img
img
img
img
img

چگونه می‌بری از یاد داغِ یاران را؟*

شیما زارعی

برای فریده رازی

بنا بر تعریف، «عکس» گونه‌ای تصویر است که بر اثر تابش نور بر سطحی حساس به نور به دست می‌آید.

با این حال عکس فروکاسته نمی‌شود به چنین تعریف صلب و تک خطی. عکس بناست نما و شمایی باشد از لحظه‌ای که برگشت به آن ناممکن است. لحظه‌ای دیر و دور که گاهی چنان از امروز و اکنون معنای فاصله‌داری می‌گیرد که گویی هرگز آن را نزیسته‌ای. عکس قرار است همان سنگ‌های سفیدی باشد در میان جنگلی انبوه که به نشانِ بازیابی مسیرِ پشت سرت ردیف چیده‌ای تا نخ بادبادک گریز پای عمر را از کف ندهی. اندوه و شوری بی‌کران و عمیق که با هر بار بازگشت، گریبانت را می‌گیرد. ردپای تمام چروک‌های حک شده بر دست‌ها و صورت‌ها، ردپای تمام افرادی که به‌اجبار، به‌انتخاب، به‌دلخواه تن به معاشرت‌شان داده‌ای همه‌وهمه در همان قاب چند در چند عکس، خود را به رخ می‌کشند.

سال‌ها کار کردن در میان اهالی فرهنگ، شناخت حداقلی از افرادی که دیگر برای‌ات صرفا نامی روی یک جلد کتاب یا خبری در مجله و روزنامه‌ای پرخواننده نیستند، هرچه برای‌ات نداشته، سبب شده حذف نابهنگام‌‌شان اندوهی مضاعف‌ بر از دست رفتن یک نامیِ فرهنگ‌آور را تجربه کنی. همان اندوهی که هر بار می‌کشاندت به بایگانی عکس‌هایی که دستاورد سال‌ها زیست آن‌ها در جهان فرهنگ است. همان بایگانی‌هایی که این روزها پر شده است از ستارگان پردرخششی که ناگهان مصمم شده‌اند نور نبارند. نام‌هایی چون: طهمورث ساجدی، ابوالحسن نجفی، فتح‌الله بی‌نیاز، علی‌محمد حق‌شناس، رضا سیدحسینی، مرتضی کلانتریان، محمد خوانساری، احمد ابومحبوب، نجف دریابندری، حسن ذوالفقاری، کیوان سپهر، حجت‌الله اصیل، اسماعیل سعادت، ساسان تبسمی، محسن سلیمانی، حسن انوشه، ابوالفضل زرویی‌نصرآباد، ابوالحسن مختاباد و «فریده رازی».

نام‌هایی آفریننده‌ی چنان خاطرات بکر و نابی که تکرارشان چشم‌ها را به نم می‌کشاند و قلب را مبدل می‌کند به عصاره‌ای از اندوه.

 «فریده رازی»، با آن لحن و لهجه‌ی شیرین و دلنشینش، با آن سبک منحصر به فرد در دست گرفتن فنجان قهوه‌اش، با مهر و اشتیاقی که در مواجهه با دیگری داشت، با پوشش خوش‌رنگش ستاره‌ی غروب کرده‌ی این روزهای فرهنگ ماست. بانویی که عاشق شنیدن بود و از این‌که از دیگری بیاموزد و دانسته‌های‌اش را تصحیح کند ابایی نداشت. فروتنانه در مقام مستمع در جلساتی که موضوعات مورد علاقه‌اش طرح می‌شد، حضور می‌یافت و چنان آهسته و آرام جلسات را ترک می‌کرد که گویی آن که می‌رود «فریده رازی» نیست. انگار همانی نبود که دیگران کتاب‌های‌اش را می‌شناختند. نیاز داشت تا آنچه شنیده، ته‌نشین جانش کند. یکه و تنها با آن‌چه آموخته مواجه شود و این ویژگی را چنان از آنِ خود کرد و چنان از حیاط پشتی زندگی آهسته و آرام اما هنوز نیوشا و شنوا خارج شد، که بسیاری متوجه نشدند آن‌کس که ۱۳ بهمن به‌آهستگی تن به خاک سپرد «فریده رازی» بود. بانوی روشن ادبیات.

  • از حسین منزوی

كلیدواژه‌های مطلب: / /

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترين مطالب اين بخش
  مخاطرات اندیشه‌ی یک فیلسوف

گفت‌وگو با البرز حیدرپور

  آن چیزی که ما را از مردن باز‌می‌دارد

یادی از فردریک جیمسون

  سنگ نیلی

شعری از برنده‌ی نوبل ادبیات

  هرچه از عمر انسان بگذرد باید لذت عمیق‌تری ببرد

اکهارت، مانند مولوی و عین‌القضات در فرهنگ ما و بسیاری از عارفان در فرهنگهای دیگر، معتقد است که اخلاقی زیستن یعنی فراموشی خود و تنها اندیشیدن به دیگران.

  داستانی درباره‌ی اهمیت آزادی و اخلاق تصمیم‌گیری

نگاهی به کتاب «۲۰۶۵ تناقض در انتخاب»