آرمان ملی: مرجان محمدی مترجم و مدرس زبان انگلیسی که ترجمه آثار مریلین رابینسون (گیلیاد، خانهداری، لالی و خانه)، «دره میلر» از آنا کوئیندلن، «همسر مسافر زمان» از آدری نیفنگر و… را در کارنامه دارد، رمان «استونر» را یکی از آثار برجسته قرن بیستم آمریکا میداند که به دلیل ماهیت درونگرایانه مضامینش در زمان انتشار، به دلیل جنبشهای مختلف سیاسی دیده نشد.
این در حالی بود که چند دهه بعد، استونر به یکی از پرفروشترین رمانها تبدیل شد. به گفتهی او: «ویلیامز داستان زندگی شخصی و حرفهای مردی معمولی به نام ویلیام استونر را نوشته است، کسی که ناکامیهای زندگیاش را که کم هم نیستند با سکوت و صبر میپذیرد و سادگی و صبر او گاهی خواننده را آزار میدهد و گاهی به تحسین وامیدارد.»
ابتدا دربارهی موضوعها، درونمایه و طرح داستانی رمان «استونر» نوشتهی جان ادوارد ویلیامز توضیح دهید.
از فرصتی که به من دادهاید سپاسگزارم. من به عنوان مترجم اثر، برداشت خودم را تا حدی که میدانم بازگو میکنم. من معتقدم خواننده و منتقدان ادبی بیشتر از من در این مورد حرف برای گفتن دارند. «استونر» یکی از آثار برجستهی ادبیات قرن بیستم آمریکا به قلم جان ویلیامز است. ویلیامز داستان زندگی شخصی و حرفهای مردی معمولی به نام ویلیام استونر را نوشته است، کسی که ناکامیهای زندگیاش را که کم هم نیستند با سکوت و صبر میپذیرد و سادگی و صبر او گاهی خواننده را آزار میدهد و گاهی به تحسین وامیدارد. ویلیام استونر، مرد روستایی جوانی است که خانوادهاش او را برای تحصیل در رشتهی کشاورزی به دانشگاه میفرستند اما او در نیمهی تحصیل، کشاورزی را رها میکند چون عاشق ادبیات شده است و پس از به پایان رساندن تحصیلاتش در رشتهی ادبیات استاد دانشگاه میشود. ادبیات برای او پناهگاهی است که در برابر بیرحمی زندگی و سردی روابط انسانی به آن پناه میبرد. تدریس و مطالعه برای او نجاتدهنده است. رابطهی استونر با همسرش، دخترش و بعضی از همکارانش سرد و پیچیده است و او را به انزوای بیشتر میکشاند. زندگی و مرگ او در تنهایی است اما این تنهایی، تلخی مطلق نیست بلکه نوعی آرامش درونی و پذیرش، چاشنی آن شده است. در داستان، برخوردهایی میان استونر و برخی همکارانش رخ میدهد که نماد تقابل میان شرافت و قدرتطلبی و فساد در نظامهای رسمی است. رمان استونر روایتی خطی و پردازشی ساده دارد. داستان از کودکی استونر آغاز میشود، رشد شخصی و حرفهای او را دنبال میکند و تا مرگش ادامه مییابد. هیچ حادثهی ناگهانی در کار نیست. حتی از ابتدای داستان میدانیم استونر میمیرد اما باز هم با امید داستان را دنبال میکنیم. روایت آنقدر ظریف، عمیق و ساده بیان شده است که تأثیری عمیق بر خواننده میگذارد. داستان شروعی آرام دارد. بحرانها بیشتر روانی و احساسی هستند تا حوادث بیرونی. هیچ نقطهی اوجی به معنای سنتی در رمان نیست. اوجها در درون شخصیت است، نه در روایت و سرانجام مرگ استونر در سکوت و بدون تشریفات است، اما حس آرامشی در آن موج میزند.
