فرهنگ امروز: جرج اورول و آلبر کامو از چهرههای مهم ادبی و سیاسی قرن بیستم اروپا بهشمار میروند و هر دو شهرتی جهانی دارند. آنها شباهتها و تفاوتهای جالبی با یکدیگر دارند که تا به حال کمتر به آنها توجه شده است. متیو لم در مقالهای به نام «دیداری که هرگز میسر نشد»، به برخی از آنها همچون رویکردهای سیاسی، نحوهٔ مواجهه با نوشتن، بیماری سل، طبقهٔ اجتماعی و… پرداخته است. بخشی از این مقاله را در ادامه میخوانیم.
یکی از روزهای فوریهٔ ۱۹۴۵، جرج اورول در کافهٔ دوماگوی پاریس، جایی که قرار بود برای اولین بار آلبر کامو را ملاقات کند، منتظر بود. اما کامو که آن روزها دچار سل و خستگی مفرط بود و به همین دلیل اخیراً سردبیری روزنامهٔ نهضت مقاومت را کنار گذاشته بود، سر قرار حاضر نشد. پس از آن روز، هرگز فرصت دیدار برای آن دو میسر نشد. پنج سال بعد، اورول بر اثر بیماری سل در انگلستان درگذشت.
گرچه آن دو در دنیای سیاست و روشنفکری، در بسیاری موارد، به نتایج یکسان رسیدهاند، این نتایج بیشتر مواقع از ریشهها و سرچشمههای بسیار متفاوتی نشئت گرفته است. به همین دلیل، در نظر گرفتن کامو و اورول با هم بسیار جالب است.
حتی شباهتهای آنها تفاوتهای فاحشی را آشکار میکنند. برای مثال، بارزترین و البته سطحیترین شباهت میان اورول و کامو، سیگار کشیدن وسواسگون بود. اورول خود، سیگارهایش را میپیچید؛ از ارزانترین توتون تندی که میتوانست پیدا کند؛ آن نوع توتونی که طبقهٔ کارگر انگلستان مصرف میکردند. کامو گولواز میکشید؛ یک نوع سیگار بستهبندیشده و بدون فیلتر که در میان جامعهٔ هنری و روشنفکری فرانسه بسیار رایج بود. سیگار منتخب هر مرد، سمبل جهانی بود که میخواست در آن سکنی گزیند؛ جهانی که در واقع هرگز خانهاش نبود. این جهان برای کامو دنیای روشنفکری فرانسه بود که از اصلونسب الجزایری و فقیر او بسیار دور بود. برای اورول، این جهان، طبقهٔ کارگر بریتانیا بود که از طبقهٔ متوسطی که در آن پرورش یافت، تحصیلات عمومی و خدمتش در ادارهٔ پلیس بریتانیا، فاصلهٔ بسیار داشت. هر سیگاری که آنها میکشیدند، هم نشانهٔ همبستگی با جهانشان بود و هم آرامبخشی در برابر این واقعیت که کاملاً در جهانهای منتخب خود جا نداشتند.
سرانجام آنها بهعنوان نویسنده وارد جهانهای خود شدند، اما رویکردها و نگرشهای متفاوتی به نوشتن داشتند. نوشتن برای هر دو آنها یک رسالت بود. اما اورول به چشم یک شغل هم به آن نگاه میکرد. از نظر او، نویسنده بودن به معنای امرار معاش از طریق انتشار اثر بود. به همین دلیل، اورول با خود قرار گذاشته بود هر سال یک کتاب منتشر کند و باز به همین دلیل، مقالات و نقدهای کتاب بسیاری نوشت (و بعدها نقد فیلم، گرچه از این کار نفرت داشت). نوشتن بهعنوان روزنامهنگار مستقل، به او در نوشتن کتاب کمک میکرد و نوشتن کتاب به گذران زندگیاش یاری میرساند.
کامو احساس میکرد نوشتن وسیلهٔ امرار معاش نیست و از اینرو به دنبال شغل دیگری بود. در جوانی، او به این ایدهٔ رمانتیک باور داشت که پول هنر را خراب میکند، اما با گذشت زمان و کمرنگ شدن رمانتیسیسم در او، بیشتر از روی ضرورت کار میکرد. تحصیلات دانشگاهی او با شغل معلمی متناسب بود، اما بیماری سل باعث رد صلاحیت او شد. هم در دوران دانشجویی و هم پس از آن، کامو شغلهای عجیب مختلفی را تجربه کرد. برای مثال، مدتی دستیار یک هواشناس بود. یکی از عموهایش نیز پیشنهاد کار در فروشگاه قصابی خانوادگی و آموختن این حرفه را به او داده بود، اما کامو بالأخره بهسوی ژورنالیسم کشیده شد. گرچه حتی در روزنامهنگاری نیز نوشتن همواره تنها بخشی از وظایف دیگر او، همچون حروفچینی یا ویرایش و نمونهخوانی و غلطگیری نوشتههای دیگران بود.
