اعتماد: نزار قبانی در ایران برای علاقهمندان به شعر نام شناخته شدهای است. شاعر سوری که شعرهای غنایی با زبان ساده و در عین حال ظریفش او را به یکی از عاشقانهسرایان محبوب در میان شاعران معاصر عرب بدل کرده است. قبانی در آثارش دو موضوع «زن» و «عشق» را درونمایههای اصلی آثارش قرار داده و در سایه بیانگرایی و سادگی آشکار زبانش، بخت ترجمه شدن به زبانهای متعددی را به دست آورده است. از آن میان مترجمان ایرانی هم آثار او را به فارسی برگرداندهاند. از آن میان عبدالعلی دیلمی که ترجمه – تالیف «زیباییشناسی شعر نزار» را ناظر بر جهان شعری او منتشر کرده است. ۳۰ آوریل ۲۰۲۵ بیستوهفتمین سالروز درگذشت این شاعر عربزبان بود. به این مناسبت با دکتر عبدالعلی دیلمی، مترجم زبان عربی و پژوهشگر درباره جهان شعری نزار قبانی گفتوگو کردیم.
آنچه عموماً در مورد نزار قبانی گفته میشود این است که او شاعری توانا و غالباً رمانتیک است و گرایشهای افراطی در حمایت از زن و حقوقش، جمالش و اهمیتش و نقش او در جامعه دارد. اینجا و آنجا هم اشعار او را میخوانیم و لذت هم میبریم اما از ماهیت و نوع شعر او و اینکه به کدام مکتب نزدیک است، چندان سخن به میان نمیآید. دلایل زیبایی شعر او چندان روشن نیست. شما علاوه بر ترجمه، شعرهای او را هم بررسی کردهاید. به نظر شما شعر قبانی چه نسبتی با مکاتب ادبی دارد؟
البته این واقعیت دارد که نهتنها اغلب خوانندگان و حتی شیفتگان شعر نزار نسبت به دلایل زیبایی شعرش آشنایی چندانی ندارند بلکه حتی مطربانی که اشعارش را به ترانه تبدیل میکنند هم ممکن است آشنایی لازم را نداشته باشند – مگر اینکه خود ادیبی تمام عیار باشند – و در کل تنها ذوق خواننده اشعارش یا ترانهسرا در این باره نقش دارد؛ به گفتهای دیگر، احساس میکنند که این اشعار زیباست و برایشان جاذبه دارد و میخوانند یا هنرمندان اشعارش را تبدیل به ترانه میکنند، ولی آن طور که وجود و ظهور هر پدیدهای بیدلیل نیست، زیبایی اشعار شاعران نیز بیدلیل نیست؛ ازجمله شعر نزار. به طور کلی از نظر قالب بیشتر سبک شعر او از نوع آزاد است و از نظر گرایش در معناآفرینی، نزار قبانی اغلب در راستای مکتب رمانتیسم شعر میسرود که بسیاری از ادبا وی را پدر رمانتیسم عربی میدانند. علاوه بر این گاهی به شیوه سمبلیک یا رئالیسم شعرسرایی میکرد و گاهی هم به منظور ایجاد گستردگی و جذابیت در شعرش ویژگیهای هرسه مکتب و حتی اگزیستانسیالیسم را درهم میآمیخت.
بیشک خواننده دوست دارد نمونههایی از اشعار نزار ذکر شود که هم در چارچوب رمانتیسم باشد هم سمبلیک یا گرایشهای دیگر؛ همچنین دوست دارد در صورت زیبا بودنشان دلایل این زیبایی به گونهای ساده و ملموس بیان شود.
نزار قبانی سرودهای دارد با نام «حزب المطر.» در این سروده از آنجا که شاعر به تجربههای باطنی خود پناه میبرد و به مناظر زیبا بیشتر بها میدهد و به ابتکار تمایل دارد و در گزینش اسلوب، آزادی عمل دارد و گرایشی انفعالی از خود نشان میدهد و به طور کلی به رویدادهایی میپردازد که بر دل و جانش تأثیر میگذارد و با طبیعت راز و نیاز میکند، شعر او در دایره مکتب رمانتیسم است. مترقی بودن افکارش – در این سروده – آنجاست که او در ساحت زندگی آرام و قرار ندارد؛ مثل یک ماهی آزاد در دریاست، خونگرم است، چشمانش از شدت نگاههای تیزش بر امور فروزندگی میکند. او آزادی نسبی و مقید را برنمیتابد بلکه میخواهد مثل باد باشد؛ تا به هر سو که بخواهد بوزد. نزار از زندگی قجرها آزادی و لاقیدیشان را دوست دارد. شاعر زندگی بیبرگ و بار را نمیخواهد؛ از این رو پیوسته پشت ابرهای سبز پرباران میدود. او به همه چیز با تدبر و تیزبینی مینگرد و صحنهها را تجزیه و تحلیل میکند. کهنه و غبارآلود بودن را دوست ندارد، شرایط تکراری و راکد و منجمد و عقب مانده را تاب تحمل ندارد. او حتی آفتاب را به خاطر تکراری بودنش که گویی شلاق به دست گرفته و تازیانه میزند را تحمل نمیکند. نزار ناگفته نمیگذارد که پس از این تصمیمش چه خواهد بود؛ فاش میسازد که اگر چنین بشود شهرهای از قدیم خفته و چشمهای شیشهای (بیطراوت) و فضای سنگ مانند و خرافهها و قید و بندهای عربها را پشت سر خواهد گذاشت و در پایان، از یارش هم میخواهد که وی را از تصمیمش منصرف نسازد که او باران را بر آفتاب تکراری ترجیح میدهد.
