اعتماد: همه نگرانند. با هر کسی صحبت میکنی، میگوید: چه میشود؟ شما که سرتان در درس و کتاب است بگویید، آینده دور پیشکش، همین هفته بعد چه میشود؟ آیا جنگ میشود؟ آیا قیمتها باز قرار است بیشتر و بیشتر شود؟ آیا میشود یک زندگی معمولی داشت؟ پیشبینی آینده کار آدمیزاد نیست، اما از اصحاب علم و معرفت انتظار میرود که بتوانند روندها و رویهها را پیشبینی کنند و مسیرهای پیش روی جامعه را حدس بزنند. بررسی سناریوها و آیندههای ممکن یا محتمل ایران فردا، یکی از بخشهای همایش امسال انجمن جامعهشناسی با عنوان «کنکاشهای مفهومی و نظری درباره جامعه ایران» است که خردادماه سال جاری برگزار خواهد شد. به این مناسبت پرسشهای بالا را با مهدی سلیمانیه، دبیر این بخش از همایش در میان گذاشتم. دکتر سلیمانیه، جامعهشناس، مدرس و پژوهشگر علوم اجتماعی است و تاکنون کتابها و مقالات زیادی از او در حوزه جامعهشناسی دین، جامعهشناسی فرهنگی، روش تحقیق و جامعهشناسی هنر منتشر شده است.
با سپاس از زمانی که در اختیار ما گذاشتید. در ابتدا بفرمایید اصولاً نگاه به آینده و اندیشیدن به آیندهای که هنوز نیامده، در علوم اجتماعی چه جایگاهی دارد؟ این نگاه به آینده چه فرقی با پیشگوییها و گمانهزنیهای غیرعلمی دارد؟
از شما برای ایجاد این فرصت سپاسگزارم. پیش از پاسخ به این پرسش، به این نکته اشاره کنم که یکی از حوزههایی که ما به آن نیاز مبرم داریم، انتقال مفاهیم و یافتهها و نگاه علمی علوم انسانی به جامعه است. این کار مهارت خاصی را نیاز دارد اینکه بتوانی بین این دو دنیا با زبانی که برای مردمان جامعه قابل درک باشد، پل بزنی، مهارت جدی میخواهد. مهارتی که متاسفانه ما متخصصان علوم اجتماعی غالباً از آن بیبهرهایم. حتی بیش از این، ما در فضای علوم انسانی و اجتماعی زبان معمول ارتباطی خودمان را هم اندکاندک از یاد میبریم و گویی عادت میکنیم حتی در مواقع غیرضروری، مفاهیم ساده را به صورت پیچیده و غیرقابل فهم برای اکثریت جامعه بیان کنیم. در چنین وضعیتی وجود روزنامهنگارانی چون شما که تلاش میکنند با زبان سادهتر و در عین حال حتیالامکان دقیق، این مفاهیم و نوع نگاه را با جامعه در میان بگذارند، غنیمت است. هر چند که با افول نسبی روزنامهنگاری در ایران پساانقلاب به خصوص در دهههای اخیر به دلایل مختلفی چون محدودیتهای شدید در رسانههای رسمی برای بیان مطالبات اجتماعی، فشارهای شدید اقتصادی بر روزنامهنگاران به خصوص روزنامهنگاران مستقل و مواردی مانند آن، این نوع روزنامهنگاری که سابقهای قابل ملاحظه در دهههای گذشته و از مشروطه تاکنون داشت، در حال محو شدن است.
اما در مورد پرسش شما، اندیشیدن به آینده و داشتن تصویری از روزهایی که نیامده، انگار بخشی از تاریخ علوم انسانی و علوم اجتماعی بوده. آدمیزاد گویی میخواسته با عینک این علوم، درکی از آنچه قرار است در آینده تجربه کند را به دست بیاورد. اما این نگاه به آینده از پشت عینک این علوم، تفاوتهایی با سایر پیشگوییها و گمانهزنیها داشته و دارد: اول اینکه این تصویر، معمولاً بسیار احتمالی و آمیخته با احتیاط است. تصویری از آینده که لحنی پیامبرگونه یا قطعی یا پیشگویانه بیابد، از دایره این علوم خارج است، حتی اگر از سوی یکی از متخصصان این حوزهها بیان شود. این تصویر از آینده همیشه با شاید، اما و اگر و احتمال و تردید بیان شود.
