثال دیگر، پذیرایی از میهمانان با شیر مادیان است. نوشابهای که در واقع جای شراب را میگرفته. این نوشیدنی هنوز هم در ماورالنهر مصرف میشود. قهرمانان داستان دده قورقوت در مهمانیهایشان قمیز که همان شیر مادیان است مینوشیدند. خب این که مخصوص همان شرق ماورالنهر و قزاقستان و آن محدوده است چه ربطی به آذربایجان دارد؟!
در سراسر ایران و آذربایجان ششمین شب پس از تولد بچه را جشن میگرفتند و نوزاد را نامگذاری میکردند. در حالیکه در این کتاب اشاره شده که پسربچهها وقتی به ۱۵ سالگی میرسند باید یک یا چند تا دشمن را سر ببرند تا برایش اسم تعیین کنند. در کجای آذربایجان همچین رسمی وجود داشته؟!
حالا از بس تکرار کردهاند که «دده قورقود حماسه ملی آذربایجان است» امر بر خودشان هم مشتبه شده و باورشان شده که پدرانشان با زمزمه دده قورقود میخوابیدند. حالا چرا میگویند دده قورقود حماسه مردم آذربایجان است؟ چرا ترکیهایها نمیگویند حماسه ماست؟ چرا قزاقان نمیگویند حماسه ماست؟ این انداختن پوست خربزه زیر پای ایرانیان است.
در حقیقت ببینید وقتی که یک جایی یک قومی یک سرزمینی یک مردمی حماسه ملی خودشان را داشته باشند، آداب و آیینهای مخصوص خودشان را داشته باشند، افسانههای مخصوص خودشان داشته باشند، بازیهای مخصوص خودشان داشته باشند، اینها میشوند یک ملت. به همین سبب اینها باید برای خود حماسه ملی درست بکنند. باید برای خود افسانههای مخصوص درست بکنند. باید برای خود بازیهای مخصوص خودشان درست کنند.
رقصهایی که بعضی از این به تعبیر خودشان هویتطلبان در رسانههایشان پخش میکنند چه ارتباطی به مردم آذربایجان دارد؟! رقص لزگی، قزاقی، قرقیزی و… را به جای رقص آذربایجانی تبلیغ میکنند. به هر نوعی در تلاشند مصداقهایی جدای از ایران برای آذربایجان و خاص آذربایجان بیابند درحالیکه تمام مصادیقی را که من نام بردم حتی اشتراک میان آذربایجان و ایران نمیتوان نامید. اینها همسانی ماست. یکی بودن ماست.
بعد از حمله اعراب به ایران و فروپاشی ساسانیان نظام دیوانسالاری و چینهبندی و سلسله مراتب سیاسی در ایران باقی ماند و به خلفای اسلامی منتقل شد. خلیفه جایگزین شاه شد. سایر مناصب هم به همین ترتیب تبدیل شدند ولی باقی ماندند مانند وزیر، حاجب، پردهدار، قاضی، داروغه، میرشب و… اگرچه ایران تا زمان صفویه حکومت متمرکزی نداشت اما حکومتهای محلی از جمله در آذربایجان بود. در این حکومتها هم نظام سیاسی به همین شکل بود و همین سلسله مراتب را داشت.
چرا این دیوان سالاری و این چینهبندی سیاسی در کتاب دده قورقود بازتاب ندارد؟ ممکن است در پاسخ بگویند این کتاب قدیمیتر از این حرفهاست. اما مگر شاهنامه که این نظام سیاسی را تصویر کرده داستان زمان غزنویان است؟! شاهنامه متعلق به دوران اسطورهای ماست اما بازتاب این نظام دیوانسالاری در شاهنامه وجود دارد. حقیقت آن است که جامعه بازتاب یافته در دده قورقود جامعهای است که فرسنگها با جامعه آذربایجان فاصله دارد.
کتاب با تمرکز بر مفهوم «آغاز» در بیتی از حافظ، تعریفی از «زمان» و «قصه» را از منظری حافظانه جستوجو میکند.
این کتاب حتی میان فعالان فرقهی دموکرات و نیز برای نخستین «هویتطلبان» نیز ناآشناست.
تقسیم هند در گفتوگو با سعید کلاتی
در جامعه ما اصل و اساس مفروضات در روابط فردی بیاعتمادی است.
گفتوگو با فرهنگ رجایی