اورول در آنِ واحد تنها میتوانست روی یک پروژه کار کند. بنابراین زمانی که باید نقد کتاب یا مقالات سفارشی مینوشت، نوشتن کتاب خود را گاهی برای چندین ماه کنار میگذاشت. در موقعیتهای نادری که شغلی بهجز نوشتن داشت (مثلاً زمانی که در سیوچندسالگی در یک کتابفروشی کار میکرد یا وقتی بههمراه همسرش آیلین یک مغازهٔ خواربارفروشی در هرفوردشایر باز کردند)، او زمان کارش را حول نوشتن تنظیم میکرد و به چشم چیزی ثانوی و فرعی به آن مینگریست. برای مثال، گرداندن مغازهٔ خواربارفروشی او را از سفر به شمال انگلستان و تحقیق در مورد زندگی طبقهٔ کارگر (که برای نوشتن کتاب به آن نیاز داشت) یا سفر به اسپانیا برای جنگ با فاشیستها بازنداشت. اما اگر کاری همهٔ ذهن او را به خود مشغول میکرد، مثل زمانی که او در خلال جنگ برای بیبیسی کار میکرد یا زمانی که ویراستار ادبی «تریبون» بود، نوشتن را متوقف میکرد. او از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ هر سال یک کتاب منتشر نمود. کتاب بعدی او، «مزرعهٔ حیوانات»، در سال ۱۹۴۵ چاپ شد. او به سالهای ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵، بهعنوان سالهای تلفشده نگاه میکرد.
در طول جنگ و پس از آن، کامو ویراستار روزنامهٔ «نبرد» و ویراستار انتشارات گالیمار بود، اما اجازه نداد این کارها خللی در نوشتنش ایجاد کند. بیماری به او آموخته بود که عمر کوتاه است و نباید حتی لحظهای از آن تلف شود. کامو برخلاف اورول، همزمان روی چند پروژه کار میکرد. برای مثال، همزمان با نوشتن رمان «بیگانه»، افسانهٔ «سیزیف» و نمایشنامهٔ «کالیگولا» را مینوشت.
شاید این رویکردها و نگرشهای متفاوت به نوشتن تا حدودی به پیشینهٔ اجتماعی آنها بازمیگشت. اورول متعلق به طبقهٔ متوسط بود و حتی زمانی که علیه فاصلهٔ طبقاتی فعالیت میکرد، ناخودآگاه تحت تأثیر شیوهٔ اندیشیدن و نگرش آن طبقه بود. او تعدادی از همکلاسیهایش (مثل سیریل کونولی) را دیده بود که میخواستند نویسنده و ویراستار مجلات ادبی و روزنامهها شوند و بنابراین هیچ شکی نداشت که نمیخواهد شغلی مرتبط با ادبیات داشته باشد. او بعدها گفت که پنج سال کار در پلیس برمه، تلاشی برای پرهیز از نویسنده شدن بود، اما گویا نویسنده شدن اجتنابناپذیر مینمود.
کامو متعلق به طبقهٔ کارگر فقیر و بیسواد الجزایر فرانسوی بود. نویسنده شدن او بههیچوجه اجتنابناپذیر نبود. در خانهٔ آنها نه کتابی برای خواندن وجود داشت، نه تنهایی و خلوتی. زمان تعطیلی مدارس، او بههمراه عموها و برادر بزرگش در کارخانهٔ ساخت بشکههای شراب کار میکرد. برادر بزرگش ترک تحصیل کرد و بههمراه عموهایش به کار تماموقت مشغول شد. قرار بود کامو نیز ترک تحصیل کند، اما وساطت یک معلم به نام لویی ژرمن و سپس حمایت یکی از دبیرانش و تشویقهای استاد دانشگاهی به نام ژان گرنیه، افقهای تازهای به روی او گشود. اما باز هم گسترهٔ این افقها تنها تا هدف معلم دبیرستان شدن و داشتن یک شغل ثابت و شرافتمندانه پیش میرفت. مطمئناً نوشتن نیز یک امکان بود، اما امکانی فرعی که باید پس از ساعات کاری بهسراغش رفت. برای طبقهٔ کارگر الجزایر در دههٔ ۱۹۳۰، نوشتن شغل معقولی نبود.
نحوهٔ ابتلای اورول و کامو به بیماری سل بسیار متفاوت بود. اورول اغلب بیمار بود و بیماریهایش همیشه منشأ ریوی داشتند. او از کودکی به برونشیت مزمن، ذاتالریه و آنفولانزا مبتلا بود و بیشتر وقتها کارش به بیمارستان میکشید. وقتی در سپتامبر ۱۹۳۸ در سن ۳۵سالگی، اولین حملهٔ سل بهسراغش آمد، او از مدتها پیش به بیمار بودن خو گرفته بود؛ تا جایی که سل باعث نشد دست از فعالیتهای ماجراجویانهاش بردارد. او در سال ۱۹۳۶ برای جنگ به اسپانیا رفت و همانجا بود که از ناحیهٔ گلو مجروح شد. در جنگ جهانی دوم، بهعلت وخامت حالش نتوانست برای اعزام نامنویسی کند، اما حتی آن زمان نیز به گارد مردمی پیوست و بعدها زمانی که قرار بود کامو را ببیند، بهعنوان خبرنگار جنگ فعالیت میکرد.