دومین نکته آن است که این تصویر از آینده و تحلیل روند، بر اساس آنچه در گذشته وقوع یافته و شناخت ما از گذشته بنا میشود. به تعبیری فرض این است که اگر روندهای گذشته که آنها را تا حدی و به صورت محدود شناختهایم ادامه پیدا کنند، به صورت احتمالی در آینده با رخدادهایی خاص روبهرو خواهیم شد. اما اگر این روندها چنانکه تاکنون بوده، ادامه پیدا نکنند، آینده نیز چنان تصویری نخواهد داشت.
سومین نکته این است که این شیوه از نگاه به آینده، از سوی هر متخصصی، تنها در محدوده تخصص خود او قابل طرح و پذیرفتنی است. یعنی به عنوان مثال چون فرد الف جامعهشناسی خوانده، در مورد هر حوزه و مسالهای در جامعه نمیتواند صاحبنظر باشد. باسابقهترین و باکیفیتترین متخصصان علوم اجتماعی هم تنها در حوزههایی خاص و محدود، تخصص دارند و در سایر حوزهها نمیتوانند اظهارنظر تخصصی داشته باشند. به تعبیر دیگر، هر متخصص علوم اجتماعی تنها در چند حوزه محدود متخصص و در سایر حوزهها، مثل سایر افراد جامعه است. اینجا مساله تخصصی شدن علم مطرح است. ما در همین رشتههای علوم اجتماعی هم شاهد هستیم که افرادی در هر حوزهای که در رسانه یا دانشگاه یا شبکههای اجتماعی یا رادیو و تلویزیون حاضر میشوند و در مورد همه چیز اظهارنظر میکنند، اما همین ویژگی و محدود ماندن به حوزه تخصص، از ویژگیهای تمایز میان فرد دارای منش علمی و افراد غیرعلمی است. نگاه به آینده در چنین شرایطی چطور معنا پیدا میکند؟ هر متخصص علوم اجتماعی تنها در چند حوزه خاص میتواند تصویری احتمالی و محدود از آینده به دست دهد. یعنی متخصصی فقط در حوزه وضعیت نابرابری جنسیتی در آینده، متخصصی در حوزه وضعیت کودکی، متخصصی در حوزه وضعیت آموزش و… از کنار هم گذاشتن این تصویرهای احتمالی و حوزهای است که میتوان یک تصویر بزرگتر از آینده یک جامعه پیدا کرد نه اینکه یک فرد، بتواند فراتر از تخصص خود، تصویری از آینده در حوزههای متنوع ارایه دهد. این کاری است که انجمن جامعهشناسی ایران در این همایش در چارچوب محور ویژه و درباره «اندیشیدن به آیندههای ایران» در پی آن است.
