یادداشت اسامه أسبر (شاعر و مترجم سوری مقیم در ایالات متحده) در سایت مجله العربی الجدید در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴
کتاب «فلسفه به مثابه شعر» اثر متفکر فقید آمریکایی، ریچارد رورتی، بحث و جدلی گسترده را در محافل فکری و فلسفی برانگیخته است. این کتاب که چاپ جدید آن در سال ۲۰۲۴ توسط انتشارات دانشگاه ویرجینیا منتشر شد، جایگاه شعر را به مرتبهای بالاتر از فلسفه ارتقا میدهد؛ امری که موجب ستایش برخی و نکوهش شدید دیگران شده است.
رورتی (۱۹۳۱- ۲۰۰۷) بر این باور بود که زبان فاخر شاعرانه، آنگونه که در آثار فلاسفهای چون هراکلیتوس، نیچه و هایدگر، و همچنین شاعرانی نظیر پرسی بیش شلی نمود یافته است، قادر به کشف حقایقی است که فلسفه سنتی از بیانشان ناتوان است. او در آثار فلسفی به دو گونه زبان اشاره دارد: زبانی منثور، منطقی و بیروح، و زبانی شاعرانه و متعالی که جهانهای پنهان را فاش میسازد و حساسیت و بینش ما را عمق میبخشد.
این کتاب که گزیدهای از سخنرانیهای رورتی در سال ۲۰۰۴ است، دیدگاهی شخصی و تأملی را ارائه میدهد که فلسفه را از جاهطلبیهای متافیزیکی سنتیاش دور کرده و آن را به عرصه شعر نزدیک میسازد. موضع رورتی در قبال فلسفه با گذشت زمان دستخوش دگرگونی بنیادین شد، بهطوری که او از تحلیل عقلانی صِرف به سوی پذیرش شعر و بازاندیشی در رسالت فلسفه گام نهاد.
او معتقد بود که فلسفه تجربه انسانی را در مفاهیم عقلانی خلاصه میکند.
رورتی در ابتدا به فلسفه تحلیلی وفادار بود و تحت تأثیر متفکران و فلاسفهای چون ویلارد فون کواین و ویلفرد سلرز قرار داشت. در آن زمان میکوشید تا روش منطقی و دقت علمی را در پرداختن به مسائل فلسفی به کار بندد، با این امید که این رویکرد او را به فهمی عینی از طبیعت و معرفت رهنمون سازد. اما به تدریج، احساس ناامیدی فزایندهای نسبت به این مسیر در او شکل گرفت و دریافت که فلسفه تحلیلی، در پیگیری مصرانه قوانین و یقین، خود را به پرسشهای سترون مشغول ساخته که ارتباطی با واقعیت زیسته انسانی ندارند.
این دگرگونی در کتاب او «فلسفه و آینه طبیعت» (۱۹۷۹) آشکار شد، که در آن فرضیه بنیادینی را که بیان میکند فلسفه در پی انعکاس واقعیت یا آینه آن بودن است، مورد نقد قرار داد و بر این باور بود که این دیدگاه منجر به تقلیل تجربه انسانی و محدود کردن آن در چارچوب مفاهیم عقلانی محدود و تنگی میشود. از نظر او، معرفت بازتابی از واقعیت نیست، بلکه محصول تاریخی از کنشهای زبانی و فرهنگی جمعی است.
این نقد راه را برای رورتی گشود تا گونههای دیگر نوشتاری، و در رأس آنها شعر را قدر بشناسد؛ نه صرفاً به عنوان آرایههای فکری یا ابزارهای فرعی، بلکه به مثابه منابع بنیادین تولید معنا. به زعم او شعر قادر به خلق زبانی نو است که به انسانها کمک میکند خود و جوامعشان را بازتصور کنند. اما فلسفه باید از ادعای مالکیت حقیقت دست بکشد و در گفتگویی فرهنگی برای تقویت آزادی و گسترش دامنه تخیل اخلاقی مشارکت ورزد. هدف فلسفه دیگر تحلیل مفاهیم یا بنای معرفت نیست، که آفرینش روایتهای نوینی است که میتواند به انسانها در ساختن همبستگی گستردهتر و تحقق امکانات انسانی والاتر یاری رساند.