از نظر زیبایی تقریباً همه چیز به معنای بدیع او که ترکیب بینظیر الفاظ آنها را میسازد، برمیگردد. هر چند شعر او برخوردار از موسیقی لفظی و معنوی است، اما در قالب شعر سنتی و قافیهدار و برخوردار از مصرعهای مساوی نیست: «فی دمی نارٌ… و فی عینی شررٌ: در خونم آتش است و در چشمم شر/ لا تقولی عُدْ إلی الشّمسِ فإنّی: از من نخواه که به آفتاب بازگردم، که من/ أنتمی الآن الی حزبِ المطر: اکنون به حزب باران وابستهام…»
اما در رابطه با شعر سمبلیک او باید گفت که با وجود سمبلیک بودن که معمولاً و نزد اغلب شعرای سمبلیکسرا قابل فهم و هضم نیست اما نزار به گونهای جادوگرانه آن را نهتنها قابل فهم میکند بلکه برخوردار از جذبه و شیرینی نزد مخاطب میگرداند: «الغابه السّوداء: بیشه سیاه/ عیناک: دو چشمت/ مجهولانِ نائمانِ فی عبائه المجهول: دو ناشناختهاند که در عبای ناشناختهها خوابیدهاند/ وغابهٌ مقفّلهٌ: و بیشهای دربسته/ لا أحدٌ یعرِفُ ما یحدُثُ فی داخلِها: هیچکس نمیداند که در داخل آنها چه میگذرد/ فبعضُهم یقول فیها أممٌ منسیة: برخی میگویند امتهایی ناشناخته در درون آنهاست/ و بعضُهم یقولُ فی أعماقِها جنیه: / برخی میگویند جن و پری درون آنهاست/ و بعضُهم یقولُ فیها غولٌ: برخی میگویند هیولا در درون آنهاست/ لا أحدٌ یعرفُ ما یحدثُ فی الغابهِ من عجائب: هیچ کس نمیداند که در درون بیشه چه شگفتیهایی هست/ لا أحدٌ یجرو أن یقول: هیچ کس جرأت نمیکند دربارهاش حرفی بزند/ فاللیلُ فیها ضائعٌ: شب در آن گم شده است/ والذِّئبُ فیها جائعٌ: گرگ در آن گرسنه است/ والرّجلُ الأبیضُ فوق رمحِهِ مقتولُ: و سفیدمرد بر روی نیزه خود کشته و فرو غلتیده است»
در این قطعه شاعر دو چشم محبوب فرضی را شبیه بیشه سیاه میداند. منظور از بیشه سیاه یعنی ناشناخته و غیر واضح. خود شاعر بعد از آن تأکید میکند که این بیشه کاملاً ناشناخته است و به دلیل ناشناخته بودن برخی از مردم گمان میکنند در آن کسانی هستند که کسی آنها را نمیشناسد یا جن و پری هست یا هیولا هست یا گرگانی گرسنه. با گفتن آخرین مورد به مخاطب کمک میکند که چیزهایی از این شعر دریابد. در سراسر این عبارات شعری، تداعی معانی یا ایحاء هست و به کمک همین ایحاء میشود منظور شاعر را فهمید. او میخواهد بگوید که در چشمان محبوب دهها معنی قابل دریافت است: محبت، ناز، خشم، عصیان، سرکشی، دورشدن و… در نتیجه این حالات و این برداشتها در این دو چشم زیبا باعث میشود که حتی سفید مردی که با زیبایی خود فخر میفروشد و صاحب اقتدار هست (نیزه سمبل اقتدار است) در برابر این چشمان زیبا و جادوگر که قرار میگیرد مقهور آنها میشود و دلباخته و کشته عشق بدانها میگردد.