برخی معتقدند که اصولاً جامعه ایران یک جامعه غیرقابل پیشبینی است و از این حیث تلاشهایی برای ترسیم آینده ایران آب در هاون کوبیدن است. نظرتان در این مورد چیست؟
به وجود آمدن این حس که جامعه ایران و تحولاتش غیرقابل پیشبینی است، خودش دلایلی دارد. در حالی که در واقعیت، جامعه ایران هم روندهایی قابل ردگیری را طی کرده و میکند که میتوان و باید آنها را شناخت. سرعت رخدادها به دلایل مختلف در جامعه ایران زیاد است. گاهی تغییراتی که باید در دو یا سه نسل رخ دهد، در درون یک نسل و در بازههای کوتاه کمتر از سی سال رخ میدهد. خود این سرعت بالای تغییر اجتماعی این احساس را ایجاد میکند که رخدادها قابل پیشبینی نیست. مثلاً در حوزه دینداری شما میبینید که چطور در کمتر از بیست سال، خانوادههای ایرانی خود را با بسیاری از تغییراتی که عمیق به نظر میرسند، هماهنگ میکنند. یادگیری موسیقی که زمانی زشت و باعث بدنامی بود، به مایه سربلندی خانواده بدل شده و برایش در این وانفسای فقر هزینه میشود. پوشش زنان که برای زمانی طولانی هم از سوی خانواده و هم از سوی حاکمیت دینی یک خط قرمز جدی بود، از سوی خانواده به تغییرات عرفی و فرهنگی واگذار میشود و بسیاری خانوادهها با این تغییرات در پوشش کنار میآیند و حاکمیت میماند و سیاستهای تنبیهیای که عرف آن را در بسیاری موارد پس میزند. تحصیل کردن زنان، آموزش زبانهای خارجی و موارد متعدد دیگر همه و همه در مدتی نه چندان طولانی در مقیاس تاریخی، تغییرات جدی میکنند و عرف خود را با آنها هماهنگ میکند. صد البته که این تغییرات به تلاشها و هزینه دادنها و خون دل خوردنهای فعالان این حوزهها در طول حدود دویست سال اخیر پیوند خورده است، اما سرعت این تغییرات هم در جامعه ایران بالا بوده و به خصوص در چهل و چهار سال پس از وقوع انقلاب، جامعه خودش بسیار بیشتر و پیشتر و گاه در مسیر معکوس سیاستهای فرهنگی رسمی و با هزینههای فراوان، آغوشش را به این تغییرات باز کرده است. شاید اگر این هزینهها نبود و جامعه در مسیری آزاد و مطابق منطق عرف پیش میرفت، سرعت این تغییرات هم کمتر میشد، اما فشارهای رسمی برای تحمیل خواست اقلیت بهرهمند از منابع قدرت و برخلاف خواست اکثریت جامعه، گویی در بسیاری حوزهها نتیجه عکس داده و عطش تغییر از درون برای جامعه را بیشتر و بیشتر کرده است. خود این سرعت بالا این احساس را به وجود میآورد که تحولات قابل پیشبینی نیستند.
پس با این توصیفات آیا میتوان گفت ایران یک استثناست؟
خیر، ما یک استثنا نیستیم. جامعه ایران هم مانند تمام جوامع انسانی، ویژگیها، عرف و قواعد اجتماعی خود را دارد. بخشی از این قواعد با سایر جوامع انسانی مشترک است و برخی از آنها به وضعیت خاص ما برمیگردد. این در مورد تمام جوامع انسانی درست است: ترکیبی از قواعد عامی که تمام جوامع از آن تبعیت میکنند و ویژگیهایی خاص که در آن فرهنگ و عرف و شرایط خاص ایجاد شده است. همانطور که در بخش قبل گفتم، نگاه ما به آینده و پیشبینی علمی احتمالی آینده، به شناخت روندهای گذشته توسط متخصصان وابسته است. یعنی هر قدر ما گذشته را بهتر بشناسیم، تصویر احتمالاً دقیقتری از آینده خواهیم داشت. این هم در مورد ویژگیهای عام غالب جوامع انسانی و هم در مورد ویژگیهای خاص جامعه ایران صدق میکند: جامعهشناس هر قدر آن ویژگیهای عام که در علوم اجتماعی متعارف و جهانی به آن پرداخته شده و هم ویژگیهای خاصی که پژوهشهای اجتماعی خاص در مورد جامعه ایران با روشهای پژوهش معتبر علوم اجتماعی انجام شده را بیشتر کشف کند، نگاه دقیقتری از آینده جامعه ایران خواهد داشت.