رمان «استونر» در سال ۱۹۶۵ منتشر شد، فروش معقولی را طی کرد و در سال ۱۹۷۲ از چرخهی چاپ خارج شد، اما نزدیک به پنج دهه پس از انتشار، کاملاً غیرمنتظره به کتابی پرفروش تبدیل شد. این آیندهای بود که سالها قبل، در زمان انتشار این اثر ویلیامز در نامهای به نمایندهاش پیشبینی کرده بود. از این منظر به نظر شما چرا این کتاب در زمان خودش آنطور که باید دیده نشد؟
ماجرای دیده نشدن رمان «استونر» در زمان انتشارش، خود به بخشی از افسون این اثر تبدیل شده است. دههی ۱۹۶۰ در آمریکا، دوران اعتراضهای مدنی، جنبشهای ضد جنگ و تغییرات اجتماعی گسترده بود. ادبیاتی که توجه مخاطب را جلب میکرد، اغلب سیاسی و پرهیاهو بود. اما «استونر» رمانی آرام و درونگرا بود دربارهی مردی معمولی، تدریس در دانشگاه و تنهاییاش. وقتی در سال ۱۹۶۳ جان ویلیامز که خودش هم استاد زبان انگلیسی در دانشگاه دنور بود نسخهی کتابش را برای کارگزارش میفرستد او با این که این رمان را کاملاً تحسین میکند اما میگوید امیدوار نباشد و جان ویلیامز پاسخ میدهد: «گمان کنم در مورد احتمالات تجاری با شما موافقم، اما باز هم فکر میکنم که این رمان ممکن است در طول زمان همه را غافلگیر کند.» البته ناشر کتاب هم تلاش زیادی برای تبلیغ یا معرفی آن انجام نداد. تبلیغات محدود، نقدهای پراکنده و عدم توجه رسانهای باعث شد کتاب حتی به دست بسیاری از خوانندگان بالقوه هم نرسد. به این ترتیب رمان «استونر» که هیچ قهرمان بزرگی نداشت و حادثهی تکاندهندهای در آن اتفاق نمیافتاد و دربارهی زندگی روزمره، شکستهای درونی و خاموشی انسان بود در زمانی که داستانهای پرهیجان یا پیچیده طرفدار داشتند، به درستی دیده نشد.
و از سوی دیگر با توجه به اینکه ویلیامز ثابت شدن این اثر را به «زمان» واگذار کرده بود، آیا این اثر جلوتر از زمانهاش نوشته شده است؟
بله، رمان «استونر» اثری جلوتر از زمانهاش بود. همانطور که پیشتر گفتم ادبیات آمریکا در دههی ۱۹۶۰، پر بود از قهرمانان پررنگ، روایتهای پرحادثه و مسائل اجتماعی-سیاسی داغ، از داستانهای جنگ ویتنام گرفته تا بحرانهای نژادی، فمینیسم و غیره. اما «استونر» هیچ حادثهی بزرگی نداشت. شخصیت اصلیاش نه موفق است، نه محبوب، نه انقلابی. در آن زمان، مخاطبان آمادگی کافی برای درک اینگونه روایتهای آرام، مینیمال و روانشناسانه را نداشتند. موفقیت ناگهانی این رمان در فرانسه در سال ۲۰۱۱ بود که سایر ناشران را بیدار کرد. آنا گاوالدا، نویسندهی مشهور فرانسوی، پس از خواندن این کتاب تاب نیاورد و آن را به فرانسوی ترجمه کرد. کتابهای او به گفتهی خودش در فرانسه خوب فروش میرفتند و وقتی مخاطبان دیدند که او چنین کتابی را ترجمه کرده روی به آن آوردند و کتاب دیده شد و توجه ناشران را در دیگر کشورها هم جلب کرد. خودش میگوید: «فکر میکنم این کتابی است که میتوانستم خودم بنویسم، چون احساس میکنم واقعاً به نویسنده و راوی نزدیک هستم، که به نظر من، هر دو به نوعی یکی هستند.»