به افکار مترقی شاعر اشاره کردید. چگونه میشود از راه شعرش به سطح و عمق افکارش پی برد؟
در همین سرودهای که آوردیم و مخصوصاً در بخش آخرش که میگوید «لا تقولی عُد إلی الشمس فإنی أنتمی الآن إلی حزب المطر» او میخواهد بگوید که من میخواهم مثل باران باشم. وجهشبه آنجاست که هر دو خیر و برکت ایجاد میکنند، هر دو فرقی میان بهرهبرندگان نمیگذارند، هر دو توقعی از بهرهبرندگان ندارند و هر دو در عطایشان ادامهدهنده و پیوسته فعال و پرنشاطند.
در جای دیگری نیز گفته است: «إلا الکلمه: جز واژه/ لیس هنالک حلٌ آخر: هیچ راهحل دیگری نیست/ إلا الکلمه: جز واژه/ لیس هنالک ثدی آخر قد أرضعنی: هیچ سینه دیگری نیست که به من شیر داده باشد/ إلا الکلمه: جز واژه/ لیس هنالک وطنٌ آخر قد آوانی: وطنی نیست که مرا پناه داده باشد/ إلا الکلمه: جز واژه/ لیس هنالک فی تاریخی إمرأه أخری: در تاریخ من زن دیگری نیست/ إلا الکلمه: جز واژه»
برخی از شخصیتها از جمله بعضی از علما با دیدگاههای شاعر به زن موافق نیستند. شما چه روایتی از «زن» در نگاه نزار قبانی دارید؟
در برابر اتهامات و اعتراضها او سعی میکند از خود دفاع کند و صداقت و پاکی خود را ثابت کند؛ از جمله در مصاحبهای گفته بود: ما – عربها – نقشه شهامت را تنها در «جسم» زن مییابیم! تا زمانی که از این اندیشه صرفاً جسمانی – ننگی که دغدغه روزانه ماست – رها نشویم به جایی نخواهیم رسید؛ و اضافه میکند که او میخواهد زن را به عنصری ارزشمند تبدیل کند. زن ابزار لهو و لعب نیست. او به عشق که باور دارد دلیل میآورد که در لابهلای عشق گفتوگو شکل میگیرد. این گفتوگو اگر با زن باشد از روی دوستی حقیقی باشد، اما چنانچه از صرفاً روی تمایل جسمانی باشد، در عرض نیمساعت مصرف میشود و تمام. زنی که به واسطه ذکاوت خود گفتوگو میکند، ماندنیتر است. زن با اهمیت زنی است که بداند چه وقت باید دور بشود و چه وقت نزدیک. برای برائت خود و اشعارش تأکید میکند که شعرش انتقامی از جامعه نیست، بلکه تلاشی برای تغییر جامعه است. هنرمند واقعی انتقام نمیگیرد، بلکه پیوسته تلاش میکند تا جامعه را تغییر بدهد. قبانی با تمام وسایل تلاش کرد جان زن جدید را ریشهیابی کند. نزار تلاش میکند زن را از ذهنیت سلفیگری رهایی ببخشد؛ ذهنیتی که در نهانگاه به زن جایگاه بلندی میدهد اما بیرون از آن، او را شیطان رجیم میانگارد. او در تغییر دادن ذهنیتها و دگرگون کردن مفاهیم، عمل میکند و زن را از حرمسرا به ردیف نخست سالنها و از آن نهانگاه به پشت موتورها میبرد. او میخواهد از راه عشق به جنگ سیاستمداران و خودرأیان و متعصبان برود. با وجود این توجیهات از سوی شاعر فاخوری میگوید: «اگر عمق و هدف قبانی و شعرش فهمیده نشود خطر بر جانهای کودکانه و ضعیف پیش میآید.»