آیا در علوم اجتماعی ایران کارهایی از این دست که گفتید، صورت گرفته؟
بله، ما در جامعهشناسی ایران، در حوزههای پژوهشها و پژوهشگران ارزشمندی داریم و داشتهایم که شناخت ما را از ویژگیهای جامعه ایران افزایش دادهاند. دست ما خالی نیست. شما ببینید که در همان سالهای دهه پنجاه، در پژوهش علی اسدی و مجید تهرانیان، احتمال وقوع انقلاب یا حداقل گسست جدی جامعه از سیاستهای فرهنگی محمدرضا پهلوی مطرح میشود، اما گوش قدرت توانایی شنیده شدن این صدا را ندارد. در این دههها هم پژوهشهای اجتماعی که با دقت، شناخت ما را از دیروز و امروزمان بیشتر کردهاند، کم نیستند. همین مجموعه پژوهشهای «ارزشها و نگرشهای ایرانیان» که هر چند سال یکبار توسط برخی جامعهشناسان باکیفیت ایران انجام شده، با وجود تمام محدودیتهای اعمال شده و باز نگذاشتن کامل دست پژوهشگران، دادههای مهمی در مورد خواست جامعه و عرف ارایه میدهد، اما گوش قدرت به این دادهها و هشدارها بسته بوده. پژوهشهای متعددی در مورد وضعیت فقر، نابرابری، ستم بر مهاجرین افغانستانی، ظلم بر زنان، خشونتهای خانگی، افت کیفیت آموزشی در مدارس و موارد دیگر انجام شده، اما گوش شنوایی برای شنیدن نیافته. اما در حوزههایی هم به دلایل مختلف، از محدودیتهای اعمال شده بر دانشگاه از سوی حوزه سیاست گرفته تا افت شیوههای آموزش در دانشگاه و از گزینشهای غیرعلمی و طرد شایستگان گرفته تا سیاستهای نادرست طراحی شده برای حوزه علوم انسانی و موارد متعدد دیگر، در شناخت جامعهمان دچار ضعف هستیم. ما بخشهایی از جامعه و روندهای اجتماعی مهمی را هم نمیشناسیم.
میتوانید مثال بزنید؟
به عنوان نمونه در حوزه مطالعات مربوط به دین، در پژوهشی بلندمدت و جمعی که در سال ۱۳۹۰ تا ۱۳۹۵ توسط سارا شریعتی و دانشجویانشان انجام شد، مشخص شد که ما برخلاف تصور، با وجود این همه بودجه و بنیاد و قرارگاه و موسسه و تاسیس رشتهها و دانشکدهها، به تعداد انگشتان یک دست هم پژوهش جامعهشناختی منتشر شده در قالب کتاب باکیفیت در مورد «تشیع دوازده امامی واقعی ایرانی» نداشتیم. یعنی در طول حدود یکصد سال، با وجود روی کار آمدن حکومتی که ادعای دینی بودن داشته، شناخت ما از همین آداب و رسوم شیعی، از نذر و وقف و هیات و قربانی و حج و روحانیت شیعه بسیار کم است. این همه کتاب که در سال در این حوزهها از بودجه عمومی منتشر میشود، اما دریغ از تولید شناخت عمیق یا در حوزه جنبشهای اجتماعی، فقط در همین بیست سال اخیر در مورد اعتراضات اقشار فقیر شده شهری در حومه مشهد در سال ۷۱ و اسلامشهر در ۱۳۷۴ و اعتراضات ۸۸ و دی ۹۶ و آبان ۹۸ و اعتراضات در سال ۱۴۰۱، شناخت ما در جامعهشناسی چندان زیاد نیست. اندک مطالعات انجام و منتشر شده باکیفیتی مثل مطالعات جامعهشناسانی چون سعید مدنی در مورد این اعتراضات نظیر «مظاهرات سلمیه» در مورد اعتراضات آب در خوزستان یا «صدای خاموش» در مورد اعتراضات آبان ۹۸ (که امیدواریم هر چه زودتر آزاد شود) و برخی مطالعات دیگر در نسلهای جدید علوم اجتماعی انجامشدهاند، اما تعداد این مطالعات در مقایسه با اهمیت این رخدادها بسیار کم است. به عنوان نمونه در مورد همان اعتراضات حومه مشهد و اسلامشهر در دهه هفتاد پژوهش اجتماعی روشمندی که به صورت عمومی منتشر شده باشد، ندیدهام و گویی فراموش شدند.