کامو هفدهساله بود که به سل مبتلا شد. او همچون اورول از کودکی با بیماری آشنا نبود. بنابراین وقتی بیماری تشخیص داده شد، بیشتر شوکه شد. با وجود فقر خانواده، کامو ورزیده و فعال بود، در اقیانوس شنا میکرد و به فوتبال علاقه داشت. اما در الجزایر دههٔ ۱۹۳۰، ابتلا به سل در حکم خبر مرگ بود. کامو تحت مداوایی اولیه قرار گرفت، زیرا بهعلت مرگ پدر در جنگ جهانی اول، واجد شرایط مراقبتهای پزشکی رایگان بود. شدت بیماری، فعالیتهای او را محدود نمود. او نتوانست برای شرکت در جنگ داخلی اسپانیا ثبتنام کند و بعدها با شروع جنگ جهانی دوم، علیرغم تلاش فراوان، باز هم موفق به ثبتنام نشد.
اگرچه میتوان گفت که بدبینی اورول، بهویژه در رمان «۱۹۸۴» میتوانست ناشی از حس فناپذیری خود او باشد (چون در آن زمان میدانست که زیاد عمر نخواهد کرد)، بیماری هیچگاه در نظر او به موضوع برجستهای برای نوشتن تبدیل نشد (مقالهٔ «فقرا چگونه میمیرند» یک استثنای قابل توجه است). اما کامو در نوشتههایش دائماً به سل اشاره میکرد. در نسخهٔ اولیهٔ رمان «بیگانه»، شخصیت اصلی بر اثر سل میمیرد. گرچه کامو بعداً داستان را تغییر میدهد و اشارههای آشکار به بیماری را حذف میکند، اما برای مثال، توصیف او از مورسو در ساحل، لحظهٔ پیش از کشتن مرد عرب، شبیه توصیف او از تب مسلولان که در پیشنویس رمان وجود داشت و همچنین شبیه به وصف حال خود او در یادداشتهای روزانهاش است. کامو نیز همچون اورول با وجود رنج فراوان خود، از رنج دیگران غافل نبود و به تأثیر فزایندهٔ فقر و بیماری بر روح و روان انسان واقف بود. او در نوشتهای به نام «بیمارستان در محلهٔ مستمندان» به توصیف زندگی مرد بیمار و فقیری میپردازد که نگران زن و فرزندانش است و روزی از فرط استیصال، بدون فکر قبلی، خود را جلوی یک اتومبیل میاندازد و خودکشی میکند.
اورول در فوریهٔ گذشته، «مزرعهٔ حیوانات» را به پایان رسانده بود، اما به دلایل مختلفی از جمله سبک ادبی کتاب، مسائل سیاسی و کمبود کاغذ در زمان جنگ، هنوز موفق به چاپ آن نشده بود. این رمان پس از چاپ بلافاصله شهرت جهانی را برای اورول به ارمغان میآورد، اما در فوریهٔ ۱۹۴۵، خود اورول هم از این امر بیخبر بود. کامو در آن وقت بهخاطر «بیگانه» (۱۹۴۲) معروف بود، اما شهرتش بهخاطر ویراستاری «نبرد» که پس از آزادسازی پاریس دیگر علناً منتشر میشد، همچنان افزایش مییافت. او در ابتدا موافق پاکسازی بود، ولی بهسرعت به اشتباه خود پی برد و مجموعه مقالاتی در این خصوص نوشت که در مجلهٔ «نبرد» چاپ شد.
در آگوست ۱۹۴۵، «مزرعهٔ حیوانات» بالأخره چاپ شد. اورول بعداً نسخهای از ترجمهٔ فرانسوی رمان را برای کامو فرستاد. در ترجمهٔ فرانسوی اسم خوکی به نام «ناپلئون» به «سزار» تغییر یافته بود تا احساسات فرانسویان جریحهدار نشود. اگر کامو که در آن زمان «انسان طاغی» را مینوشت، از این موضوع مطلع میشد، احتمالاً خندهاش میگرفت.
عشق آمده است تا زندگی را شرح کند.
عیدست و نوبهار و چمن سبز و خرمست ماییم و روی دوست که نوروز عالمست بابافغانی بهاران بر شما همراهان دیرین و همیشگی مرکز فرهنگی شهر کتاب خجسته باد. آرزومندیم که روزگار بر شما پرطراوت و دلخواه بگذرد و تندرستی قرینهی تام و تمام زندگیتان باشد. بهار ۱۴۰۴ فرخنده باد.
بهترین نویسندگان اسپانیایی، پیوند ناگسستنیِ مردم این کشور با ادبیات و دنیای کلمات را برای همهی انسانها در سراسر جهان تعریف و آشکار کردهاند.
گفتوگو با شاهین محمدیزرغان
درآمدی بر طنز در تاریخ بیهقی*