قبانی شعری دارد درباره قضیه فلسطین و ناکامی جنگ عربها با اسراییل. این سروده باعث شد نگاه دیگری به شخصیت و رویکرد سیاسیاش و در جهان شعر به گرایشش به مکتب رمانتیسم انداخته شود. در بخش آخر منظور این است که شعرش در رابطه با این موضوع واقعگرایانه بود. آیا شما موافق چنین نظری هستید؟
بله، ما اشاره کردیم که برخی اشعارش وابسته به مکتب رئالیسم است و بهترین مثالش درباره موضوعی است که شما به آن اشاره کردید؛ یعنی قضیه فلسطین و سرانجام جنگ ۱۹۶۷ عربها با اسراییل. در این سروده کاملاً پیداست که او از واقعیتها صحبت میکند و لهجهای جدی به خود میگیرد: «حرب حزیران إنتهت/ فکل حرب بعدها و نحن طیبون/ أخبارنا جیده/ و حالنا والحمدلله علی أحسن ما یکون/ والقهوه المره بالهال علی أحسن ما یکون/ والقمر المزروع فی سمائنا/ مدور الوجه علی أحسن ما یکون/ تغلغل الیهود فی ثیابنا/ و نحن راجعون/ صاروا علی مترین من أبوابنا/ و نحن راجعون/ و کل ما نملک أن نقوله/ إنا إلیالله لراجعون/ حرب حزیران إنتهت/ و حالنا والحمدلله علی أحسن مایکون:
«جنگ ژوئن به پایان رسید/ بعد از هر جنگی، حالمان خوب است/ خبرهای ما خوب است/ اوضاع ما، خدا را شکر در بهترین حالت ممکن است/ قهوه تلخ با هل بهترینه/ ماه در آسمان ما کاشته شده است/ صورت گرد در بهترین حالت/ یهودیان در لباسهای ما نفوذ کردهاند/ و ما داریم برمیگردیم/ آنها اکنون دو متر از درهای ما فاصله دارند/ و ما داریم برمیگردیم/ و تمام چیزی که ما باید بگوییم/ به سوی خدا باز خواهیم گشت/ جنگ ژوئن به پایان رسید/ اوضاع ما، خدا را شکر در بهترین حالت ممکن است…»
بسیار ممنون. در پایان اگر نکتهای دارید، بفرمایید.
سخن آخر اینکه معمولاً صنعت کنایه و تداعی معانی در سرودههای شعرای بزرگ و اندیشمند مثل نزار قبانی ازدحام میکند؛ هم از این رو خیلی از اشعار این شاعر تنها با ترجمه ظاهری قابل انتقال نیستند و نیاز به توضیح بیشتر از سوی مترجم دارند؛ بهویژه اگر از نوع سمبلیک باشند؛ بنابراین مترجمان چنانچه در توانشان هست باید که عمق معنا را بفهمند و به مخاطب منتقل کنند؛ وگرنه خواننده در فهم این گونه اشعار گیج و سرگردان میماند و هر چه به ذهن خود فشار میآورد به جایی نمیرسد. مثلاً در همین سروده «الغابه السوداء» یا «بیشه سیاه» آنجا که میگوید: «عیونک غابه سوداء: چشمانت چونان بیشهای سیاه هستند/ …./ اللیل فیها ضائع: شب در آنها گم شده است/ والذئب فیها جائع: و گرگ در آنها گرسنه است/ والرجل الأبیض فوق رمحه مقتول: و سفیدمرد بر بالای نیزه خود کشته و فرو غلتیده است…»
آیا با این ترجمه خشک و خالی مخاطب چیزی متوجه میشود؟ به احتمال خیلی زیاد و برای اغلب مخاطبان، نه. بنابراین چنین اشعاری نیاز به توضیح و کشف معنی دارند. شیوه من در کتاب «زیباشناسی شعر نزار» علاوه بر ذکر زبان اصلی هم ترجمه است و هم تفسیر؛ مثلاً در رابطه با این سروده چنین توضیح دادم:
منظور از بیشه سیاه یعنی اینکه چشمان دلداده ناشناخته و پر راز و رمز است؛ آنقدر تیره و ناشناخته است که شب در آنها هم گم میشود و در این سیاهی ممکن است دهها حالت و رفتار رمزآلود در صاحب این چشمان باشد؛ ممکن است شاد باشد یا غمگین باشد، ممکن است خشمگین و تشنه جنس مخالف باشد – که این تداعی گرگ گرسنه بدین معناست – ممکن است در حال نازفروشی باشد یا در حالتی از انکار و سرکشی. این چشمان آنقدر رمزآلود است و جادوگرانه عمل میکند که مرد سفید و مقتدر و پرادعا دلباخته و کشته عشق میشود و فرومیغلتد. البته رسیدن به چنین سطحی از کشف معانی تنها با تأمل و دقت میسر میشود و صدالبته نه برای هر کسی، بلکه برای کسانی که با صنعت کنایه و تداعی معانی یا ایحاء و صنایع دیگر آشنایی داشته باشند.
قبانی تلاش میکند «زن» را فراتر از جسمانیت صِرف ببیند و وجودش را از راه گفتوگو با او ریشهیابی کند.
به مناسبت سالگرد درگذشت کیومرث صابری
کتابسازی و پختهخواری به دلایل مختلف در سالهای اخیر شدت بیشتری یافته است.
آیندههای ایران در گفتوگو با مهدی سلیمانیه، جامعهشناس
این نخستینبار است که مجموعه آثار یک زن نمایشنامهنویس ایرانی در این ابعاد منتشر میشود.