فراموش نکنیم که وقتی از علوم اجتماعی حرف میزنیم، فقط از جامعهشناسی و مطالعات فرهنگی و انسانشناسی و چند رشته دیگر صحبت نمیکنیم. داریم از اقتصاد، علوم سیاسی حتی روانشناسی و بسیاری رشتههای دیگر صحبت میکنیم که کمتر به عنوان «علوم اجتماعی» در ایران شناخته میشوند و از یکدیگر بدون دلیل روشن جدا افتادهاند. متاسفانه صدای این رخدادهای مهم و پرهزینه، زمینهها و علل و پیامدهایش در این رشتهها هم کمتر بررسی شده و میشود. پس طبیعی است که وقتی ما در حوزههایی گذشته و حال خود را کمتر میشناسیم، تصویرمان از آینده نیز مبهمتر میشود. برای به دست آوردن بینشی شفافتر در مورد آینده، باید دیروز و امروزمان را به صورت دقیقتری بشناسیم.
برخی (متاسفانه بسیاری) از مردم و بلکه پژوهشگران و صاحبنظران برای ایران آیندهای تیره و تار به تصویر میکشند و معتقدند که مسیر جامعه رو به زوال و فروپاشی است، بگذریم که برخی معتقدند همین حالا هم فروپاشی اجتماعی رخ داده است. در مقابل شماری (که تعدادشان در مقایسه با قبلیها بسیار کمتر است) نسبت به آینده و به نسل جدید ایران و طبقه متوسط آن امیدوارند و معتقدند اگر گشایش سیاسی و اقتصادی رخ بدهد، این نسل و آن طبقه میتواند جامعه را متحول سازد. ارزیابی شما از این دیدگاه چیست؟
من جایی در میانه این دو دیدگاه ایستادهام. هم روشناییها بسیارند و هم موارد نیازمند اصلاح و تغییر. در این مورد هم ما یک استثنا نیستیم. جامعه ایران هم مثل هر جامعه دیگری، نقاط روشن، تحولات مثبت، توانستنها و پیش رفتنهای فراوان داشته. از سوی دیگر هم ضعفها، نتوانستنها، کج رفتنها و ستمها در خود جامعه هم کم نیستند.
به تعبیر حسین منزوی: «سیاه و سپیدم ابلق که به نیک و بد عجینام». مساله این است که حال جامعه، به دلایل متعددی که میدانید و میدانیم خوب نیست. از همه مهمتر اینکه جامعه حس میکند «نمیتواند» آنچه اکثریت افرادش میخواهند و میپسندند، برای خودش اجرا کند. این همان مسالهای است که از دوره مشروطه تاکنون با آن روبهرو بودهایم: مبنا قرار گرفتن قانونی که نماینده خواست اکثریت جامعه باشد نه یک اقلیت در قدرت. در چنین شرایطی، با این حال بد، جامعه طبیعی است که دستاوردهای خودش (نه دستاوردهای ادعایی و گاه دروغی که در تبلیغات رسمی مطرح میشود) را کمتر میبیند. بیشتر نقاط ضعف و شکست و نتوانستنها هستند که در این شرایط دیده میشوند و به همین دلیل، از انباشت این احساس شکست، احساس انحطاط و زوال و فروپاشی هم به وجود میآید و عمومی میشود.
از طرفی جامعهای که بارها و در بیش از یک قرن، مرتب وعده بهبود شنیده و سپس به خصوص از نخبگانی که به امید بهتر شدن شرایطش به آنها اعتماد کرده و قدرت به خون دل به دست آمدهاش را به آنها واگذار کرده، خیریندیدهاند، قابل درک است که به هر بشارت و نوید بهبودی بدبین شود. شما فقط ببینید در همین چهل و اندی سال، این جامعه چقدر به افرادی اعتماد کرده و به وعدههای آنان دل بستهاند؟ به تعبیر سیاوش کسرایی: «مشوش از سپیدههای مدام، …».