در پشت جلد کتاب آمده که «چیزی که استونر را قابل توجه میکند… مراقبهی تکاندهندهاش در مورد وضعیت انسانی است.» شخصیتها و چگونگی پرداخت آنها را در این اثر چطور دیدهاید؟
پرداخت شخصیتها در این رمان، یکی از نقاط قوت اصلی اثر است. ویلیامز با زبانی ساده و دقیق، شخصیتهایی باورپذیر و چندلایه خلق میکند. خود ویلیام استونر که شخصیت اصلی داستان است، مردی درونگرا، آرام، وفادار و سرشار از سکوت و تأمل است. کشاورززادهای است که عاشق ادبیات میشود. استاد دانشگاهی است که در برابر فساد اداری و روابط قدرت میایستد. استونر شخصیتی است که شاید خستهکننده به نظر برسد، اما در درون خود، دنیایی از احساس، تنهایی، شکست، عشق و شرافت دارد. ویلیامز او را بدون بزرگنمایی یا قهرمانسازی ترسیم میکند. تحول درونی او سیری تدریجی دارد و بدون حتی یک سخنرانی احساسی یا صحنهای دراماتیک ما را به عمق شخصیتش میبرد. بعضی شخصیتهای داستان ناپایدار، افسرده، سرد و گاه بیرحم هستند. بعضی دیگر آرام، باهوش و مهرباناند. بعضی نشان میدهند که در دلِ زندگیِ خستهکننده، هنوز امکان عشق، درک و رهایی وجود دارد. شخصیتهایی در این داستان وجود دارند که بانفوذ و فرصتطلب هستند، مثلاً رئیس دانشگاهی که استونر در آن درس میدهد. او نماد ساختار قدرت اداری و فساد پنهان در دانشگاه است. او شخصیت منفی آشکاری ندارد، اما بهطرزی بسیار طبیعی و واقعگرایانه نمایندهی ساختاری است که علیه انسانهای صادق و ساکت عمل میکند. ویلیامز او را نه هیولا، بلکه انسانی معمولی با نیرویی مخرب به تصویر میکشد. شخصیتهای رمان استونر با اغراق یا شعارپردازی خلق نشدهاند. آنها انسانهایی معمولی با دردهایی عمیق هستند. نویسنده بدون این که داوری کند، شکستهای خاموش، کورسوهای امید و اشتیاقهای مدفونشدهی آنها را روایت میکند. همهی شخصیتها، چه اصلی و چه فرعی، در راستای آفریدن جهانی زنده و قابل لمس هستند.
نویسنده در «استونر» از ارزشها و هدفهای ویلیام استونر (شخصیت اصلی داستان)، احساسات درونی و انسانی، چگونگی مواجههی او با شرایط و تاثیرات عمیق فهم هستی بر زندگیاش میگوید. از این حیث، انتخاب زبان و لحن کتاب را تا چه میزان در چگونگی بروز چنین مفاهیمی در ارتباط میبینید؟
جان ویلیامز زبان و لحن را کاملاً در خدمت شخصیت استونر و درونمایهی اثر قرار داده است. زبان رمان، ساده، موجز و بدون آرایههای ادبی است. این سادگی تصادفی نیست بلکه در راستای شخصیت و زندگی ویلیام استونر طراحی شده است. استونر مردی آرام و درونگراست. زبان هم بازتاب همین درونگرایی است. او احساساتش را فریاد نمیزند، اما آنها را تا عمق جان حس میکند. زبان داستان هم بیهیاهو، اما عمیق است. نویسنده بیشتر روایت میکند تا قضاوت. لحن روایت، نه احساساتی و نه سرد، بلکه بیطرف، متین و گاه حتی بسیار آرام است. این لحن باعث میشود خواننده خودش احساسات را در دل صحنهها کشف کند، نه اینکه با جملات نویسنده به آنها هدایت شود. زمان در این روایت مثل خود زندگی نامحسوس و پیوسته میگذرد، بدون آن که نشانهگذاری برجستهای داشته باشد. فقط با یک جمله، سالها میگذرند. زبان و لحن در رمان «استونر» بخشی از محتوای اثرند. جان ویلیامز با زبانی آرام ما را نه تنها به زندگی استونر، بلکه به حقیقت انسان نزدیک میکند. هر جمله به جای اینکه ما را با خود بکشد، انسان را در خود متوقف میکند، تا فکر کند، تا ببیند، بفهمد و همدردی کند.
به نظر میآید «استونر» زندگی غمانگیز و بدی را پشت سرگذاشته است، در حالیکه جان ویلیامز در این زمینه با مخاطبانش اختلافنظر دارد و در مصاحبهای اشاره میکند که استونر زندگی بسیار خوبی داشته و دلیل آن را حس استونر نسبت به شغلش میداند. دراینباره بگوئید. حس شما از مواجهه با استونر چه بود؟
بله او در مصاحبهای گفته بود: «استونر زندگی خیلی خوبی داشته، چون چیزی را پیدا کرده بود که عاشقش بود یعنی ادبیات و در همان راه، با وقار و ثبات زندگی کرده بود.» این نشان میدهد که ویلیامز ارزش یک زندگی را نه بر پایهی معیارهای ظاهری بلکه بر اساس وفاداری به درونیترین ارزشهای فردی میسنجد. و اما حس من پس از خواندن رمان. من هم مثل همهی خوانندهها احساس میکردم استونر زندگی غمانگیزی داشته است. اما بعد از ترجمه آن احساس کردم این منم که بیشتر احساس غم میکنم ولی استونر چیزی را انتخاب کرده بود که دوست داشت و پایش ایستاد. برای او ادبیات از همه چیز مهمتر بود و دنیای ادبیات شور و شوقی در درون او ایجاد کرده بود که مسیر زندگیاش را تغییر داد. همهی ما در زندگی شکستهایی را تجربه میکنیم اما آیا میتوانیم بگوییم زندگی سراسر غمانگیزی داریم؟ اگر به هدفی که داریم برسیم خوشبختیم هر چند که در این مسیر رنج هم کشیده باشیم. استونر آرامآرام در طول زندگیاش به نوعی پیروزی درونی میرسد. سعی نمیکند با جریان روز جلو برود. همان است که هست. رنگ عوض نمیکند و برای خشنودی دیگران مسیرش را تغییر نمیدهد. ادای روشنفکری ندارد. ساده زندگی میکند و در آرامش میمیرد. چیزی که خیلی از ما نمیتوانیم انجام دهیم. پس شاید بتوان گفت به جای استونر بهتر است دلمان برای خودمان بسوزد!