در این چارچوب، فلسفه نزد رورتی از یک پروژه معرفتی بنیادگذار به یک کنش فرهنگی و شاعرانه بدل گشت که هدف آن بازسازی زبانی است که با آن خود را توصیف میکنیم، و تخیل آیندهای بهتر است. این همان نکتهای است که مایکل بیروبی در مقدمه کتاب بدان اشاره میکند وقتی میگوید رورتی «درک میکند که میان او و هایدگر بر سر این موضوع توافق بزرگی وجود دارد که شاعران رمانتیک تلاشهای عظیمی برای سکولاریزه کردن جهان انجام دادند و در والاترین لحظاتشان، دریافتند که در پی کشف جوهری درونی و ذاتی انسانی که از ازل در ما نهفته بوده، نیستند؛ بلکه در حال پیشنهاد روشهای جدید و انسانیتری برای زیستن و زیباتر ساختن وجود انسانی هستند.»
فهم رورتی از حقیقت نیز، آنگونه که این کتاب در صفحات اندک خود توضیح میدهد، دستخوش تغییر شد. دیگر حقیقتی متافیزیکی وجود ندارد که بتوان آن را از طریق فلسفه کشف کرد، گویی رورتی در اینجا با آنچه متفکر کریشنامورتی – که از طبقهبندی خود امتناع میورزد – گفته است، مبنی بر اینکه حقیقت سرزمینی است که راهی به آن نیست، همعقیده است. بنابراین، فلسفه باید از جستجوی بیامان خود برای یافتن حقیقت یا جوهری معرفتی ثابت دست بکشد. تلاش برای یقین، از زمان افلاطون و دکارت، در عصری که با کثرت زبانها و دیدگاههای فرهنگی مشخص میشود، دیگر بیحاصل است. علاوه بر این فلسفه علم حقیقت نیست، گونهای از ادبیات است که شیوههای جدیدی برای بیان خود و جهان پدید میآورد و افقهای اخلاقی و تخیلی ما را گسترش میدهد.
حقیقت، از منظر رورتی، چیزی نیست که خارج از ما وجود داشته باشد و ما در پی کشفش باشیم، بلکه محصول توافقی اجتماعی و همبستگی جمعی است و نمیتوان به صورت فردی به آن دست یافت.
برخی منتقدان کتاب «فلسفه به مثابه شعر» را به دلیل وضوح و جسارتش ستودند و آن را مدخلی مهم برای فهم میراث فلسفی رورتی دانستند که چندین دهه به طول انجامید و موضوعاتی چون نظریه معرفت، سیاست، اخلاق و آموزش را در بر گرفت. اما همه نظرات منتقدان درباره کتاب او مثبت نبود. برخی فلاسفه کلاسیک او را به تضعیف نقش فلسفه در زیر سوال بردن اقتدار و رویارویی با ایدئولوژیها متهم کردند، چرا که او از جستجوی حقیقت دست کشیده بود. با وجود این انتقادات، کتاب «فلسفه به مثابه شعر» همچنان اثری تأملبرانگیز است در زمانی که تردیدها درباره نقش و جایگاه فلسفه رو به افزایش است.
نیستی ببینی بازدیدمون چقدر شده…!
سنکا از دیدگاه مصطفی ملکیان
خواب، نمونهی جالبی از توقف یا تغییر شکل آگاهی است.
این کتاب که گزیدهای از سخنرانیهای رورتی در سال ۲۰۰۴ است، دیدگاهی شخصی و تأملی را ارائه میدهد که فلسفه را از جاهطلبیهای متافیزیکی سنتیاش دور کرده و آن را به عرصه شعر نزدیک میسازد.
برشت برخلاف بیشتر یا همهی نظریهدارهای پیش از خود به ما تماشاچیها میگوید که شما نباید مجذوب قصه و قهرمان نمایشی بشوید که برایتان اجرا میشود.