از سویی به دلایل مختلف، چون جامعه به صورت مداوم، تغییر را در جابهجایی حکومتها و دولتها دیده و مدام هم در ایجاد این تغییر سیاسی یا پس از موفقیت در این تغییر، در رسیدن به اهدافی که به دنبالش بوده شکست خورده، سرخوردهتر شده، چراکه سیاست رسمی در این دوران، سرشار از ناکامیها و شکستها و نشدنها بوده. من هم با جامعهام در این احساس بنبست بودن تغییرات سیاسی در ساحت رسمی همدلم.
اما با وجود اینکه این احساس ناکامی و شکست کاملاً قابل درک است، اما واقعیت این است که جامعه، تنها در سیاستهای رسمی خلاصه نمیشود. جامعه تنها حکومت و دولت نیست. جامعه، فضایی بزرگتر از حکومت و دولت و سیاست است. در آن فضاهای دیگر، در ساحت فرهنگ و هنر و عرف، جایی در بیرون از سیاستهای رسمی و نزاع بر سر قدرت سیاسی، روشناییها بسیارند. موفقیتها چشمگیرند. نه اینکه در آن ساحتها، شکست و ناتوانی و زشتی و ستم نیست. اما بیرون از ساحت رسمی و حکومتی و دولتی، آنجا که جامعه بر پای خود ایستاده، موفقیتهایش حیرتآورند. من ضمن درک آن شکستها و ناتوانیها، این روشناییها و موفقیتها و توانستنهای مستقل جامعه را هم به چشم میبینم: من در این سالها تلاش کردهام برخی از این پیش رفتنها و روشناییها را هم ببینم و بشناسم و به جامعه هم بشناسانم.
در این مورد هم اگر امکانش هست مثال بزنید.
مثلاً ما نهادهای فرهنگی، کانونهای اجتماعی، حلقههای مردمی، گعدههای غیررسمی فراوانی داریم که بینیاز از حاکمان و فراتر از خواست و اراده و گاه دایره دید و کنترل و دسترسی آنها، موفقیتهای عجیبی داشتهاند. گاه کوچک، اما درخشان. همین که در وضعیت فعلی میبینیم که چطور در شبکههای مجازی، حلقههای فکری و فرهنگی جدید شکل میگیرد، میبینیم که آموزشگاهها و کلاسهای زبان و موسیقی و تئاتر و هنرها با وجود فشارهای اقتصادی کمرشکن روز به روز پررونقتر میشوند، میبینیم که وبسایتهایی چون گنجور بیریالی کمک و حمایت حکومتی، زبان و ادبیات این جامعه را حفظ کرده و حمایت میکنند، میبینیم که نسل جوان چطور آشنایی خود را با تکنولوژی و تحولات بیرون از این مرزها بیشتر و بیشتر کرده و حقوق خود را بیشتر میشناسد و به آن آگاه میشود، اینکه چطور کودک در خانواده، از موقعیت یک سرکوب شده مطیع به موقعیت یک انسان واقعی و صاحب رای و اختیار و انتخاب تغییر جایگاه داده، اینکه چطور زنان روز به روز بهرغم تمام فشارها، با خون دل و جنگی روزمره، به دنبال احقاق حقوق خود هستند، اینکه میبینیم در جامعه مدنی بهرغم تمام فشارها و محدودیتها، در هر شهری، افراد دغدغهمند در حوزههای مختلف از محیط زیست تا کتابخوانی و از دفاع از حقوق مهاجرین تا تلاش برای بهبود وضعیت حقوق کودکان کار جمع میشوند و کار گروهی میکنند، اینکه چطور صندوقهای قرضالحسنه خانوادگی و دوستانه، برای کاهش فشارهای اقتصادی به صورت داوطلبانه تشکیل میشوند و وام میدهند و سعی میکنند آدمها را از له شدن زیر این فشارهای اقتصادی مهیب نجات دهند، اینکه ساختمانها به صورت خودجوش، مدیرساختمان خود را به صورت دموکراتیک و با رایگیری انتخاب میکنند و مدیران ساختمان خود را موظف به گزارش دادن هزینهها به صورت شفاف میدانند و در واقع هر ساختمانی، یک پارلمان کوچک دموکراتیک برای خودش میسازد، روشناییها و رویشهایی است که نمیتوان آنها را ندید.