برخی «استونر» را رمانی دانشگاهی دستهبندی میکنند. نظر شما دراینباره چیست؟
خب، محیط اصلی داستان دانشگاه است. تقریباً تمام زندگی حرفهای ویلیام استونر در دانشگاه میسوری میگذرد. او ابتدا دانشجو است، سپس به عنوان استاد ادبیات استخدام میشود و تا پایان عمر در همان دانشگاه میماند. محافظهکاری، رقابت، چاپلوسی و انتقام در محیط علمی، از مضامین رایجی هستند که در رمان «استونر» بهشکلی بیصدا اما عمیق مطرح میشوند. همچنین این رمان اشاره به نقش ادبیات و آموزش دارد. استونر نه بهخاطر شهرت یا درآمد، بلکه از روی عشق به ادبیات وارد حوزهی دانشگاه میشود و با وجود شکستها، تا آخر عمر به آن وفادار میماند. جولین بارنز در یادداشتی که در تحسین این کتاب نوشته، اشاره میکند که جان ویلیامز با این که معتقد بود که کتابش نباید در رده دانشگاهی دستهبندی شود اما این رمانی دانشگاهی و از قضا رمان دانشگاهی بسیار خوبی است. اما من فکر میکنم این کتاب فراتر از یک رمان صرفاً دانشگاهی است. تمرکز اصلی آن تحلیل روان انسان، رنجهای خاموش، تنهایی، شکست و معنا در زندگی است که این مفاهیم بسیار بزرگتر از آن هستند که بخواهیم آنها را فقط در محیط دانشگاه محدود کنیم. درست است که محیط غالب دانشگاه است اما زندگی استونر چیزی فراتر از دیوارهای دانشگاه است.
خبری برای مخاطبانتان دارید؟ (نگارش، چاپ، تجدیدچاپ)
من در طول سالیان کاری یاد گرفتهام به این سوال با احتیاط و البته لبخند واکنش نشان دهم! سرگذشت کتاب «استونر» که بعد از پنجاه سال همه تازه به سراغش رفتند برای من هم عجیب بود چون وقتی با این کتاب آشنا شدم و آن را خواندم از خودم پرسیدم چطور ممکن است در ایران که هر کتابی به سرعت ترجمه میشود کسی این کتاب را ندیده و کار نکرده باشد؟ وقتی تصمیم به ترجمه آن گرفتم در محفلی از مترجمان (در تلگرام) اعلام کردم تا مثل گذشته ترجمههای موازی نداشته باشیم. هر چند که فکر میکردم اگر کسی میخواست ترجمهاش کند حتماً تا حالا این کار را کرده بود اما این طور نشد و باقی داستان… به هر حال خبر ترجمهی کتاب بعدیام را میگذارم تا سورپرایز باقی بماند!
تاریخ شکلگیری خیابان فردوسی به سال ۱۲۴۶ خورشیدی بازمیگردد، یعنی در بیستمین سال سلطنت ناصرالدین شاه، زمانی که با تخریب حصار صفوی تهران، شهر گسترش یافت و مرز شمالی تهران از خیابانهای امیرکبیر و امام خمینی امروزی و میدان توپخانه تا خیابان انقلاب امروزی پیش رفت.
گفتوگو با رویا دستغیب
رمان «استونر» که هیچ قهرمان بزرگی نداشت و حادثهی تکاندهندهای در آن اتفاق نمیافتاد و دربارهی زندگی روزمره، شکستهای درونی و خاموشی انسان بود.
گفتوگو با هاروکی موراکامی درباره «شهر و دیوارهای نامطمئنش»
پاسخ فیلسوف قرن هجدهم به مسائل امروز ما