از ذکر این فعالیتها چه نتیجهای میگیرید؟
من فکر میکنم به اتکای این داشتنها و موفقیتها و دست بر زانو زدنها، میتوان به فردای این جامعه امیدوار بود. میتوان فردایی را تصور کرد که برای کاستن از آن ویژگیهای منفی اجتماعی، فضایی بازتر ایجاد شود. این بذرهای تغییر که خودمان، جامعه، به دست خودمان با دست زدن بر زانوی خودمان ساختهایم، فردای این جامعه را حتماً روشنتر میکند.
ترسیم این آیندههای ممکن (مطلوب یا نامطلوب) از سوی جامعهشناسان چه اهمیتی دارد و مخاطب اصلی آنها کیست؟ مردم یا صاحبان قدرت و مسوولان؟
انجمن جامعهشناسی ایران، به عنوان متولی برگزاری این همایش، یک نهاد مدنی و تخصصی است. از نظر من، مخاطب این فعالیتها، خود جامعه مدنی است. از جامعه برای جامعه. به نظرم تجربه نشان داده که حداقل در شرایط فعلی، مخاطب قرار دادن مسوولان و نصیحت کردن آنان، به جایی نرسیدهاست. گوش مسوولان برای این قبیل تلاشها بسته است. آنان منطق عمل خود را دارند و مسیر خود را هم انتخاب کردهاند. جامعهشناسی به ما میآموزد که مساله «موقعیت» ی است که ما برای خود میسازیم. موقعیتی که آنان برای خود ساختهاند، موقعیتی نشنیدن است. بحرانها بر اثر انتخابهای پیشین به وضعیتی رسیده که حتی اگر بخواهند هم نمیتوانند گوش شنوایی برای این توصیفها و تحلیلها داشته باشند. برخی اهالی علوم اجتماعی هم که ولو با نیت خیر و از سر دغدغههای اجتماعی همچنان تلاش میکنند با ایفای نقش مشاور یا نصیحتکننده مسوولان در سطوح مختلف، فشارهارا بر جامعه کم کنند، به همین نتیجه رسیدهاند و برخی دیگر یا از سر منافع شخصی یا به دلیل آنکه دهههاست تنها این کار را تمرین کرده و یاد گرفتهاند و نمیتوانند مخاطبی جز سیاستگذاران رسمی بیابند، به این کار ادامه میدهند. اما از نظر من، این همایش، یک همفکری اجتماعی جمعی است، اندیشیدن ما به خودمان. جایی که جامعه، به خودش، دیروزش، امروزش و فردایش میاندیشد. جایی که میتوان اینبار از بالای نردبان علم اجتماعی خیال کرد و تخیل، بال قدرتمندی برای ساختن فرداست.
به مناسبت سالگرد درگذشت کیومرث صابری
کتابسازی و پختهخواری به دلایل مختلف در سالهای اخیر شدت بیشتری یافته است.
آیندههای ایران در گفتوگو با مهدی سلیمانیه، جامعهشناس
این نخستینبار است که مجموعه آثار یک زن نمایشنامهنویس ایرانی در این ابعاد منتشر میشود.
سیمین دانشور نه تنها توانست در اوج شهرت همسر نویسندهاش، هویتی مستقل برای خود داشته باشد، بلکه توانست به عنوان طلایهدار رماننویسی زنان در ایران بدرخشد.